نارنجی بازیگر جدید سیاه پوست است سلنیس لیوا در مورد آغوش گرفتن خواهر ترانس خود باز می شود
سرگرمی

- سلنیس لیوا در نقش گلوریا در این فیلم بازی کرد نمایش نت فلیکس نارنجی سیاه جدید است ، و اخیراً در برنامه Apple + Show ظاهر شد ، دفتر خاطرات یک رئیس جمهور آینده .
- اکنون ، لیوا با خواهرش ، ماریزول ، در یک کتاب در مورد انتقال ماریزول به نام همکاری کرده است خواهر من ، 24 مارس.
- در این گزیده ، Leyva در مورد چگونگی ملاقات صحبت می کند لاورن کاکس روشن است نارنجی سیاه جدید است به او کمک کرد تا انتقال خواهرش را درک کند.
شما احتمالاً سلنیس لیوا را به خاطر کار در نقش گلوریا مندوزا در سریال Orange Is the New Black (نت سیاه) ، در نتفلیکس ، می شناسید ، زنی که سعی دارد از درون دیوارهای زندان حداکثر امنیت مادری فداکار باشد.
حالا ، در او پرچین خاطرات جدید ، خواهر من: چگونه یک انتقال خواهر و برادر هر دو ما را تغییر داد ، لویا در مورد سفر خودش - بخصوص سفر شهادت و حمایت از انتقال خواهرش - صحبت می کند. از 24 مارس ، خواهر من در چشم اندازهای متناوب که توسط لویا و خواهر کوچکترش ، ماریزول نوشته شده است ، همکاری نمی کند.
داستان های مرتبط


امروز ، ماریزول یک مدل ، آشپز ، فعال است ، اما این کتاب زمانی شروع می شود که ماریزول نوزادی بود ، تازه در خانواده لیوا - و سیب چشم خواهر بزرگترش بود. با شروع در آن آپارتمان شلوغ برانکس با عشق و کودکان ، خواهر من مسیرهای گوناگون خواهران را در بزرگسالی دنبال می کند زیرا هرکدام سعی می کنند معتبرترین موجودات خود را جعل کنند.
بدون شک صادقانه اما به اجبار قابل خواندن است ، خواهر من یک دیدگاه اساسی در مورد آنچه که برای رشد هر دو Latinx و trans لازم است ارائه می دهد - و معنی پشتیبانی از طریق آن. خواهران Leyva با تقسیم سخاوتمندانه تجربیات خود ، ما را به آموختن از آنها دعوت می کنند.
در این گزیده ، لیوا در مورد مکالمه ای که درباره ماریزول با او داشته است تأمل می کند او نارنجی سیاه جدید است همکار و فعال ترانس Laverne Cox ، مدتی نگذشته است که ماریزول در مرکز علی فورنی ، متعهد به کمک به جوانان بی سرپرست دگرباش جنسی است. این وقایع برای کمک به لیوا در درک خواهرش ثابت شد.
بخش زیر با مجوز از هاچت منتشر شده است.
من این ایده را داشتم که می خواهم از بازیگری منصرف شوم ، اما ناگهان بیش از هر زمان دیگری کار می کردم. تابستان سال بعد ، من یک تست ممیزی داشتم نارنجی است جدید سیاه . نمی دانستم درباره این 'سری وب' جدید Netflix چه فکر کنم - مطمئناً انتظار نداشتم که این چیز جادویی باشد. اما من فکر کردم، چرا یک زن و شوهر انجام نمی شود روزها بر این نشان می دهد؟ چرا نمی ده آی تی به شات؟ همان فصل اول ، من در نهایت یازده قسمت را انجام دادم و همه چیز تغییر کرد.

وقتی اولین بار لاورن کاکس را دیدم ، او را از من که در مورچه به که در اورک برای دیدی و اجرای در Lucky Chengs. و یک روز ، تصمیم گرفتم با او در میان بگذارم که یک خواهر ترانس دارم. من برای فیلمبرداری روی صندلی مو ، با ماما دی ، یکی از آرایشگران سریال آماده می شدم. لاورن در آستانه در ایستاد و وقتی به او گفتم ماریزول به من گوش داد. من در مورد حمایتی که مادرم همیشه از خواهرم نشان می داد به او گفتم و او در مورد حمایتی که مادرش همیشه از او نشان می داد به من گفت. این یک ارتباط فوری بود و به زودی ، هر سه ما - لاورن ، ماما دی و من - گریه می کردیم ، و این لحظه کمی احساسی را با هم به اشتراک می گذاشتیم.
این فقط بعد از فصل اول بود نارنجی پخش شد که من فهمیدم شخصیت لاورن ، سوفیا بورست ، چقدر قدرتمند است. جنجی کهن ، مجری برنامه و تهیه کننده اجرایی ، نمایشی را با شخصیت های غنی ، از نظر احساسی پیچیده و با لایه ها و لایه هایی از داستان و تجربه شکل داده بود. و به دلیل عمق نمایش و عملکرد لاورن ، احساس کردم که برای اولین بار ، صنعت و جامعه بزرگتر به طور فعالانه به معنای ترانس بودن شخص توجه می کنند. برای اولین بار ، من یک شخصیت ترانس را دیدم که متاهل بود ، دارای یک فرزند بود ، مانند هر انسان دیگری با او رفتار می کرد و مانند شخصیت های دیگر همدل بود.
مشاهده این پست در اینستاگرامپستی که توسط Marizol J Leyva (iam_marizol) به اشتراک گذاشته شده است
ماه ها بعد به لاورن گفتم: 'متشکرم ، برای اینکه به خواهرم صدا دادم.'
او لبخند زد و گفت ، 'خوب ، او همیشه صدا دارد.'
من گفتم: 'نه'. 'او ممکن است همیشه صدا داشته باشد ، اما هیچ کس هرگز به آن گوش نمی داد.'
حالا ، وقتی به آن شب که نگاه می کردم ، از مرکز علی فورنی در بروکلین به تنهایی به خانه برگشتم ، فکر می کنم بدون اینکه حتی خود آن را بدانم ، برای همیشه از خوزه - با برادر عزیزم - خداحافظی می کردم. آن شب آخرین باری بود که حتی اثری از خوزه دیدم. بعد از رفتن ماریزول به مرکز ، دیگر مجبور نبودم که با ضمایر یا نام آن رفت و برگشت کنم. من نمی دانستم که او همان شب با خودش اعلام کرده بود که دیگر هرگز به آن مکان تاریک برنمی گردد و با هویتی زندگی نمی کند که از آن خودش نبود اما برای او انتخاب شده بود ، هرگز دوباره - اما فکر می کنم که من می تواند آن را حس کند
و من یک دوره عزاداری را شروع کردم ، گرچه در آن زمان واقعاً نمی دانستم که همین است. دیدم که در زمان های تصادفی برای از دست دادن برادر نوزادم گریه می کنم. اما چیزی که به من در بهبودی کمک کرد دیدن این بود که ماریزول چقدر شاد و زنده است. فهمیدم که من در غم از دست دادن یک شخص واقعی نیستم اما اندیشه از یک شخص و این ایده حقیقت ماریزول نبود - این همان چیزی بود که من ، بعد از این همه سال ، به آن عادت کرده بودم.
گفتن همه اینها با صدای بلند اکنون احساس عجیبی دارد. ناگفته نماند بی احترامی. من و خانواده ام ماریزول را پذیرفتیم و او را به خاطر آنچه که بود دوست داشتیم ، اما این روند برای ما بود. و در بعضی مواقع ، فوق العاده دردناک بود. موارد زیادی وجود داشت که من بلغزانم - که او را 'خوزه' صدا می کردم یا از او به عنوان 'برادرم' یاد می کردم. ترک عادت سخت بود. و هر وقت به دورش می لغزیدم ، لبخندی به من می زد و اصلاح می کرد: 'هوم ، منظورت ماریزول نیست؟' او می گفت
'ای خدا ، خیلی متاسفم.'
جالب اینجاست که دخترم هرگز لیز نمی خورد. و او هرگز یک بار سوال نکرد که تماشای انتقال شخصی به معنی چیست. بزرگسالان ، من آموخته ام ، دشوارتر از پذیرش تغییر نسبت به کودکان هستند. بزرگسالان می خواهند از آنچه که آنها حقیقت را تصور کرده اند ، پیروی کنند ، مهم نیست که چقدر برای دیگران اشتباه یا نادرست یا دردناک باشد. با این حال ، کودکان بسیار بیشتر پذیرفته شده اند ، و توانایی بیشتری دارند که دیدگاه های خود را در مورد جهان تغییر دهند. من هرگز مجبور نبودم با آلینا درمورد چگونگی مخاطب قرار دادن ماریزول یا چگونگی مراجعه به او بحث کنم. اگر چیزی وجود داشته باشد ، در آن لحظه هایی که ترک کردن عادت های خودم برایم سخت بود ، آلینا ، که به سختی هشت سال داشت ، کسی بود که می توانست من را اصلاح کند.
این محتوا از {embed-name} وارد می شود. شما ممکن است بتوانید همان مطالب را در قالب دیگری پیدا کنید ، یا ممکن است بتوانید اطلاعات بیشتری را در وب سایت آنها پیدا کنید.به آرامی ، من از شر تصاویر ماریزول که قبل از انتقال او در خانه ام بیرون بود و به نمایش گذاشته شده بود ، خلاص شدم. من و مادرم هنوز آنها را داریم که در جعبه های حافظه فرو رفته اند و به مناسبت ، آنها را برای یادآوری بیرون می کشیم. امروز دیدن این تصاویر بسیار حیرت انگیز است و می بینید که ماریزول در دوران انتقال خود چگونه از نظر فیزیکی تغییر شکل داده است. اما چیزی که همیشه من تحت تأثیر قرار می دهم ، و آنچه که همیشه ثابت مانده است ، چشم های او است.
ما می گوییم که چشم پنجره روح است و من وقتی عکس های قدیمی ماریزول را نگاه می کنم نمی توانم بیشتر توافق کنم. مهم نیست که چقدر تغییر کرده است ، یا اکنون ظاهر او متفاوت از آنچه که در گذشته به نظر می رسد متفاوت است ، من در آن تصاویر همان شخص ، همان روح را می بینم و این در چشمان او است. چشمان او همان چیزی است که در جشن تولدش در Lucky Chengs مرا تحت تأثیر قرار داده است. چشمان او همان چیزی است که من را به فکر فرو برد ، اوه ، آنجا شما هستید. چشمان او همان چیزی است که به من یادآوری کرده است که من در این روند انتقالی کسی را از دست ندادم. این شخص ، این روح ، این انسان ، این ذات همیشه در آنجا بوده است. حتی اگر مدتی با احساس غرق کننده فقدان دست و پنجه نرم کردم ، آنچه بیشتر به من کمک کرد این بود که بفهمم فرد مقابل من نسخه بهتری از یک انسان نسبت به آنچه که بوده است است. این ماریزول ، پس از انتقال خود ، اکنون انسانی بود راضی ، خوشحال ، دوست داشت زندگی کند.
برای اعضای خانواده زنان و مردان ترانس ، می خواهم بگویم که اشکالی ندارد که در ابتدا احساس ضرر کنیم. اما همچنین می خواهم بگویم که این احساس از دست دادن یک توهم است. شخصی که همیشه دوستش داشته اید و از او مراقبت کرده اید هنوز در آنجاست - آنها دیگر دیگر مخفی نیستند. و با گذشت زمان ، این احساس از دست دادن با لذت ناشی از دیدن شخصی که دوستش دارید زندگی می کند ، جایگزین می شود.
برای داستان های بیشتر مانند این ، برای دریافت خبرنامه ما ثبت نام کنید .
این محتوا توسط شخص ثالث ایجاد و نگهداری می شود و برای کمک به کاربران در ارائه آدرس های ایمیل خود ، در این صفحه وارد می شود. شما می توانید اطلاعات بیشتر در مورد این و مطالب مشابه را در piano.io تبلیغات بیابید - ادامه مطلب را در زیر بخوانید