گزیده ای انحصاری از شهر رمان جدید دختران الیزابت گیلبرت
کتابها

نویسنده بی باک از بخور ، دعا کن ، دوست داشته باش و امضای همه چیز ، الیزابت گیلبرت ، با رمان جدید و پرشکوهی که در تئاتر بورلسک منهتن در دهه 1940 اتفاق می افتد ، بازگشت. با ضربه زدن به هر دو قنقه و بدبختی زمان ، شهر دختران (Riverhead) این ضرب المثل قدیمی را به وجود می آورد که فرد گاهی مجبور است برای مد روز رنج ببرد. با این حال دختران و دختران کتاب به راحتی تحمل نمی کنند: آنها رشد می کنند ، می رقصند ، زندگی می کنند. مقداری شامپاین بگیرید و نان تست این گزیده را برشته کنید.
اطلاعات بیشتر از لیست بهترین کتابهای زنان تابستان 2019 را اینجا بخوانید .
در عرض یک هفته ، من و سلیا روال کوچک خود را تعیین کردیم. او هر شب بعد از اتمام نمایش ، لباس مجلسی (معمولاً چیزی که در سایر محافل به عنوان لباس زیر مناسب است) می انداخت و برای یک شب هرزگی و هیجان به شهر می رفت. در همین حین ، یک شام دیر وقت با عمه پگ می خوردم ، رادیو گوش می دادم ، خیاطی می کردم ، به یک فیلم می رفتم یا می خوابیدم - در حالی که آرزو داشتم کار هیجان انگیزتری انجام دهم.

در نیمه شب برخی اوقات غیر خدا را احساس می کنم دست انداز روی شانه ام و دستور آشنا به 'روروک کردن' احساس می شود. من اسکات می کردم ، و سلیا روی تخت فرو می ریخت و تمام فضا ، بالش ها و ملافه هایم را می بلعید. گاهی اوقات او درست بیرون می رفت ، اما شب های دیگر او بیدار و بیدار صحبت می کرد تا اینکه در نیمه شب رها شد. گاهی بیدار می شدم و می فهمیدم که او دست من را در خواب گرفته است.
صبح ها در رختخواب معطل می شدیم و او در مورد مردانی که با آنها بوده صحبت می کرد. مردانی بودند که او را برای رقص به هارلم بردند. مردانی که او را به فیلمهای نیمه شب بردند. مردانی که او را به جلوی خط رسانده بودند تا ژن کروپا را در پارامونت ببینند. مردانی که او را به موریس شوالیر معرفی کرده بودند. مردانی که هزینه وعده های غذایی او را از ترمیدور خرچنگ دریایی پرداخت کردند و آلاسکا را پختند. (هیچ کاری نبود که سلیا به خاطر ترمیدور خرچنگ دریایی انجام دهد و کاری نکرده بود - آلاسکا را پخته بود.) او در مورد این مردان به گونه ای صحبت کرد که گویی آنها برای او بی معنی هستند ، اما فقط به این دلیل که آنها بود برای او بی معنی است. هنگامی که آنها قبض را پرداخت می کردند ، او اغلب به سختی به یاد می آورد نام آنها. او از آنها تقریباً به همان روشی که از لوسیون های دست و جوراب های من - آزادانه و بی احتیاط - استفاده می کرد ، استفاده کرد.

او می گفت: 'یک دختر باید فرصت های خودش را ایجاد کند.' تا سال 1940 ، وقتی من آمدم ، سلیا تقریباً دو سال برای عمه میخ من کار می کرد - طولانی ترین دوره ثبات در زندگی او. لیلی مکانی پر زرق و برق نبود. مطمئناً هیچ باشگاه لک لک نبود. اما روشی که سلیا دید ، کار آسان بود ، حقوق او منظم بود و صاحب آن یک زن بود ، این بدان معناست که او مجبور نبود روزهای کاری خود را با طفره رفتن 'یک رئیس چرب با دستان رومی و انگشتان روسی' سپری کند. بعلاوه ، وظایف شغلی او تا ساعت ده تمام شده بود. این بدان معنی بود که وقتی رقص روی صحنه لیلی تمام شد ، می توانست به شهر برود و تا سحر برقصد - اغلب در Stork Club ، اما اکنون برای سرگرمی بود.
برای خوشحالی و تعجب من و سلیا دوست شدیم.
البته تا حدی سلیا من را دوست داشت چون من کنیز او بودم. حتی در آن زمان ، من می دانستم که او مرا به عنوان کنیز خود می داند ، اما همه چیز برای من درست بود. (اگر در مورد دوستی دختران جوان چیزی می دانید ، می دانید که به هر حال همیشه یک نفر نقش دوشیزه را بازی می کند.) سلیا سطح مشخصی از خدمات فداکارانه را خواستار شد - انتظار داشت من وقتی گوساله هایش را برای او می مالم دردناک بودند ، یا اینکه به موهایش مسواک بزنند. یا او می گفت ، 'اوه ، ویوی ، من دیگر همه سیگارهایم تمام شده است!' - به خوبی می دانست که تمام می شود و یک بسته دیگر برای او می خرم. ('اونهم همینطور ب من من s s از تو ، ویوی ، 'او می گفت ، همانطور که سیگارها را به جیب می زد ، و به من پس نمی داد.)
ذهن او مستقیماً به شهرت و ثروت رسید ، و هیچ نقشه مشخصی برای نحوه رسیدن به آنجا نداشت
و بله ، او بیهوده بود - آنقدر بیهوده که باعث شد غرورهای شخصی من در مقایسه آماتوری به نظر برسد. به راستی ، من هرگز کسی را ندیده ام که بتواند بیشتر از سلیا ری در آینه گم شود. او می توانست برای مدتها در جلال بازتاب خود بایستد ، تقریباً از زیبایی خود منحرف شده است. من می دانم که به نظر می رسد من اغراق می کنم ، اما من نیستم. به تو قسم می خورم که او یک بار خرج کرد دو ساعت ها در حالی که در مورد اینکه آیا او باید کرم گردن خود را ماساژ دهد ، در آینه به خودش نگاه می کند بطرف بالا یا رو به پایین به منظور جلوگیری از ظاهر چانه دوتایی.
اما او شیرینی کودکانه ای نیز در مورد خود داشت. صبح ها ، سلیا به خصوص عزیز بود. وقتی او در رختخواب من ، خمار و خسته از خواب بیدار می شد ، او فقط یک بچه ساده بود که می خواست دست و پا بزند و غیبت کند. او از رویاهای خود در زندگی - رویاهای بزرگ و بدون تمرکز - برایم تعریف می کرد. آرزوهای او هرگز برای من منطقی نبود زیرا آنها هیچ برنامه ای در پشت خود نداشتند. ذهن او مستقیماً به شهرت و ثروت رسید ، و هیچ نقشه مشخصی برای چگونگی رسیدن به آنجا وجود نداشت - غیر از اینکه به ظاهر شبیه باشد این، و فرض کنیم که جهان سرانجام به خاطر آن پاداش می دهد.
این یک برنامه زیاد نبود - اگرچه انصافاً باید بگویم ، بیشتر از اینکه من برای زندگی خودم داشته باشم برنامه ای بود.
خوشحال بودم.
حدس می زنم شما می توانید بگویید که من مدیر لباس خانه لیلی شده ام - اما فقط به این دلیل که هیچ کس مانع من نمی شود که خودم را به این نام صدا کنم ، و همچنین به این دلیل که هیچ کس دیگری این کار را نمی خواست.
راستش را بخواهید ، کارهای زیادی برای من وجود داشت. دختران و رقصندگان همیشه به لباس های جدید احتیاج داشتند و اینطور نبود که آنها فقط بتوانند لباس هایی را از کمد لباس های لیلی هاوس (محلی کاملاً مرطوب و آلوده به عنکبوت) ، پر از گروه های قدیمی تر و پوسته تر از خود ساختن). دختران نیز همیشه شکسته بودند ، بنابراین من روش های هوشمندانه بداهه گویی را یاد گرفتم. من یاد گرفتم که چگونه برای خرید مواد ارزان در مرکز پوشاک ، یا (حتی ارزان تر) پایین در خیابان Orchard خرید کنم. از این بهتر ، من فهمیدم که چگونه در فروشگاه های لباس های دست دوم در خیابان نهم شکار بقایای مانده و از آن لباس تهیه کنم. معلوم شد که من فوق العاده در گرفتن لباس های قدیمی تات و تبدیل آنها به چیزی افسانه تبحر داشتم.
گوش دادن به شایعات آنها یک آموزش بود - تنها آموزشی که من واقعاً آرزو داشتم.
فروشگاه لباس دست دوم مورد علاقه من جایی به نام Lowtsky’s Used Emporium and Notions ، در نبش خیابان نهم و خیابان چهل و سوم بود. خانواده لاوتسکی یهودیان اروپای شرقی بودند که قبل از مهاجرت به آمریکا برای چند سال در فرانسه مکث کردند و در صنعت توری کار کردند. به محض ورود به ایالات متحده ، آنها در پایین ایستر ساید مستقر می شدند ، جایی که ژنده پوشها را از روی کارتن فروختند. اما سپس آنها به Hell’s Kitchen منتقل شدند تا مشتری و پیش فروش لباس های دست دوم شوند. اکنون آنها مالک این کل ساختمان سه طبقه در میانه شهر بودند و مکان پر از گنج بود. آنها نه تنها با لباسهای دست دوم تئاتر ، رقص و دنیای اپرا سر و کار داشتند ، بلکه لباسهای عروسی قدیمی و گاه گاهی اوقات یک لباس مجلسی کاملاً دیدنی را که از برخی از فروش های املاک Upper East Side انتخاب شده بود ، می فروختند.
نمی توانستم از محل دور باشم.
من یک بار بیشترین خرید را کردم به وضوح لباس ادواردی رنگ بنفش برای سلیا در Lowtsky’s. این پارچه خانگی ترین ظاهری بود که دیده اید و سلیا وقتی اولین بار آن را به او نشان دادم پس گرفت. اما وقتی آستین ها را کشیدم ، یک V عمیق از پشت بریدم ، خط گردن را پایین آوردم و آن را با یک ارسی ساتن ضخیم و سیاه کمربند کردم ، این جانور باستانی یک لباس را به یک لباس شب تبدیل کردم که دوست من را شبیه یک معشوقه میلیونر. وقتی سلیا با پوشیدن آن لباس - و همه اینها فقط با دو دلار - هر زن در اتاق حسادت می کرد. وقتی دختران دیگر دیدند که من چه چیزی می توانم برای سلیا بسازم ، همه آنها می خواستند که من لباس های ویژه ای برای آنها بسازم. بنابراین ، درست مانند مدرسه شبانه روزی ، به زودی یک پورتال از طریق سرپرستی خواننده قدیمی معتمد 201 به من محبوب شد. دختران لیلی همیشه چیزهایی را که باید اصلاح می شدند به من تحویل می دادند - لباس های بدون زیپ ، یا زیپ های بدون لباس — و از من می پرسند که آیا می توانم برای رفع آن کاری انجام دهم؟ (یادم می آید که گلادیس یک بار به من گفت: 'من به یک دکل کاملاً جدید احتیاج دارم ، ویوی! من شبیه عموی کسی هستم!')
شاید اینطور به نظر برسد که گویی من در اینجا در یک داستان افسانه ای نقش خواهر خواننده غم انگیز را بازی می کردم - مدام کار می کردم و می چرخیدم ، در حالی که دختران زیباتر همه به سمت توپ می رفتند - اما شما باید درک کنید که من فقط برای حضور در آنجا بسیار سپاسگزارم این نمایشگرها اگر چیزی وجود داشت ، این تبادل برای من بیشتر از سود آنها بود. گوش دادن به شایعات آنها یک آموزش بود - تنها آموزشی که من واقعاً آرزو داشتم. و چون کسی همیشه به استعداد خیاطی من احتیاج داشت چیزی ، به ناچار لباس های نمایشی شروع به جمع شدن در اطراف من و خواننده قدرتمند من کردند. به زودی ، آپارتمان من به مکان تجمع شرکت - به هر حال برای خانمها تبدیل شده بود. (این به من کمک می کرد که اتاق های من از اتاق های لباس پوشیده و قدیمی زیرزمین ، و همچنین به آشپزخانه نزدیکتر باشند.)
داستان مرتبط
و اینطور شد كه یك روز - كمتر از دو هفته از اقامت من در لیلی - چند دختر در اتاق من بودند ، سیگار می كشیدند و خیاطی من را می دیدند. من برای یک دختر نمایشی به نام جنی یک روپوش ساده درست می کردم - دختری سرحال ، شایان ستایش و دندانه شکاف از بروکلین که همه دوستش داشتند. او آن شب برای قرار ملاقات می رفت و شکایت کرده بود که در صورت پایین آمدن درجه حرارت ، چیزی برای پوشیدن لباس خود ندارد. من به او گفته بودم که چیز خوبی برایش درست می کنم ، بنابراین این کاری است که می کردم. این نوعی وظیفه بود که تقریباً بدون دردسر بود ، اما جنی را برای همیشه دوست داشتم.
در این روز بود - به قول معروف روزی مثل روزهای دیگر - که مورد توجه دختران نمایش قرار گرفت که من هنوز باکره هستم.
موضوع بعد از ظهر آن روز مطرح شد زیرا دختران در مورد رابطه جنسی صحبت می کردند - این تنها چیزی بود که آنها داشتند همیشه در مورد ، زمانی که آنها در مورد لباس ، پول ، جایی که باید غذا بخورند ، چگونه یک ستاره سینما شویم ، چگونه با یک ستاره سینما ازدواج کنیم یا اینکه آیا آنها باید دندان عقل خود را بردارند صحبت کردند (همانطور که ادعا می کردند مارلین دیتریش این کار را کرده بود ، صحبت کردند) به منظور ایجاد استخوان های گونه چشمگیر تر).
گلدیس ، کاپیتان رقص - که در انبوهی از لباسشویی های کثیف سلیا کنار زمین روی زمین نشسته بود - از من پرسید که آیا دوست پسر دوست داری؟ سخنان دقیق او این بود: 'شما با کسی کار دائمی دارید؟'
اکنون ، لازم به ذکر است که این اولین سوال ماده ای بود که هر یک از دختران در مورد زندگی من پرسیده بودند. (نیازی به گفتن نیست که جذابیت در هر دو جهت وجود نداشت.) من فقط متاسف شدم که چیز هیجان انگیزتری برای گزارش نداشتم.
من گفتم: 'من دوست پسر ندارم ، نه'.
گلدیس به نظر نگران بود.
'اما شما بسیار، ' او گفت. 'شما باید یک پسر در خانه داشته باشید. بچه ها باید همیشه به شما زمین بدهند! '
من توضیح دادم که تمام زندگی ام در مدارس دخترانه بوده ام ، بنابراین فرصت زیادی برای ملاقات با پسران نداشته ام.
'اما شما انجامش داد ، درست؟' از جنی پرسید و برید تا تعقیب شود. 'شما قبلاً از حد مجاز گذشته اید؟' من گفتم: 'هرگز.'
'حتی نیست یا n ج است ، شما از حد نگذشته اید؟ ' گلدیس ، با چشمانی پهن و ناباور ، از من پرسید. 'حتی توسط تصادف ؟ '
من گفتم: 'حتي تصادفي نيست.'
'آیا میروی به کلیسا ؟ ' جنی پرسید ، گویی که این تنها توضیح ممکن است برای هنوز باکره بودن من در نوزده سالگی است. 'شما هستید صرفه جویی در آی تی؟'
'نه! من پس اندازش نمی کنم من فقط فرصتی نداشته ام. '
به نظر می رسید همه آنها اکنون نگران هستند. همه آنها طوری به من نگاه می کردند که گویی من فقط گفته ام که من هرگز یاد نگرفتم چگونه خودم از یک خیابان عبور کنم.
'اما شما گول خورده ، 'سلیا گفت.
'شما گردن ، درست؟' جنی را پرسید. 'تو باید گردن بزنی!'
گفتم: 'کمی'.
داستان های مرتبط

این یک پاسخ صادقانه بود. تجربه جنسی من تا آن زمان بود بسیار مقدار کمی. در یک رقص مدرسه در اما ویلارد - جایی که آنها به مناسبت انواع پسرانی که انتظار می رفت روزی با آنها ازدواج کنیم - شرکت می کردند - من اجازه می دادم پسری از مدرسه Hotchkiss سینه های من را هنگام رقص احساس کند. (به بهترین شکل ممکن پیدا کردن سینه های من ، به هر حال ، مسئله حل مشکل از طرف او بود.) یا شاید خیلی سخاوتمندانه باشد که بگویم اجازه می دهم سینه هایم را احساس کند. دقیق تر این است که بگوییم او فقط جلو رفت و به آنها رسیدگی کرد ، و من جلوی او را نگرفتم من نمی خواستم بی ادب باشم ، برای یک چیز. برای یک چیز دیگر ، من تجربه را جالب دیدم. من دوست داشتم که این کار ادامه پیدا کند ، اما رقص پایان یافت و پس از آن پسر قبل از اینکه ما بتوانیم آن را ادامه دهیم ، در اتوبوس بود و به هاتچی می رفت.
در یکی از شب هایی که از نگهبانان سالن Vassar فرار می کردم و با دوچرخه سواری خود را به شهر می رساندم ، در یکی از بارهای Poughkeepsie توسط من بوسیده شدم. من و او در مورد جاز صحبت کرده بودیم (که گفتن این حرف است او در مورد جاز صحبت می کرد ، و من در حال گوش دادن به او بودم که در مورد جاز صحبت می کرد ، زیرا اینگونه است که شما با یک مرد در مورد جاز صحبت می کنید) و ناگهان لحظه بعدی - وای! او مرا به دیواری فشار داده بود و نعوظ خود را به لگن من می مالید. او مرا بوسید تا جایی که رانهایم از میل لرزید. اما وقتی او به دست خود رسید و بین پاهای من قرار گرفت ، من جلوی آن را گرفتم و از چنگ او گرفتم. من آن شب دوچرخه ام را با احساس ناراحتی لرزان به دانشگاه برگردانده بودم - هم از ترس و هم از این امید که او مرا دنبال کند.
من بیشتر می خواستم ، و بیشتر نمی خواستم.
یک داستان قدیمی آشنا ، از زندگی دختران.
از CITY OF GIRLS توسط الیزابت گیلبرت. منتشر شده با توافق نامه با Riverhead Books ، اثری از گروه انتشارات پنگوئن ، بخشی از Penguin Random House LLC. حق چاپ 2019 توسط الیزابت گیلبرت
تبلیغات - ادامه مطلب را در زیر ادامه دهید