کارمندان مجله اپرا داستان های ترسناک واقعی خود را به اشتراک می گذارند
سرگرمی

داستان های ترسناک هستند یک کالای اصلی هالووین ، آن بالا با کنده کاری جک فانوس و خوردن یک مقدار نگران کننده از نظر پزشکی آب نبات. برای کسانی که عاشق هوس خوردن هستند ، گوش دادن به a سرگرم کننده داستان آتش بازی یا با آن حلقه بزنید خواندن وحشتناک می تواند سرگرم کننده باشد شما می دانید چه چیز دیگری در مورد داستان های ترسناک جالب است؟ وقتی آنها برای شخص دیگری اتفاق می افتند ، و نه شما. برخوردهای دلهره آور در زندگی واقعی وقتی که آنها را به صورت واقعی تجربه می کنید بسیار لذت بخش تر هستند - اما مانند آنها همتایان داستانی ، آنها در بازگویی با شکوه هستند. در اینجا پنج داستان کاملا ترسناک واقعی که برای تیم اتفاق افتاده آورده شده است یا .
اینجا شیاطین خواب هستند
در طول شش هفته تحصیل در دوره متوسطه ، نه یک ، بلکه دو اتفاق عجیب در اتاق خواب آپارتمان غیر قابل توجه من در دانشگاه رخ داد. اولی مختصر اما شدید: من با احساس وحشت و وحشت غیرقابل توجیهی که قبلاً هرگز احساس نکرده بودم ، بیدار شدم. با انداختن روی جلد ، چیزی مجبورم کرد از تخت بیرون بیایم و درم را باز کنم. هم اتاقی ام در آن طرف سالن دقیقاً در همان ثانیه با چشمانی گشاده و به نظر ترسیده مثل من درب خودش را باز کرد. 'آیا چنین احساسی داشتی؟' او از من پرسید ، هنوز نفس می کشد. من گفتم: 'بله ، و ما برای یک میان وعده آرام به آشپزخانه موکول کردیم. هرچه ما را از خواب بیدار کرد ، تأثیری بر شخص دیگری که در خانه بود - از جمله دوست پسر من در آن زمان ، که هنوز در تخت من چرت می زد ، تأثیری نداشت.
یک ماه بعد ، بعد از یک کلاس صبح زود چرت زدم. من با آفتاب در اتاقم بیدار شدم و ساعت زنگ دار را در تختخوابم بررسی کردم. ساعت 9:45 صبح بود ، آن وقت بود که آن را دیدم (آن؟ او): شکلی مات نشسته در پای تخت من ، آنقدر سفید که از درون تقریباً روشن است ، با اندامهای لاغر ، سینه صاف و موهایی که مانند پرهای شترمرغ دور سر خود را خرد کرد. من بیشتر از ترس ترس داشتم تا اینکه سعی کردم بشینم و فهمیدم که نمی توانم. انگار که احساس دردسر من کرده بود ، شروع به خم شدن به من کرد ، در نتیجه رسماً فرار کردم. چشمانم را برای یک ثانیه خرد کردم - و وقتی آنها را باز کردم دوباره تنها شدم و آزادانه حرکت کردم. بله ، بعداً گوگل به من اطلاع داد كه این فلج خواب است ، اما بسیار واقعی به نظر می رسید - و احساس می شد. - سامانتا وینسنتی ، نویسنده ارشد ، OprahMag.com
بازدید از مستاجر قبلی
در سال 2014 ، من در آپارتمان قدیمی خود در گرامرسی ، یکی از قدیمی ترین محله های شهر نیویورک ، با ارواح روبرو شدم. اواخر پاییز بود و من یک روز کندتر از محل کار زود به خانه رسیدم. بعد از یک خواب 45 دقیقه ای - حدود ساعت 4:30 بعد از ظهر بود - من نه به دلیل صدای آژیر بلند یا تماس تلف شده از خواب بیدار شدم ، بلکه احساس کردم حضور زنی ایستاده در سمت راست تخت من ، واقع در دورتر گوشه سمت راست آتلیه من.
خانواده من خرافات هستند و من بزرگ شده ام و شرط دارم که بدانم وقتی یک روحیه چه حسی دارد - بنابراین مطمئن هستم که خواب نمی دیدم. زنی که من او را لیندا صدا می کنم (چرا که نه؟) ، حتی وقتی که زانو زده بود و در گوش من زمزمه می کرد ، مهربان به نظر می رسید: 'من سوختم. من در اینجا در این گوشه در یک آتش سوزی مردم. ' چشم انداز ایستادن او در یک آشپزخانه در حال سوختن ، منظره ای که متناسب با اندازه آپارتمان خودم بود (اواخر دهه 1800 ساخته شده است) ، بعداً میلی ثانیه در ذهنم جرقه زد. حضور او زودگذر بود ، شبح او مه آلود بود. او قبل از اینکه بفهمم چه اتفاقی افتاده بود رفته بود. او دیگر هرگز خودش را معرفی نکرد. من اعتقاد ندارم که او قصد داشت مرا آزار دهد. او فقط می خواست به یاد بیاورد. من هر پنجره ای را در آپارتمانم باز کردم ... و سپس به رختخواب برگشتم. - جاناتان برج ، سردبیر ارشد OprahMag.com
سورپرایز عکس نامزدی
مادر بهترین دوست دوران کودکی من یک عکاس بود ، بنابراین گاهی اوقات ما را به مکان های جالب می برد و ما در حالی که کار می کرد بازی می کردیم. یک زن و شوهر خواستار عکس های نامزدی در مقابل خانه ای خالی از سکنه بودند ، بنابراین همه ما را ترک کردیم. این یکی از آن مکانهای تفریحی ، پارک تفریحی و جذاب هالووین نبود - بلکه یک خانه بود عمارت واقعی متروکه که گویا خالی از سکنه بود من فکر کردم که هیچ راهی وجود ندارد که ارواح واقعی باشند و اصلاً ترسیده نیستم. من و دوستم در خانه بازی کردیم و روز بدون دردسر سپری شد.
داستان های مرتبط


سپس مادر دوستم عکس ها را توسعه داد & hellip ؛ و آن وقت است که اوضاع عجیب و غریب می شود. در ابتدا ، این فقط مانند یک زن و شوهر خندان و خوشحال در مقابل یک خانه قدیمی به نظر می رسید. اما اگر واقعاً از نزدیک نگاه می کردید ، می توانستید در چند پنجره چهره های سفید و دودی به نظر برسید. و اگر نگاه کردید فوق العاده از نزدیک ، شما می توانید مبهم ویژگی های صورت را مشخص کنید ما قطعاً آن روز آنها را در آنجا ندیده بودیم ، اما دوربین آنها را برداشت. دیوانه به نظر می رسد ، اما من از آن زمان معتقدم! - ارین استووال ، ویرایشگر زیبایی ، O ، مجله اپرا
چه کسی به پنجره من می زند؟
خانواده من بسیار مذهبی هستند. پدر من در خانه یادگارهایی دارد و بسیار اهل نماز است. من فکر می کنم این مربوط به آنچه اتفاق افتاده است ، و پدرم معتقد است که این نشانه خوبی و بدی بود.
خواهر بزرگتر من در 8 سپتامبر 2019 ازدواج می کرد. همه ما برای کارهای مختلف در خانه شیکاگو ، داخل و خارج از خانه بودیم - اما در این شب خاص حدود دو روز قبل از عروسی خواهرم ، مادر من ، خواهر کوچک تر (23 در آن زمان) ، و پدر در خانه بودند. حدود ساعت 8 شب ، هنگامی که خورشید در اواخر تابستان غروب می کند ، خواهرم در حمام طبقه اول خانه بود. حمام یک پنجره دارد و شیشه ای آن با سنگریزه است. بنابراین نمی توانید به وضوح داخل یا خارج را ببینید این صفحه همچنین دارای یک صفحه نمای خارجی در رو به حیاط خانه ما است که با حصار بلند و درهای محکم کوچک است.
خواهرم می گوید که صدای ضربه کاملاً واضح و ناگهانی را شنیده است - نه مانند نوک پرنده ، بلکه مانند ناخن تیز روی پنجره ، گویی که کسی یا چیزی سعی در جلب توجه او دارد. به دلیل وجود صفحه نمایش بین شیشه پنجره و حیاط ، این کار غیرممکن بود. ادامه داشت ، ضربه بزن ضربه بزن ضربه بزن .
خواهرم با پدر و مادرم تماس گرفت و آنها نیز این حرف را شنیدند. پدرم به حیاط پشتی رفت و هیچ مدرکی مبنی بر شکسته شدن صفحه نمایش یا آنچه ممکن است باعث ایجاد این سر و صدا شود را ندید. هر چه بود ، دیگر از بین رفته بود.
ما در این ملک دوربین امنیتی داریم و پدرم فیلم های مربوط به زمان بهره برداری را از نزدیک بررسی کرده است. کل شب در حیاط خانه چیزی نبود. اما با وجود همه خوبی هایی که در خانواده ام وجود داشت ، ممکن است چیزی بخواهد وارد شود و جلوی آن را بگیرد. - کالین کولار ، مدیر حساب ، ای ، مجله اپرا
غرغر ... با خنده
من هرگز فراموش نمی کنم وقتی حدود 10 ساله بودم ، زنگ در خانه ما در Poconos به صدا درآمد. ساعت حدود 6 بود. در شب هالووین. آنجا درب وجود یک خرس سیاه بزرگ بود ، دستهایش دراز شده بود و عصبانی به نظر می رسید. غرغر شدیدی داشت. جیغ کشیدم و سه برادر کوچکترم دور من جمع شده بودند. پدرم دوید ... و بعد شروع به خندیدن کرد. 'خرس' مادرم فرش خرسی پوشیده بود که اوایل روز در بازار کک خریده بود. این ایده او از شوخی بود. - لی هابر ، ویرایشگر کتاب ، ای ، مجله اپرا
برای راه های بیشتر برای بهترین زندگی خود به علاوه همه چیز اپرا ، برای دریافت خبرنامه ما ثبت نام کنید!