گفتگوی اپرا با مالکوم گلادول ، تاریخ تجدیدنظرطلب

سرگرمی

اپرا وینفری فرانک تری

از زمان انتشار نقطه اوج نزدیک به دو دهه پیش ، مالکوم گلادول فعالیت خود را در زمینه نوشتن کتابهایی آغاز کرد که گفتگوی فرهنگی را پیش می برد. آخرین پیشنهاد وی تحریک تحریک آمیز درباره آنچه برخوردهای نزدیک بین غریبه ها به ما می آموزد و اینکه چگونه می توانیم در خواندن سیگنال های یکدیگر بهتر شویم ارائه می شود. اپرا با نویسنده و خالق پادکست محبوب به گفتگو نشسته است تاریخ تجدیدنظرطلب تا در مورد برخی از نتیجه گیری های شگفت آور خود صحبت کند.


آخرین باری که با مالکوم گلدول صحبت کردم این بود که او برای نمایش در مورد پرفروش ترین کتاب خود در سال 2005 وارد نمایش اپرا شد ، چشمک بزن ، کتابی درباره غریزه و تصمیم گیری. او قبلاً به نوعی موفقیت در نام خانوادگی رسیده بود که تعداد کمی از نویسندگان و هر یک از کتابهای بعدی خود را کسب کرده اند - دورریزها ، آنچه سگ دید ، و داوود و جالوت - همچنین به پدیده های ادبی تبدیل شدند که دیدگاه ما را نسبت به اینکه چرا انسان ها رفتاری مانند آنها دارند تغییر دادند. پس از آن ، مانند اکنون ، ایده های او را جذاب دیدم.

کتاب جدید گلدول ، صحبت با غریبه ها : آنچه باید درباره افرادی که نمی شناسیم بدانیم ، یکی دیگر از مواردی است که باید بخوانید. این تحقیق بررسی می کند که چرا ما غالباً نیت دیگران را تصور نمی کنیم و چگونه این خطاها می توانند عواقب ناگوار ، حتی فاجعه باری داشته باشند. یک مثال تاریخی: تفسیر نادرست نخست وزیر انگلیس ، نویل چمبرلین ، از انگیزه های هیتلر (بعد از ملاقات آنها ، چمبرلین به خواهرش نوشت: 'این تصور را داشتم که اینجا مردی است که می تواند به او اعتماد کند وقتی حرفش را می زد').



آدولف هیتلر

نخست وزیر انگلیس ، نویل چمبرلین و آدولف هیتلر ، 1938.

و غیره.

اخیراً: رویارویی 2015 بین یک افسر پلیس و ساندرا بلاند ، تازه وارد در شهر Prairie View در تگزاس. افسر بلاند را به دلیل عدم استفاده از سیگنال چرخش و دستگیری وی متوقف کرد. او سه روز بعد در سلول زندان خود پیدا شد.

من گلدول را به خانه خود در سانتا باربارا دعوت کردم تا در مورد اینکه چرا او چهار سال گذشته صرف تلاش برای فهمیدن نه تنها آنچه منجر به مرگ ساندرا بلاند در روستای تگزاس شده است ، بلکه همچنین چگونگی بازنگری در امور بین فردی ما می تواند به ما کمک کند تا از فجایع آینده جلوگیری کنیم .


باید به شما بگویم ، من این کتاب را دوست دارم. شما بسیاری از موضوعات عمیق را لمس می کنید - موضوعاتی که به ویژه اکنون که جهان بسیار آشفته به نظر می رسد بسیار فوری هستند. شما راهی برای برگرداندن سنگ ها دارید و به ما نشان می دهید آنچه در زیر است همیشه آن چیزی نیست که انتظار داریم.

صحبت با غریبه ها: آنچه باید درباره افرادی که نمی شناسیم بدانیمamazon.com 30.00 دلار13.40 دلار (55٪ تخفیف) اکنون خرید کنید

این همان کاری است که روزنامه نگاران و دانشگاهیان سعی می کنند انجام دهند - به ما وسیله ای می دهند که به یک مسئله آشنا به روشی جدید نگاه کنیم.

چگونه به این نتیجه رسیدید که صحبت با غریبه ها سنگی بود که می خواستید این بار برگردانید؟

ما با موجی از موارد بی رحمی پلیس روبرو شدیم که از مایکل براون در سال 2014 شروع شد و من واقعاً تحت تأثیر آنها قرار گرفتم. وقتی شروع به کاوش در آن کردم ، فهمیدم که در مقیاسی است که هرگز تصور نمی کردم: سالانه حدود هزار غیرنظامی توسط پلیس این کشور کشته می شوند.

این اتفاق برای همیشه رخ داده است ، به خصوص برای آفریقایی آمریکایی ها ...

و به من فهماند که چیز وسیع تری در کار است و راهی که ما سعی در درک آن داشتیم با این کار ناکافی است.

همچنین به نظر می رسد که ما به شدت تحت تأثیر این حوادث قرار گرفته ایم - اما پس از آن سریع آنها را پشت سر گذاشته و فراموش می کنیم.

دقیقا. من واقعاً بدم می آید که وقتی این تیراندازی ها اتفاق می افتد ، غوغایی بزرگ ایجاد می شود که مردم بیش از حد ساده می کنند ، انگشتان را نشان می دهند و می گویند 'این اتفاق افتاده زیرا او یک پلیس بد نژادپرست است.' من فکر کردم که از آنجا که به دفعات اتفاق می افتد ، شاید اتفاق عمیق تری وجود داشته باشد.

... غیر از نژادپرستی؟

بعلاوه. شما نمی توانید مسابقات را از پرونده های تیراندازی پلیس جدا کنید ، اما همچنین نمی توانید بگویید که این کل داستان است. چیزی که در رابطه با نحوه تنظیم روابط ما دچار مشکل شده است - نه فقط بین افسران پلیس و غیرنظامیان ، بلکه از همه نوع غریبه است.

و شما می خواستید یک قدم به عقب برگردید و بگویید ، 'یک لحظه صبر کنید.'

من تعجب کردم: آیا اساساً چگونگی ارزیابی افراد متفاوت از خودمان چیزی وجود ندارد؟ آیا ما استراتژی های اشتباهی را برای این مسئله آورده ایم؟

شما می نویسید: 'اگر ما به عنوان یک جامعه متفکرتر بودیم - اگر ما می خواستیم در مورد چگونگی برخورد و احساس غریبه ها به جستجوی روح بپردازیم - او [ساندرا بلاند] در یک سلول زندان تگزاس مرده نبود ' بلاند در اینجا یک شخصیت اصلی است - او کتاب را شروع می کند و پایان می دهد. به من بگو چرا.

آسمان ، درخت ، منطقه شهری ، نشانه ها ، تبلیغات ، املاک و مستغلات ، حومه شهر ، قلم ، ابر ، کومولوس ،

تابلوی معترضین که ساندرا بلاند را در تجمعی علیه خشونت پلیس در شهر نیویورک ، 2015 نشان می دهد.

شانون استپلتون

بله ، او قاب است. چیزی در مورد پرونده او فقط با من ماند و هنوز هم هست.

و مرگ او تقریباً همزمان با مرگ مایکل براون ، فردی گری ، فیلاندو کاستیا ، اریک گارنر ، والتر اسکات - همه سیاه پوستان که بین سالهای 2014 تا 2016 به دست پلیس کشته شدند ، رخ داد.

بله ، و ساندرا بلاند در سال 2015. او این فرد کاملاً آگاه سیاسی است که در شیکاگو با سختی هایی روبرو بود ، اما در شرف شروع زندگی خود پس از یافتن شغل جدید در یک شهر کالج دوست داشتنی در یک ایالت دیگر است. وقتی یک افسر پلیس او را می بیند و قضاوت می کند - که چیز خنده داری در مورد او است - او برای خرید مواد غذایی از دانشگاه می رود. بنابراین او بهانه ای به دست آورد تا او را به عقب بیاورد.

او دوستانه شروع می کند ، اما وقتی او سیگار روشن می کند ، او از او می خواهد که آن را خاموش کند و بعد همه چیز خراب می شود.

او به طور مشروع می گوید ، 'چرا من باید سیگارم را خاموش کنم؟' و اتفاقاً ، او کاری نکرده است که متوقف شود. او به سادگی یک دست راست را از محوطه دانشگاه بیرون آورد و افسر فکر کرد چیزی در مورد او وجود دارد ، و او بیرون آمد و با سرعت پشت سرش سوار شد. البته او از مسیر خارج شد.

او کاری را انجام داد که به ما گفته شده است ، یعنی حرکت به سمت دیگر.

اما او از پلک زدن خود استفاده نکرد. هنگامی که او به او گفت که به همین دلیل جلوی او را گرفته است ، او به او می گوید که از راه او خارج شده و سیگاری روشن می کند و بعد از آن همه چیز به یک طرف می رود.

و این همه در دوربین گیر کرده است - او سعی می کند او را از ماشین بیرون بکشد ، دستبند می زند.

و او را به زندان می اندازد ، جایی که سه روز بعد خودش را می کشد.

ما داستانهایی مانند آن را می شنویم. آنها بر ما تأثیر می گذارند. اما پس از آن مردم فقط حرکت می کنند. شما این کتاب را نوشتید زیرا می خواستید متوقف شویم ، تأمل کنیم ، و ادامه ندهیم. بنابراین چگونه شروع به تغییر واقعاً قضاوت خود درباره دیگران می کنیم؟

آنچه که من می خواهم انجام دهم این است که به طور سیستماتیک فرضیاتی را که منجر به تعاملات بین غریبه ها می شود ، به شکلی منظم از بین ببرم. من برای اولین بار با شما ملاقات می کنم ما دو نفری هستیم که یکدیگر را نمی شناسیم. ما شروع به مکالمه می کنیم.

و ما بر اساس سوگیری های ناخودآگاه خود قضاوت می کنیم. که ما را به سمت آنچه شما 'فرض شفافیت' می نامید ، سوق می دهد. توضیح دهید که

من زمان زیادی را صرف تحقیق در مورد این مفهوم کردم. به عنوان مثال ، وقتی شما را می بینم ، رفتار شما را مشاهده می کنم. صورتت. عبارات شما زبان بدن شما و نتیجه گیری می کنم. تصور من این است که نحوه نمایش احساسات روی صورت و زبان بدن با احساس شما مطابقت دارد.

اگر به من لبخند بزنید ، به این معنی است که خوشحال هستید. اگر اخم کنید ، این بدان معنی است که شما هستید
درست نیست؟

درست. اما در دنیای واقعی ، بیرون و درون همیشه مطابقت ندارند. در پرونده ساندرا بلاند ، او کاملا متوقف شد که بدون دلیل متوقف شد. و او عصبی شد ، اما این مسئله به عنوان چیزی مشکوک به افسر برخورد کرد. او رفتار او را به عنوان عصبی نمی خواند.

شما در مورد نمونه های دیگر فرض شفافیت نیز می نویسید.

آره. برای اولین بار ، کل پرونده آماندا ناکس. وقتی هم اتاقی او در ایتالیا به قتل رسید ، آماندا ناکس مانند کسی رفتار می کرد که اهمیتی نمی داد. احساسات درونی و احساسات بیرونی او همگام نشده اند.

او لحظه ای که در کنار دیگر دوستان مقتول بود مورد سو susp ظن قرار گرفت و همان واکنشی را که نشان داد نداشت.

وقتی با شخصی که از این طریق مطابقت ندارد ، سروکار داریم ، در معرض خطای بسیار اشتباه قرار می گیریم.

شما حادثه ای را در رابطه با پدر خود ذکر می کنید که این موضوع را نشان می دهد.

آره. پدر و مادرم در تعطیلات بودند. آنها در هتلی اقامت داشتند و پدر من - که در آن زمان 70 ساله بود - زیر دوش بود که صدای جیغ مادرم را شنید. او برهنه از دوش فرار کرد و در اتاق مرد جوانی با چاقو به گلویش بود. او به او می گوید بیرون برو ، و آن مرد می رود. چهره پدرم در آن لحظه به ترس خیانت نمی کرد ، هرچند در داخل او به اندازه تمام زندگی ترسیده بود.

در خارج نشان داده نمی شود.

احساسات شدید پدر من هرگز در چهره او ثبت نمی شد - اگر پدر من را می شناختید ، این را می دانستید.

بنابراین مهاجم مادر شما هیچ تصوری از ترس او نداشت. او فقط فکر می کرد پدر شما مشتری جالبی است.

درست. اگر هرگز با پدرم ملاقات نمی کردید و در آن لحظه با او روبرو می شدید ، فکر می کنید که او اصلاً جغجغه ای نبوده است. به عبارت دیگر ، شما دقیقاً به یک نتیجه اشتباه درباره او خواهید رسید.

و این ما را به 'دوستان مغالطه، استدلال غلط.' همه ما در تماشای اتاق های خواب بزرگ شده ایم و شخصیت ها را می بینیم که دقیقاً احساساتشان را در حالت چهره آنها منعکس می کنند.

اگر صدا را در یک قسمت خاموش کنید دوستان، هنوز می توانید دقیقاً بدانید چه خبر است. وقتی مونیکا عصبانی است ، عصبانی به نظر می رسد. وقتی راس متحیر می شود ، اینگونه ظاهر می شود. و این برای همه آنها اینگونه است. من یک روانشناس داشتم که حالات صورت را مطالعه می کند و یک قسمت را برای من تجزیه و تحلیل می کند.

چه چیزی را مشاهده کرد؟

مثلاً او بخشی را انتخاب می کند که در آن راس واقعاً عصبانی است و به آنچه که در آن است نگاه می کند
صورت منتقل شده پاسخ این است: تصویر کامل خشم. بازیگران کل هستند
قادر به نشان دادن مجموعه ای پیچیده از احساسات تنها در چهره آنها است.

زیرا آنها بازیگر هستند و کاملاً خطوط خود را اجرا کرده اند.

آره. اما در زندگی واقعی ، ما اغلب برای محافظت از خود ماسک می بندیم. و ماسک
احساسات خود را پنهان کنیم یا آنها را به اشتباه به کسانی که ما را به خوبی نمی شناسند معرفی کنیم.

و سپس چیز دیگری وجود دارد ، آنچه شما 'پیش فرض برای حقیقت' می نامید.

یک ایده واقعاً جالب از محققی به نام تیموتی لوین وجود دارد که برخی از اصلی ترین موضوعات مربوط به نحوه ارتباط انسان را مورد بازنگری قرار داده است. بینش اصلی این است که بسیاری از ما واقعاً در درک اینکه شخصی دروغ می گوید بد است.

از جمله قضات.

قضات از این کار بد هستند. پلیس ها هم از این بابت بد هستند.

چرا؟

تحقیقات لوین نشان می دهد که ما با تکامل مشروط می شویم تا تصور کنیم همه حقایق را بیان می کنند مگر اینکه شواهد قاطع خلاف آن وجود داشته باشد - مگر اینکه شک و تردید خیلی زیاد شود ، دیگر نمی توان شخص را باور کرد. این یکی از دلایلی است که برنی مادوف توانست مدتها همه را گول بزند ، یا اینکه چرا وقتی صحبت از جری ساندوسکی در ایالت پن بود ، مردم مرتباً چشمهای خود را دور می کردند.

یا وقتی به همسرتان خیانت می کنید. معمولاً چه اتفاقی می افتد وقتی زن از شوهرش می پرسد 'آیا شما تقلب می کنید؟'

اگر او انکار منطقی ارائه دهد ، او حقیقت را نادیده می گیرد - او می خواهد باور کند که او دروغ نمی گوید. فقط اینگونه ساخته شده ایم.

اگر ما نبودیم ، دنیا بسیار متفاوت بود.

یک دلیل عملکرد جامعه این است که این اساس ماست - ما صادق بودن شخصی را که با او صحبت می کنیم مسلم می دانیم.

صحبت از صداقت است ، ما در دورانی زندگی می کنیم که سخت است بتوانیم به گفته های رهبران ما صادقانه اعتماد کنیم. اگر بتوانید به آنها تکه ای از خردمندی بدهید که آنها را ترغیب به گفتن حقیقت کند ، چه چیزی خواهد بود؟

اشتباه است فقط بگو: 'من آن را منفجر کردم. بیایید سعی کنیم راه بهتری پیدا کنیم. ' در رهبران ما چنین آرزوی لطف و فروتنی و شفافیت وجود دارد.

مردم می خواهند به رهبران خود باور داشته باشند. و از آنجا که ساندرا بلاند برای روایت شما بسیار مهم است ، در مورد آن فاجعه چه چیزی را برای ما باقی می گذارید؟

هرگز فراموشش نکنیم

نه ، او را فراموش نکنیم. و این کتاب به آن کمک خواهد کرد. خواندن آن نه تنها نحوه دیدن غریبه ها ، بلکه نحوه نگاه به خود ، اخبار - جهان را تغییر می دهد. خواندن این کتاب من را تغییر داد. متشکرم ، مالکوم


برای داستان های بیشتر مانند این ، برای ما ثبت نام کنید خبرنامه .

این محتوا توسط شخص ثالث ایجاد و نگهداری می شود و برای کمک به کاربران در ارائه آدرس های ایمیل خود ، در این صفحه وارد می شود. شما می توانید اطلاعات بیشتر در مورد این و مطالب مشابه را در piano.io تبلیغات بیابید - ادامه مطلب را در زیر بخوانید