اولین سال مادرانه ام به من آموخت که چگونه یک ازدواج را ماندگار کنم
روابط و عشق

صبح روز دومین سالگرد ازدواجمان ، من و شوهرم نیک با طلوع آفتاب در اتاق خواب مهمان دوستانمان ، که شبانه با مهربانی در خانه هالیوود هیلز ما را میزبانی کرده بودند ، بیدار شدیم. در زیر تخت ما بنت ، کودک شش ماهه ما را خوابید ، که ما روز گذشته برای جشن تولد نیک او را به مدت پانزده ساعت از طریق استودیوی جهانی منتقل کردیم. برای مدت دو ماه ، ما می توانستیم با پدر و مادرم در سن دیگو زندگی کنیم ، زیرا دیگر نمی توانستیم از نظر مالی زندگی خود را تأمین کنیم. این سفر به لس آنجلس خلاصی از واقعیت بود. ما هر دو آرزوی دیدار از هری پاتر هاگوارتز قلعه

نیک و بنت در استودیوی یونیورسال.
کورتنی لونداگرچه در پارک موضوعی ، بیشتر وقت خود را به نوبت با آب پاشیده می گذراندیم پارک ژوراسیک : سوار. در حالی که یکی از ما زیر Brachiosaurus پربار شناور بود ، از کنار Velociraptors وحشی عبور می کرد ، و فراتر از دندانهای تیغه چاقوی Tyrannosaurus Rex به موج آب سرد تبدیل می شد ، دیگری کودک را تماشا می کرد.
هر بار که از کنار دایناسورهای ساختگی رد می شدم و صدای آنها را می شنیدم پارک ژوراسیک آهنگ ، من به ستاره های درخشان از آسمان دزدگیر L.A. نگاه کردم و فهمیدم چه چیزی را از دست داده ام: فرار. از مسئولیت پذیری از احساسات درهم و برهمی که نسبت به آنکه در مادری هستم داشتم.
با کودک در نزدیکی خانه هالیوود هیلز دوستان ما ، خورشید از پنجره ها غرق شد. من نزدیکتر به شوهرم غلتیدم و خاطراتی از روز ازدواجمان زمزمه کردم: بارانی که آن روز صبح جمع شده بود ، و ما آن را به عنوان نشانه ای از یک ازدواج پایدار و ماندگار انتخاب کردیم. نذرهایی که روی کاغذ قدیمی نوشته بود ، از رستورانی که هم کار و هم ملاقات کردیم نجات داد. اولین رقص ما با فرانک سیناترا راهی که امشب می بینی ؛ سفر ماه عسل ما به کاستاریکا.
او گفت: 'مامان-هوم ،' سپس برگشت و نگاهی به تلفنش انداخت.
چشمانم را چرخاندم. و ناگهان ، شکمم درد گرفت. فهمیدم: ما دیگر مثل زوج خوشبختی رفتار نمی کردیم که داستان عاشقانه ما را برای هر کسی که به او گوش می داد ، تعریف می کردند. حالا ، ما بخشی از آن بودیم 67 درصد زوج های آمریکایی که می گویند در روابط خود کمتر خوشحال هستند ... به دلیل والدین جدید.

من و شوهرم نیک.
کورتنی لوندقبل از ازدواج - قبل از اینکه حتی با هم دوست باشیم - همکارانی بودیم که برای فروش بیشتر موج سواری و چمن در یک رستوران هتل با قیمت بالا رقابت می کردیم. یک روز در هنگام شیفت کاری ما ، از دوست پسر سابق خود که بد گیتار بود ، شکایت کردم. نیک به سرعت کتاب سیاه را که دستور میهمانان را گرفته شلاق زد و از من پرسید ، 'پس چه چیزی را در یک مرد جستجو می کنی؟'
در موردش فکر کردم. 'موهای بلوند بلند و کثیف ، چشمان آبی. از یک خانواده خوب است. و شما می دانید ، کسی بامزه است. مانند آدام سندلر. '
مکث کردم و به این فکر کردم که آیا پاسخ های من کم عمق و غیرفعال است ، زیرا نیک موهای قهوه ای تیره و چشمان قهوه ای گرم داشت. بلافاصله بعد از گفتن آدام سندلر ، او کتاب خود را بست و دور شد. سپس برگشت و بی صدا گفت ، من می توانم آدام سندلر تو باشم.
کودک منتظر بود تا نیک او را بدست آورد. من شش ماه گذشته را برای شرکت در بنت گذراندم و تصمیم گرفتم کار خود را به عنوان استاد کمکی انگلیسی ترک کنم. در همین حال ، نیک به همجواری بین دو جهان ادامه داد: روزانه او کلاسهای تحصیلات تکمیلی را گذراند تا دکتر فیزیوتراپی شود و شب ، با کودک بازی کرد.

ما سه نفر در یک وصله کدو تنبل هستیم.
کورتنی لوندمن حسود بودم. مادرانه غالباً مرا تنها و کینه می کند. من هم می خواستم به دنیای قدیم دسترسی داشته باشم - و از مه چیزی که احساس افسردگی پس از زایمان را داشت. اما من حق نداشتم احساس غم ، ترس یا گیجی خود را با کسی - از جمله نیک - در میان بگذارم. در عوض ، منتظر بودم که خودش از نمای من دیدن کند.
نیک کودک را تحویل نگرفت ، در عوض به بازی با تلفن خود ادامه داد. من تعجب کردم که آیا ما می توانیم به پسرمان هدیه پدر و مادرهای خوشبخت ازدواج کنیم یا نه. من می دانستم که توانایی بالقوه ای داریم: هر دو والدین ما ازدواج کردند و من و نیک قاطعانه قول دادیم که تا آخر متعهد بمانیم. با گذشت شش ماه از پدر و مادر بودن ، من فکر کردم که آیا ما قبلاً به آن نقطه رسیده ایم.
من ناامیدی خود را استشمام کردم و آن را به یک 'صبح بخیر!' همانطور که بچه را برای تغذیه او جمع کردم.
مادرانه غالباً مرا تنها و کینه می کند.
قبل از رفتن به خانه پدر و مادرم در سن دیگو ، نیک از رختخواب بلند شد و شروع به بسته بندی وسایل ما در یک چمدان بتمن کرد ، جایزه ای که در نمایش بازی برنده شده بودم بیایید معامله کنیم ، که من به امید کسب یک جایزه بزرگ نقدی ادامه دادم. ما اخیراً به خانه منتقل شده بودیم زیرا استرس مالی ناشی از والدین را پیش بینی نکرده بودیم. بازگشت به خانه در سن 29 سالگی احساس شکست می کرد.
'آیا شما در مورد روز عروسی ما صحبت نمی کنید؟' از نیک پرسیدم.
ناامید به نظر می رسید. مثل اینکه من اشتباهی مرتکب شده ام.
وی گفت: 'دست از تلاش برای كنترل همه چیز بردارید.' 'فکر نمی کنم بتوانم این کار را برای همیشه انجام دهم.'
'برای همیشه چه کار کن؟'
'این.'
'پس تو طلاق می خواهی؟'
'اگر بقیه زندگی ما اینگونه خواهد بود.'
'خوب ، من اول تو را طلاق می دهم.'
لبم را گاز گرفتم و مثل اینکه با گفتن کلمه D با صدای بلند سم را قورت داده ام ، لرزیدم. ما بارها وعده داده بودیم که هرگز با استفاده از کلمه D شوخی یا استدلال نکنیم ... و با این حال ، اینجا بودیم. حقیقت این بود: من طلاق نمی خواستم. من فقط می خواستم با نیک وقت بگذارم - تنها.

من و نیک در عروسی مان.
کورتنی لوندما به شدت بنت را دوست داشتیم ، اما یک چیز مشخص شده بود: کودک ما را تغییر داده بود. ما از دو کاترپیلار زیبا و کرکی شکل گرفته تا پروانه های پرتلاش و ناخوشایند - یا بهتر بگوییم پروانه های قاتل وحشی تبدیل شده ایم. با هورمونهای بی قاعده و ماهها بدون خواب ، وحشی شده بودم چیزی من و نیک از زمان تولد کودک فقط دو بار با هم تنها از خانه خارج شده بودیم و هر دو بار شب هنگام خواب کودک بود. ایده 'قرار گذاشتن' با همسرتان حتی بعد از ازدواج خوب به نظر می رسد - اما از نظر ما عمدتا غیرممکن بود.
داستان های مرتبط

اما نسخه ما که قرار ملاقات گذاشتم را از دست دادم. من آرزو داشتم دوچرخه سواری غروب آفتاب ، پیک نیک در پارک ، سفرهای بداهه به دنی در ساعت 2 صبح برای صبحانه گرند اسلم. دلم برای خواب دیر وقت با هیچ کس مراقبت از خودمان تنگ شده بود. دلم برای یک ساعت خوشبختی رنگ پریده ، کوهنوردی یک روزه آبشارها و شوخی های آدام سندلر تنگ شده بود.
هر دو عادت داشتیم یکدیگر را بخندیم. افراد محل کار ما را هیولای دو سر صدا می کردند. جملات یکدیگر را تمام کردیم هیچ کس باور نمی کرد که ما واقعاً از گذراندن 7/24 شبانه روز با یکدیگر لذت ببریم. اما ما این کار را کردیم.
با وجود استدلال D-word ما ، آن روز صبح عکسی از روز عروسی مان را در فیس بوک به اشتراک گذاشتم. در آن ، هر دوی ما به آسمان سان دیگو نگاه کردیم ، در حالی که توسط آب احاطه شده بود. من این عکس را با عنوان ، 'منتظر سال 3 هستیم' و شکلک حلقه نامزدی عنوان کردم.

من تعجب کردم که چرا نمی توانم فقط بنویسم: من و شوهرم با هم آجیل می زنیم. من باید به کار خود برگردم اما نمی خواهم منظورم این است ، اما من نمی خواهم چیزی را در مورد کودک از دست بدهم. مدرسه Nick’s grad سخت است. ما فقط با والدینم برگشتیم زیرا علاوه بر وام های مدرسه نیک درآمد دیگری هم نداریم. ما روی مهرهای غذا هستیم. امیدواریم سال آینده بهتر شود - اما چه کسی می داند ، درست است؟ دومین سالگرد شما مبارک بیایید امتحان کنیم و به سال سه برسیم.

من و بنت در ساحل.
کورتنی لوندمن به فکر ازدواج مثل یک محصول بسته بندی شده بکر در تلویزیون فکر می کنم. به لطف یک تیم تبلیغاتی ، ازدواج به عنوان چیزی بزرگتر از زندگی ، به عنوان چیزی که توهم کمال را ارائه می دهد ، شناخته می شود. این درست همانطور که همبرگر است ارائه می شود: با سس که صورت یک فرد زیبا را به پایین پرت می کند.
اما وقتی واقعاً به مفصل برگر می روید ، می فهمید که کاهو سبز پژمرده و سبز لغزنده است - بنابراین شما را از این سوال تعجب می کند که اصلا کاهو است. سیگار برگ بریلی که در حال کشیدن است ، در واقع ولرم است و سس آن نیز کمی است - حتی اگر اصلاً در آنجا باشد.
وقتی این درک را با نیک در میان گذاشتم ، او وقتی که چند کیسه را در آغوش خود قرار داد تا به ماشین برساند ، با ناراحتی پاسخ داد: 'شما این چیزها را در ذهن خود نقاشی می کنید ، در مورد اوضاع و شرایط شما چگونه می خواهید.'
'همه ما نیستیم؟' من پرسیدم.
نیک گفت: 'نمی دانم.' 'والدین شما اینگونه رفتار نمی کنند.'
من گفتم: 'آنها 32 سال ازدواج کرده اند.' بطری های کودک را برداشتم تا برای شستن به آشپزخانه بیاورم. نیک ساکت ماند. اما من فکر می کنم هر دوی ما متعجب بودیم که چگونه زوجین می توانند زنده بمانند طول عمر از این.
داستان های مرتبط

در طی چهار ساعت رانندگی با ماشین به خانه تا سن دیگو ، ما ساکت ماندیم.
وقتی سه نفر به خانه رسیدیم ، خانواده ام پرسیدند برنامه های سالگرد ما چیست؟ وقتی گفتیم که چیزی نداریم ، خواهرم ما را تشویق کرد که ویژه شام سه شنبه را در رستوران ساحل محل کار خود امتحان کنیم. از آنجا که صبح ناخوشایند بود ، مقداری قانع کننده به طول انجامید ، اما ما تصمیم گرفتیم که البته برای ما خوب باشد. کودک را که در کنار خانواده بودیم ، ترک کردیم و از یک وعده غذایی سالگرد در کنار آب ، یکی از مکان های مورد علاقه خود لذت می بریم.

با نمای اسکله و موج سواران که موج های دریایی را می گرفتند ، از یک ویژه '39،95 دلاری' Couple’s Night Out 'لذت بردیم که شامل یک بطری شراب ، سالاد و سه پیش غذا بود. هیچ نوزادی وجود نداشت که همانطور که من و نیک به اقیانوس نگاه می کردیم ، مسحور رنگ آبی اش. من یک بار شنیدم که نمک موجود در اقیانوس می تواند هر چیزی را درمان کند. فقط با نگاه کردن به آن احساس کردم نسیم شور بر روی پوست من نشست.
هنگام شام ، نیک به من هدیه داد: یک گلدان آبدار با رنگ سفید Brachiosaurus. او می دانست که دایناسور قسمت مورد علاقه من در این قسمت است پارک ژوراسیک سوار شدن
انگشتم را روی گردن بلند دایناسور سرامیکی ردیابی کردم. به نظر می رسید نمادی از وضعیت مادر جدید من است: کسی که سر خود را به همه چیز فرو می کند زیرا مطمئن نیست که به کجای دنیا تعلق دارد.
وقتی نوزادی به دنیا می آید ، والدین نیز متولد می شوند.
اما بعد ، دستم را روی دهانم گذاشتم و قادر به خندیدن نبودم. واقعاً هدیه عالی بود. و همچنین ، شاید ، مانند یک علامت احساس می شود: بیشتر خم شوید. به اندازه این دایناسور برگ خوار انعطاف پذیر باشید.
من به اولین تابستان نیک فکر کردم و من با هم بودیم ، وقتی که من برای تحصیلات تکمیلی دور شدم و او آخر هفته ها ماشین می رفت. در طی یک بازدید ، او یک کارت دست نویس همراه با نقل قول های مربوط به تغییر - و یک سی دی مخلوط پر از آهنگ با کلمه 'تغییر' در آن آورد. این کاملاً مسخره بود - و کاملاً درست مثل آبدارهای دایناسور.
من گفتم: 'از جنگ امروز ما متاسفم.' من به او گفتم که او هیچ کار اشتباهی انجام نمی دهد ، و کودک ما بسیار دوست داشتنی است. چقدر احساس خوشبختی کردم که هردوی آنها را داشتم.

وی گفت: 'متاسفم ، 'من باید در آن شرایط بهتر عمل کنم.'
دستم را روی زانوی او گذاشتم و گفتم مشکلی نیست. ما هر دو از این مسئله والدین آگاه می شدیم و من فهمیدم: ما بهترین کاری را که می توانستیم انجام می دهیم. هدیه اش را به او تحویل دادم: یک کولر مبدل به کوله پشتی. من گفتم: 'مناسب برای پیک نیک های آینده'
هنگامی که خورشید بر فراز اقیانوس آرام آرام گرفت ، نیک خم شد تا مرا ببوسد. او گفت: 'من تو را دوست دارم'.
'بیشتر دوستت دارم.'
بیش از یک سال بعد ، من و نیک هنوز ازدواج کرده ایم. دو هفته بعد از دعوای D-word ما به کار خود برگشتم. دیگر سعی نمی کنم زندگی بی نظم و نازنینمان عالی به نظر برسد. اکنون در حالی که من به قدرت عشق اعتقاد دارم ، به قدرت کار نیز اعتقاد دارم. ازدواج و نوزادی؟ که کار می خواهد بیشتر دوستان ما پدر و مادر شده اند ، بنابراین ما افراد بیشتری داریم که می توانیم با آنها 'صحبت واقعی' داشته باشیم. ما قرارهای بیشتری را شروع کرده ایم ، حتی اگر این به معنای روشن شدن Netflix از کاناپه هنگام خوابیدن کودک در طبقه بالا باشد.

چیزی که من آرزو می کردم می توانم از ورود به والدین بدانم این است که وقتی نوزادی متولد می شود ، والدین نیز متولد می شوند. من این را به روشی که لازم داشتم نمی فهمیدم تا اینکه پس از فارغ التحصیلی از سال اول والدین.
من و نیک بعد از دعوا درمورد طلاق ، به جای اینکه در مورد کینه های خود صحبت کنیم و اجازه دهیم استرس روزانه ایجاد شود ، تصمیم گرفتیم بیشتر صحبت کنیم. و او همچنین بیشتر نشان داده شده است ، چه این پیشنهاد برای حمام کردن بنت است یا خواباندن او یا شستن بطری ها.
داستان های مرتبط

اکنون ، سال دوم یک منظره رویایی کاملا متفاوت است. لحظاتی را دوست دارم که پسرمان برای در آغوش گرفتنمان پشت پاهایمان می دود ، یا وقتی که ما سه نفر می خوانیم شب بخیر ماه برای صدمین بار ، یا لذتی که هنگام برگزاری یک مهمانی رقص تکنو 8 صبح در صورت پسرمان می بینم.
برای یک زن و شوهر ، چیزی جادویی و خشن در مورد سال اول پدر و مادر وجود دارد. برای من و نیک ، این ما را خرد کرد - سپس ما را از راه هایی که انتظار نداشتیم شفا داد. به نوعی ، ما باید کاملاً بشکنیم تا بفهمیم دقیقاً چقدر کامل هستیم. سال اول به ما یادآوری کرد که عشق قدرتمندترین نیروی زندگی ماست. و اگر هیچ چیز نمی تواند شما را از یک تونل فانک خارج کند ، خوب ... همیشه دایناسورها وجود دارد.
برای راه های بیشتر برای بهترین زندگی خود به علاوه همه چیز اپرا ، برای دریافت خبرنامه ما ثبت نام کنید!