بهترین دوست من ، پل اریکسون ، تبدیل به یک هنرمند معروف بدنام شد - و من راه سخت را یاد گرفتم
بهترین زندگی شما
اگر شخصی بتواند مرا بخنداند ، می توانم از بسیاری از نقایص چشم پوشی کنم. وقتی اولین بار ملاقات کردم پل اریکسون در سال 2009 ، هیچ تصوری نداشتم که روزی یاد بگیرم که او یک عضو جمهوریخواه با یک (ادعا شده) دوست دختر جاسوسی روسیه ، یا اینکه در سال 2020 ، او خواهد بود به هفت سال زندان محکوم شد برای کلاهبرداری از سرمایه گذاران. در آن زمان ، من بیش از حد مشغول بودم و متوجه مهمترین چیز می شدم: او مرا خنداند.
البته ، وقتی با هم آشنا شدیم ، فکر کردم او فقط یک آلوم موفق دیگر است. در ماه مه 2009 ، جشن 25 امین دیدار کلاس Yale در جریان بود. ملاقات با پل یک حادثه خوشحال کننده به نظر می رسید: او در کلاس صبحگاهی در Linsly-Chit ، سالن سخنرانی مورد علاقه من ، کنار من نشسته بود.
از قضا ، موضوع سخنرانی 'بازآفرینی خود' بود. نمی دانستم که من در کنار یک استاد توهم نشسته ام ، مردی که هویت خودش را ساخته ، از یک اتاق فکر محافظه کار گرفته تا یک قصه گو نژاد پرست ، بسته به اینکه با کی صحبت می کند ، دوباره ساخته است. و هر چقدر که گفتنش برایم دردناک است ، حدس می زنم او دقیقاً همان چیزی شد که من به آن نیاز داشتم: یک دوست.

تصویری از پل اریکسون و من در بیست و پنجمین دوره گردهمایی یل در سال 2009.
آلیس باردن / فیس بوکاو خنده دار و سریع بود و جریان بی وقفه ای از تفسیر را برای من و فقط من نجوا می کرد. این احساس آشنا و سریع 'ما در برابر جهان' بود که فقط وقتی در کنار یک روحیه خویشاوندی روی صندلی با میز تحریر نشسته بود ، به دست می آمد. به عنوان معلم برای دهه ها ، عادت کرده ام که در آنسوی کلاس باشم. نجوا با یک دوست جدید در حین سخنرانی بسیار هیجان انگیز بود.
برخلاف بقیه همکلاسی های من که با حیله گری به موفقیت های خود و حقوق های چند میلیون دلاری اشاره می کردند ، پل از من نپرسید که من چه کار کردم. به نظر می رسید او فراتر از هویت هایی که در تمام معرفی هایم با خود داشتم ، بیشتر به کی من اهمیت می داد: مادر دو فرزند ، معلم ، همسر دو دهه ای.
زندگی من ، آن زمان ، یک روال بسیار فشرده داشت. بیدار کردن دخترانم ، بردن آنها به مدرسه ، سپس خودم برای آموزش به مدرسه. روزهایی پر از مسئولیت ، کارها ، کارها ، فعالیت ها. سالهای شلوغ خانه بوی چوب چوبی می داد. فکر می کنم به زندگی ام ، مادرانه بودن ، آموزش ، ازدواج طولانی ام راضی بودم. اما خواسته ها مرا بلعیده بودند.
بنابراین وقتی آن آخر هفته خودم را به پردیس قدیمی ییل رساندم ، این بار به عنوان یک جوان 47 ساله ، اشتیاق آشنا به عضویت در جامعه کالج تحت تأثیر قرار گرفتم. چادر بزرگ ، پر از همکلاسی های برجسته ، مرا به خود جوان ترم برگرداند - دختری که در مدرسه دولتی از نیوجرسی تحصیل کرده و ریشه در پورتوریکو و کشور داشت ، به جای گل مایع.
'حقیقت این بود که او هیچ چیزی در مورد زندگی خود نگذاشت ، بنابراین واقعاً می توانست چیزی باشد.'
اما به نظر می رسید پل با قد و قامت 6’4 ”، تربیت میانه غربی ، و تمایل دوستان نزدیک دانشگاه با همه جور در می آید - و بدون هیچ زحمتی مرا به داخل چادر که بقیه شرکت می کردند کشاند. برای یک تغییر ، این احساس را داشت آنها می خواست با او وقت بگذراند من . در شب ملاقات ، من و پل گروه های دوست خود را ادغام کردیم و عصر را با خنده گذراندیم.
وقتی روز بعد شوهر و دخترانم به جلسه رسیدند ، من را در حال لبخند یافتند. پل به سرعت با هر دو دخترم شوخی کرد. به نظر می رسید حتی شوهرم نیک - همیشه محتاط و به ندرت تحت تأثیر زرق و برق - او را تحمل می کند.
اما هنوز این نیک بود که اولین پرچم قرمز را برافراشت. بعد از ضیافت شام آخرین دیدار که در آن پل با دادگاه هایی با مبارزات 'کمونیست ها' در تابستان های دانشگاه و دیگر ماجراهای عجیب و غریب زندگی اش که درگیر تجارت ، سیاست و سازمان های سایه بود ، دادگاه برگزار می کرد ، شوهرم تا دیر وقت در Google بیدار ماند. 'آیا شما مطمئن هستید که او وجود دارد؟' نیک از من پرسید. 'مطمئن هستی که او به ییل رفته است؟' این سال 2009 بود ، و پل در گوگل نامرئی بود. (یک دهه بعد ، او یک صفحه ویکی پدیا خواهد داشت .) ما شوخی کردیم که او در CIA است. دوست ما ، جاسوس
حقیقت این بود که او هیچ چیزی در مورد زندگی خود نگذاشت ، بنابراین واقعاً میتوانست هر چیزی بوده اند یک میلیونر عجیب ، یا یک فعال سیاسی. او مشغول شایعات مشهور بود که دخترانم را سرگرم می کرد. شاید او یک ستون نویس کاملاً مرتبط بود. با پایان یافتن دیدار مجدد ، احساس کردم که یک چیز را می دانم که او چیست: یک دوست. و مدتها و طولانی اعتقاد داشتم که او یکی از بهترین دوستان من است. آن اولین مشکل من بود.

من و شوهرم با ماریا بوتینا و پل اریکسون هستیم.
لیزا نیکولائوپس از فروپاشی هیجان آخر هفته دیدار مجدد ، پل بلافاصله برای تماس با ما تماس گرفت و در سمت موقعیت نهایی خود به عنوان عضوی افتخاری از خانواده من قرار گرفت.
در نامه های دست نویس و ایمیل های طولانی مدت که به 'لیدی لیزا' فرستاده شده بود ، Paul من را احساس خاص و هوشمندی کرد - شایسته چنین توجهی - حتی اگر مدار من فقط همان شهری را که در آن بزرگ شده ام کشیده باشد ، نه داووس یا واشنگتن دی سی ، مانند برخی دیگر از دوستانش. او با سرعت رابین ویلیامز صحبت کرد و مانند آتش بازی درون شیشه جذابیت را تاباند. فکر کردم دور نگاه کردن ، جرم خواهد بود. یا نه گفتن به هدیه های او ، که ماه ها پس از تجمع مجدد بر ما تحمیل شده بود ، و متوقف نشد - البته تا زمان دستگیری وی در سال 2019 ، کم و بیش.
اولین گردهمایی ما پس از دیدار مجدد در Sardi’s بود ، یک رستوران مشهور در مرکز شهر منهتن که اغلب ستاره های برادوی از آن بازدید می کنند. از آنجا ، سالهای ما با حوادثی روبرو شد که او فقط برای روشن کردن زندگی ما برنامه ریزی کرده بود ، مانند آن شام: سفرهای بداهه به بازی های بسکتبال دبیرستان ، جایی که او دخترم را تشویق می کرد ، حتی وقتی نیمکت نشین بود. بلیط نمایش برادوی بروس اسپرینگستین ، و یک نمایش برای شانزدهمین سالگرد تولد دخترم ، با یک وانت با کشش لیمو. در جشن فارغ التحصیلی دختر بزرگتر من نیز یک غافلگیر کننده ظاهر شد که یک toga ، سر تکان دادن به میراث یونانی-قبرسی شوهرم داشت.

پل و ماریا در دنیای هری پاتر در اورلاندو در سال 2015.
النا نیکولائو
ماریا و دخترانم در سال 2015 در Sea World.
النا نیکولائوو سپس سفر به اورلاندو در سال 2015 بود ، جایی که ما با دلفین ها شنا کردیم ، و سوار شدیم ، و با دوست دختر او ، ماریا بوتینا ، سرخ پوست سرخپوش آشنا شدیم که ما را با داستان هایی از او سرگرم کرد کودکی در سیبری ماریا ، که فقط چند سال از دخترانم بزرگتر بود ، سرانجام به من گفت که من برای او مانند مادر دوم هستم.
هدایا به دو جهت رفت. برای بزرگداشت فرار از فلوریدا ، پتویی با عکس منفجر شده برای او فرستادم. هر شش ما ، دلفین ها را نوازش می کنیم و لبخند می زنیم. او در یک ایمیل پاسخ داد: 'دیگر هیچ کس هرگز به من هدیه تولد نمی دهد ... به جز شما !!!'
'ممکن است که در نهایت ، هدیه من به پل بیش از پولی باشد که در نهایت به او می دهم.'
من به طور مداوم ، برای روز تولد او و در روز کریسمس ، بسته هایی را به خانه او در داکوتای جنوبی ارسال کردم که پر از هدایایی بود که یک کودک را به وجد می آورد - اسباب بازی های کارتون های مورد علاقه او ، مجموعه ای از انواع M&M. 'شما یکی از منابع شادی بی نظیر در زندگی من (اگر نه رهبر) باشید. هیچ وقت با شما مکالمه ، غذا یا ماجراجویی نیست که انسان بهتری برای من باقی نگذارد »، او کریسمس را برای من از طریق ایمیل ارسال کرد.
من مطمئناً نمی توانم از نظر اسراف هدیه های او را مطابقت دهم ، اما نوع دیگری هدیه به او دادم که برخی ممکن است آن را بی ارزش بدانند: وقت گذراندن با افرادی که به او اهمیت می دادند. گاهی اوقات به این فکر می کنم که همه ما روی پاسیوی خودم نشسته ایم ، قصه می گوییم و می خندیم ، و آن را از دریچه پانوراما می بینم. شاید آن لذت باشد بود برای او واقعی است. ممکن است در نهایت ، هدیه من به پل بیشتر از پولی باشد که در نهایت به او می دهم.

پل در حالی که در مهمانی در پاسیوی من در سال 2017 دادگاه برگزار می کرد.
لیزا نیکولائودر سال 2014 ، پنج سال پس از آشنایی من با پل ، ما برای 30 امین دیدار مجدد خود جمع شدیم. وقتی من نتوانستم اتاق اتاق هتل را تأمین کنم ، پل قهرمانانه مکان های لوکس خود و شوهرم را به من پیشنهاد داد. همانطور که به یاد می آورم ، او حتی صورتحساب را پرداخت کرد. او مخصوصاً در آخر هفته سخاوتمندانه بود ، و هنگامی که گروه بزرگی از همکلاسی ها برای پیتزا و آبجو در یکی از اتصالات مورد علاقه ما در نیوهاون در اولین شب دیدار جمع شدند ، برگه را پوشانده بود. همه ما از سخاوت او شوکه شدیم. گونه های سرخ شده ، احساس سیری و شکرگزاری ، به او اجازه دادیم که پول بدهد.
او سخاوتمند بود زیرا پول خودش را خرج نمی کرد. در واقع ، در آن زمان ، او احتمالاً مال من را خرج می کرد. در برخی از زمان ها بین دیدارهای مشترک ، و گردش و تعطیلات ، یک عده کامل در کلوپ ییل جمع شده بودیم تا 50 سالگی خود را در سال 2012 جشن بگیریم. این زمانی بود که پل دام خود را گذاشت ، و من با بزرگ ، لبخند گنگ روی لبم ، لبخندی که برای دوستانم اختصاص داده ام.
'او سخاوتمند بود زیرا پول خودش را خرج نمی کرد.'
او می دانست من نوعی سرمایه گذاری در صندلی وقار هستم ، وسیله ای که امکان استفاده از حمام را برای افراد با تحرک محدود فراهم می کند. او داستان من را در مورد برادرم از زمانی که از طریق Guillain-Barre رنج می برد ، بیماری که منجر به فلج می شود ، از کودکی روی صندلی چرخدار شنیده است. او گفت ما از سرمایه خود بازدهی خواهیم داشت. وی گفت که این پول می تواند به من برای پرداخت هزینه تحصیلات دانشگاهی دخترانم کمک کند.
من و شوهرم در کلاهبرداری وی سرمایه گذاری کردیم ، که بعداً از نماینده FBI فهمیدم حق ثبت اختراع است - فقط مربوط به پل نبود. اما زمین های دیگری نیز برای افراد دیگر وجود داشت. سرمایه گذاری برای توسعه زمین در میادین نفتی Bakken در داکوتای شمالی ، به عنوان مثال در نزدیکی جایی که او در داکوتای جنوبی توسط والدین خوانده بزرگ شد. این کلاهبرداری که او در آن استفاده کرد فرمانداران و نمایندگان کنگره و دیگر افراد 'مهمی' که او بیشتر سال را با آنها سپری کرد ، وقتی کارهایی مانند کنار گذاشتن در پاسیوی ما برای یک چای سرد و خنده با 'خانواده نیوجرسی' خود انجام نمی داد.

پل اریکسون در سال 2017 در حیاط خانه ما با دخترم صحبت کرد.
لیزا نیکولائوعلاوه بر هدیه های دقیق ، ارز وی در اظهارات سایه ای بود که بعداً به اثبات رسید ، وضعیت وی را به عنوان نوستراداموس خانوار من ، فرستاده ای از سرزمین افراد قدرتمندی که چیزها را می دانستند ، تقویت کرد. پس از سالها ریزه کاری های سیاسی ، در سال 2016 ، در حالی که در مهمانی فارغ التحصیلی دخترم بود ، او اعلام کرد که دونالد ترامپ به عنوان رئیس جمهور انتخاب خواهد شد. آن یکی البته محقق شد.
با دوستی ما ، خودم را متقاعد کردم که تفریح ناب می تواند پلی برای اختلافات سیاسی باشد. او به من ، یک لیبرال مادام العمر و یک ایده آلیست در قلب من ، ثابت کرد که برخی از روابط واقعاً می تواند اختلافات را پشت سر بگذارد. من به خودم به خاطر ذهن بازم تبریک گفتم.
اکنون ، من کمتر ایده آلیست هستم. متوجه می شوم که پل به سرعت اندازه من را اندازه گرفته است: من یک زن میانسال بودم که نیاز به توجه داشت. یک علامت آسان

نامه ای که پل در سال 2012 برای من نوشت.
لیزا نیکولائوپس از دستگیری وی در فوریه 2019 ، با برخی از مشخصات تاریخچه پل آشنا شدیم - اما مطمئناً ، نه همه آنها. وی از دانشگاه داکوتای جنوبی به ییل منتقل شد و به دانشکده حقوق دانشگاه ویرجینیا رفت. او داشت روابط دیرینه با N.R.A . او یک فیلم هالیوودی تولید کرد ، عقرب سرخ ، با بازی دلف لوندگرن. او کار کرد چندین مبارزات انتخاباتی جمهوری خواهان ، از جمله پیشنهاد ریاست جمهوری پت بوکان در سال 1992. در سال 1997 ، او سازماندهی کرد تجمع مسیحیان که 1.2 میلیون نفر را به واشنگتن دی سی آورد. ، متعهد می شوند که ارزشهای معنوی را حفظ کنند. اخیراً ، همزبانی پل با نخبگان محافظه کار و مسیحی ، او را به مدت سه سال در هیئت مدیره اتحادیه محافظه کاران آمریکا . او همچنین به عنوان یک خدمت کرد مشاور غیر رسمی میت رامنی .
به گفته خودش مراحل مجازات ، گفته می شود که پول 5.3 میلیون دلار پول گرفته است از حدود 78 سرمایه گذار ، در یک طرح 22 ساله که به سال 1997 بازمی گردد. در پایان ، همه نگرانی های مربوط به وضعیت ما در محافل اجتماعی او هیچ بود. ما به اندازه همه مهم بودیم: آنقدر مهم که بتوانیم ارتباط برقرار کنیم.
این نیست که بگویم من بهتر نمی دانستم من کردم. فراتر از داستان های او ، رشته های عروسکی وجود داشت و من خودم را به آنها وصل کردم. افراد دیگر ، وقتی به پل نگاه کردند ، دیدند که او واقعاً چه کسی است: مردی بلند قامت ، چوگان های پر زرق و برق ، پر از دست و پا و آرایش موی رونالد مک دونالد.
اما مردم دیگر نور پل را به آنها نمی تاباندند. وقتی این در چشمان شما باشد ، تمام چیزی است که می توانید ببینید.
'آقای. تالس مرا کنار کشید تا به من بگوید که پل آدم خوبی نبود - و من باید مراقب باشم. '
آخرین باری که پل و ماریا را در محفلی دیدم که در مارس 2017 در یک رستوران زیبا در Manhattan's East Side برنامه ریزی کرده بود. او دخترم را دعوت کرد تا ظاهراً برای کمک به حرفه نویسندگی به روزنامه نگار معروف Gay Talese ملاقات کند. من بعداً فهمیدم رابطه پل با روزنامه نگار به سال 1993 برمی گردد ، زمانی که پاول بود به عنوان مشاور رسانه ای جان وین بابیت و Talese این رسوایی را پوشش می داد. قبل از اینکه شب تمام شود ، آقای تالس مرا کنار کشید تا به من بگوید که پل آدم خوبی نبود - و من باید مراقب باشم.
اما دیگر دیر شده بود.

من و پاول در حیاط خانه ام در سال 2017.
لیزا نیکولائودر جولای 2018 ، ماریا ، دوست دختر پل و 'دختر' روسی من دستگیر شد و متهم به اقدام به عنوان نماینده فدراسیون روسیه شد. ادعا می شود که ماریا از طرف دولت روسیه سعی در تأثیرگذاری بر مقامات جمهوری خواه داشته است. با انتشار این خبر ، من و یک همکلاسی در رابطه مشترکمان با پل ارتباط برقرار کردیم.
در فوریه سال بعد ، پاول به اتهاماتی غیرمرتبط با پرونده ساخت ماریا متهم شد. در عوض ، وی در مرکز یک طرح طولانی دو دهه برای کلاهبرداری از سرمایه گذاران پیدا شد. من و دوستم از بین خیلی ها فقط دو نفر بودیم. او شماره تلفن یک مأمور در FBI را به من داد و به من اطمینان داد که بعد از برقراری تماس بهتر خواهم شد.
من بیش از یک ساعت با نماینده FBI در داکوتای جنوبی ، جایی که پل بزرگ شد و بعداً معایب خود را پرورش داد ، صحبت کردم. او به طرز چشمگیری مهربان و حمایت کننده بود. او به من گفت آنچه پل را از دهها جنایتکار و متجاوز که در طول سالها با آنها روبرو بوده متمایز می کند این بود که در تمام مدت دوست خوب قربانیان خود بود.
حتی پس از دادن صورتهای مالی دروغین به 'دوستان' ، حتی در حالی که پول 'دوستان' خود را برای تأمین بودجه ماجراهای خود می کشید. حتی در حالی که همه این کارها را انجام می داد ، او به دوستی خود ادامه داد. از شرم فرار نکرد نماینده به من گفت که او در بیشتر مدت زندگی حرفه ای خود با مردان کار سر و کار داشته است و پل یکی از بهترین ها بود. که البته به این معنی بود که او یکی از بدترین ها بود.
'او به من گفت که بیشتر کار طولانی خود را با مردان کار داشته و پل یکی از بهترین ها بوده است.'
ماه های بعد از مکالمه من با مامور تاریک بود. شوهرم بیکار بود. من با مسائل بهداشتی سر و کار داشتم که احتمالاً مربوط به تمام استرس ها بود. وقتی کارناوال از شهر خارج می شد ، احساس خالی بودن می کردم. خاطرات تفریح همراه با درک این واقعیت بود که همه سرگرم کننده یک نما است.
چیزی که ضرر داشت این بود که فکر می کردم همه اینها - همه خاطراتی که با هم داشتیم - واقعی نبودند. ما وقت و انرژی خود را هدر داده بودیم.
اما من ادامه دادم. من مدام به موسیقی گوش می دادم ، جایی که متن ترانه از ملودی بیشتر بود ، ارکیده هایم را آبیاری می کردم ، شعر می خواندم و خودم می نوشتم. شکوفه های مداوم ارکیده ها معجزه های کوچکی را که لازم داشتم تا فردا انجام دهم به من هدیه داد. عشق شوهر و دختران و دوستانم به من کمک کرد تا وقتی به آنجا رسیدم قائم بمانم.
تا ماه مه 2019 ، من تقریباً آماده بودم تا برای 35 امین دیدار خود به ییل برگردم ، اما هنوز 'سرحال' ، برای استفاده از اصطلاح یک هم اتاقی سابق.
قبل از تجدید دیدار ، همه ما دعوت به شرکت در پانلی با موضوع 'Curveballs' را دریافت کردیم. من شجاعت داوطلب شدن را احضار کردم و به سایر همکلاسی هایم که با انواع موانع چالش برانگیز برخورد کرده بودند ، پیوستم. خورشید از پنجره های شیشه آغشته جریان داشت که من به سمت تریبون رفتم و داستانم را تعریف کردم - اینکه پل ، دوست فرضی که ده سال قبل در همان اتاق ملاقات کرده بودم ، به من خیانت کرده بود ، از طریق پول با من ارتباط برقرار کرده بود و تقریباً مرا شکسته اما او نکرده است. من هنوز ایستاده بودم.
گفتن حقیقت آزاد کننده و توانمند کننده بود و لطفی که پس از آن از همکلاسی ها دریافت کردم پاداشی غیر منتظره بود. این تجربه مرا به یاد كینتسوگی انداخت ، ظروف سفالی ژاپنی كه به دلیل ترك هایی كه به جای مخفی بودن با طلا برجسته شده اند ، ارزشمند هستند. احساس می کنم یکی از آن کاسه ها است. ترک خورده اما قویتر.
وقتی در یکی از تصاویر اپرا شرکت کردم به این تصویر فکر کردم تور چشم انداز 20/20 در ژانویه سال 2020 با دخترم متوقف شد. النا - ویرایشگر فرهنگ این وب سایت ، OprahMag.com - در حال تهیه گزارش بود رویداد در آتلانتا ، و او مرا به عنوان مهمان خود آورد.

سلفی گرفته شده قبل از روی صحنه آمدن اپرا.
النا نیکولائودر آن استادیوم در آتلانتا ، اپرا در مورد اهمیت قصد صحبت کرد. پس از آن بود که فهمیدم که قصد من این است که داستان خود را تعریف کنم - برای اینکه خودم را شفا دهم ، بله ، اما همچنین برای هشدار دادن به دیگران برای محافظت از خودشان . اگر کسی فقط یک طرف خود را به شما نشان دهد ، این بدان معنی است که طرف های دیگر را نیز پنهان می کند.
بعضی اوقات تعجب می کنم که آیا جذابیت من برای پل بیش از این بود که من یک علامت آسان ، صادق و آسیب پذیر باشم؟ شاید او واقعاً انجام داد مثل ما ، همانطور که نشان داد ، با نامه های گلدار و خنده های خنده. شاید او امیدوار بود که گذراندن وقت با افرادی که کل هستند باعث شکسته شدن او می شود. یا شاید در کل دروغ بود - گرچه این همان چیزی است که 'شاید' من هنوز نتوانسته ام آن را کاملاً بپذیرم.
در نوامبر سال 2019 ، پاول به جرم یک فقره کلاهبرداری در ارتباط با سیم و یک فقره پولشویی ، هر دو جرم شناخته شد. در 6 ژوئیه سال 2020 ، من به عنوان قاضی منطقه کارن ای. شرایر تماشا کردم پل را به هفت سال زندان فدرال محکوم کرد. شریر گفت: 'شما یک دزد هستید ، و تقریباً به همه کسانی که می شناسید به دوستان و خانواده خود خیانت کرده اید.'
مدت ها بود که یک بطری شامپاین خنک کننده داشتم و منتظر مجازات پل بودم. اما همراه با آن مرحله عظیم ، بقای خودم را جشن گرفتم. من به شاعر لوسیل کلیفتون و سخنان او فکر کردم: 'بیا با من جشن بگیرید که هر روز چیزی سعی کرده است مرا بکشد و شکست خورده است.' من به اپرا و یکی از مانتراهای او فکر کردم: 'من می توانم. من خواهم. منو ببین.'
'من به اپرا و یکی از مانتراهای او فکر کردم: می توانم. من خواهم. منو ببین.'
قبل از اینکه نامه هایی را که پل برای من نوشت به FBI تحویل بدهم ، آنها را دوباره خواندم و کمی خودم را بخشیدم. 'وقتی فرصتی پیدا شد که می توانم چند ساعت با شخصی مثل شما سرقت کنم ، که منبع شادی اشعه ای است ، زندگی کاری من از بین می رود. شما واقعاً گرانبهاترین هدیه زندگی را به شوهر ، فرزندان و دوستان خود هدیه می دهید: عشق بی قید و شرط از قلب پاک. من خودم را خوشبخت می دانم که لقمه ای از آن را تقسیم می کنم. ' پل نوشت که در ژانویه 2012 - تقریباً در همان زمان که من چک را برای او نوشتم.
در پایان ، پل آنچه را که لازم داشتم به من داد. پل همیشه تمایل من به نویسندگی را تشویق می کرد و داستانی را برایم تعریف کرد که مجبور شدم آن را تعریف کنم. اکنون ، من می دانم که من برای انجام آن نیازی به او نداشتم. اخیراً ، من در حال نوشتن خاطرات مربوط به 50 سالگی ام ، تحت عنوان جاسوسان ، مردان متبحر ، و سایر حقارت های دوران میانه . سرانجام هدیه ای را که بیش از همه آرزو داشتم به دست آوردم: داستانی که مجبور شدم بنویسم ، داستانی که از من نویسنده کرد.
برای داستان های بیشتر مانند این ، برای دریافت خبرنامه ما ثبت نام کنید .