خاطرات عید پاک از سال 1900: داستان های عموی من

تعطیلات

سوابق من شامل MBA است که در حین کار در صنعت مسافرت به دست آوردم. من به آمریکای جنوبی، اروپا و آسیا سفر کرده ام.

کلیسای سنت اندروز، لیوینگستون، مونتانا

کلیسای سنت اندروز، لیوینگستون، مونتانا

داستان های به جا مانده از عمو چارلی

عموی من چارلی (چارلز کوپلند برگ) در سال 1961 در سن 72 سالگی درگذشت. او برادر کوچکتر مادربزرگم، یک لیسانس تایید شده، روزنامه‌نگار حرفه‌ای و یک هنرمند نسبتاً مشهور در شیکاگو بود. اخیراً با داستان های کوتاهی مواجه شدم که او درباره زندگی خود در لیوینگستون، مونتانا نوشته است. داستان زیر خاطرات او پیرامون عید پاک را شرح می دهد.

عمو چارلی نوشت:

یک هفته یا بیشتر قبل از عید پاک، به عنوان یک پسر جوان در دهه 1890، همیشه به جزیره مک‌لئود می‌رفتم تا شاخه‌های درختان و شاخه‌های درختچه‌های جوانه زده را جستجو کنم. روی شاخه ها آب گرم می ریختم، آنها را در آب سرد در مکانی تاریک قرار می دادم و امیدوارم زود گل بدهند. گاهی اوقات می توانستم چند شکوفه روی شاخه های سیب و گیلاس به دست بیاورم. من شانس بیشتری با شاخه های بوته های انگور فرنگی وحشی داشتم که برگ های سبز کم رنگ و شکوفه های سفید لطیف را بیرون می ریختند.

گل های عید پاک

در سال 1900 گلهای بسیار کمی برای استفاده در خانه ها و کلیساها در مونتانا موجود بود. در حدود سال 1908، جورج دبلیو هاستد، داروساز دوست داشتنی، گیاهان و گل های بریده زیبایی برای فروش داشت. اینها از ایالت های مجاور حمل شده بودند.

یک بار، یک کلیسا، اگرچه کلیسای اسقفی سنت اندرو نبود، اما محراب آن و بقیه کلیسا برای عید پاک با سبزه‌ها و گل‌های مصنوعی تزئین شده بود، که به نظرم طعم بسیار بدی داشت.

گل های وحشی آبی زیبا به نام شقایق یا گل پاسکال را می توان در تپه های لیوینگستون، مونتانا یافت.

گل های وحشی آبی زیبا به نام شقایق یا گل پاسکال را می توان در تپه های لیوینگستون، مونتانا یافت.

گل های وحشی

اگر عید پاک دیر می آمد و زمستان معتدل بود، یک گل وحشی زیبا به نام شقایق یا گل پاسکال در تپه هاروات و در تپه های نزدیک کوره قدیمی آهک در دره جنوبی لیوینگستون یافت می شد.

خواهر بزرگتر چارلی، ارنستین بورگ آلدرسون، 1900.

خواهر بزرگتر چارلی، ارنستین بورگ آلدرسون، 1900.

زنان و کارخانه‌های زینت‌سازی لیوینگستون

اکثر زنان لیوینگستون در آن زمان زیاد برای زینت‌کاری عید پاک نمی‌رفتند. یک چیز، به نظرم می رسید که همیشه در عید پاک برف یا باران می بارد، و زنان حتی اگر کلاه و لباس عید پاک خود را داشته باشند، نمی توانند آن را بپوشند. استثناهایی وجود داشت. خانم فرانک وگت، که شوهرش یک سالن اداره می کرد، همیشه در عید پاک لباس مجلل می پوشید.

خواهرم ارنستین هم از ظرافت لذت می برد. من عکسی از او دارم که لباس پوشیده و آماده حضور در کلیسا با دستکش های شیک، کلاه و چتر آفتابی اش. به نظر می رسد که او بسیار به خودش افتخار می کند! من به خصوص یک کلاه را به یاد دارم که بالای آن یک پر بزرگ شترمرغ تکان می خورد. او آن کلاه را برای سالهای بسیار زیادی نگه داشت.

استثنای دیگر یک دختر جوان به نام لورنا دگروت بود. پدرش مهندس راه آهن بود. من همیشه بعد از مراسم عید پاک از کلیسای سنت اندرو بیرون می‌رفتم و تا جلوی کلیسای متدیست می‌دویدم، جایی که امیدوار بودم نگاهی اجمالی به لورنا داشته باشم.

خاطرات تلخ

عید پاک در لیوینگستون برای من خاطرات تلخی دارد. یک سال، معلمم تصمیم گرفت در زمان عید پاک یک برنامه مدرسه داشته باشد. مادرم، سینتیا ویموث برگ، گفت که در روز برنامه به اتاق مدرسه من می‌رفت. بلند و سخت گریه کردم و در نهایت به مادرم که قد بلند و سنگین بود گفتم: نرو! همه بچه ها متوجه می شوند که چقدر چاق هستید! مادرم گریه کرد و پدرم با یک تکه چوب اجاق به شدت مرا کتک زد.

یک سال بعد، من در کلاس تایید بودم. قرار بود یکشنبه عید پاک توسط اسقف تایید شود. شب قبل از عید پاک، کلاس برای آخرین بار ملاقات کرد. جناب آقای ساتون، یک مرد انگلیسی درست و حسابی، از من خواست تا در مورد لقاح معصوم توضیح دهم. من احمقانه پاسخ دادم، توضیح می دهم، اما باور نمی کنم.

صورت روحانی قرمز روشن شد. او به من دستور داد که به جلیقه بروم و منتظر بمانم. بعداً به من گفتند که نمی توانم تایید کنم. با گریه به خانه رفتم. مادرم با گریه به من پیوست. پدرم قسم خورد. کشیش ساتون بسیار قوی بود و من در آن سال تایید نشدم. سال بعد، من به عنوان یک موش سکوت کردم و در نهایت تایید شدم.

از دست دادن مادرم

وحشتناک ترین دوران زندگی من دو روز قبل از عید پاک در سال 1900 آغاز شد. مادرم، که من بیش از حد، شاید عمیقاً به او ارادت داشتم، در جمعه خوب بر اثر ذات الریه درگذشت. خواهر بزرگترم، ارنستین، اصرار داشت که مراسم تشییع جنازه مادرم یکشنبه عید پاک در کلیسا برگزار شود. جناب آقای ساتون درخواست او را رد کرد. خواهرم در کلیسا و روی پله های کلیسا گریه می کرد. اشک های او غالب شد و مراسم تشییع جنازه مادرم بعد از مراسم صبحگاهی عید پاک در کلیسا برگزار شد.

پدرم برای تشییع جنازه یک کت بلند مشکی برایم خرید. بیش از یک سال بعد تا تابستان کت را از تنم در نیاوردم. من آن را در تمام تابستان گرم پس از مرگ مادرم پوشیدم. برای من یک لباس محافظ بود. من نمی خواستم بعد از مرگ مادرم کسی بخواند یا بخندد، و هیچ کس برای مدت طولانی حداقل در نزدیکی من این کار را نکرد. شاید با آن کت مشکی بلند به من نگاه کردند و چیزی نگفتند.

تخم مرغ عید پاک

تخم مرغ عید پاک

رومن اودینتسف | پیکسل ها

زمان شادتری به یادگار مانده است

من یک عید پاک را در لیوینگستون به یاد دارم. من هرگز تخم مرغ عید پاک را بدون فکر کردن به آن مناسبت نمی بینم. من در آن زمان پسر کوچکی بودم. مادرم یک گاو را در اصطبل پشت زمین بزرگ ما در خیابان دوم جنوبی نگه داشته بود. انباری برای یونجه بود و زیر آن یک آخور بود که گاو را به آن بسته بودند. وقتی گاو یک گوساله داشت، مادرم آن را به قیمت 7 دلار فروخت. او خوشحال بود. چند پرده جدید خرید.

گاو چند سالی بود که رفته بود، اما آخور باقی مانده بود. در آن عید پاک، خواهرم، ارنستین، من را با دست به داخل انبار برد. آنجا در آخور یک لانه از یونجه درست کرده بود و در لانه یک تخم مرغ آبی و یک تخم مرغ قرمز بود. تخم‌ها مکان زیبایی [sic] در انبار کثیف قدیمی بودند.

یک پیرمرد عجیب و غریب

پارسال با اینکه الان یک پیرمرد هستم، نتوانستم قسمت تخم مرغ های داخل آخور را از ذهنم دور کنم. در عید پاک، به اصطبل سوارکاری نزدیک خانه ام در شیکاگو، جایی که اکنون زندگی می کنم، رفتم. یک مشت یونجه برداشتم و به خانه بردم، جایی که یک پاسیو کوچک وجود دارد. آنجا در پاسیو، از یونجه لانه درست کردم. چند رنگ عید پاک آماده کردم و دو تا از بزرگترین تخم مرغ هایی که پیدا کردم، یکی آبی و دیگری قرمز رنگ کردم. آنها را کنار هم در لانه قرار دادم. بعد ایستادم و به لانه نگاه کردم و شروع کردم به گریه کردن، از شادی گریه کردم نه از غم. البته، همسایه ها فریاد زدند، آن هنرمند پیر دیوانه دوباره در این کار است.

مقاله 1960 از شیکاگو تریبون.

مقاله 1960 از شیکاگو تریبون.

مقاله شیکاگو تریبون

کوپلند چارلز بورگ

تاریخچه لیوینگستون، مونتانا

خاطرات مورد علاقه شما از عید پاک

نظرات

آشی در 05 آوریل 2017:

@شلی،

بسیار زیبا نوشته Hub. من از نحوه نوشتن شما و استفاده بسیار زیبا از عکس ها و کپسول نقشه لذت بردم.

موفق باشید.

به HubPages خوش آمدید :)

دورا ویترز از کارائیب در 03 آوریل 2017:

مطالب عالی و ارائه زیبا. عید پاک در خانه یا کلیسای دوران کودکی من جشن گرفته نمی شد، اما فکر می کنم شما خوشبخت هستید که چنین خاطرات ارزشمندی دارید. با تشکر از شما برای به اشتراک گذاری.

ماکتاورها در تاریخ 03 آوریل 2017:

با تشکر برای به اشتراک گذاری.

شوبهام پرشار از کورالی، پنجاب، هند در 01 آوریل 2017:

همانطور که دیدم شما علاقه شدیدی به سفر دارید، اولین پست من برای شما مناسب خواهد بود. با تشکر.

شوبهام پرشار از کورالی، پنجاب، هند در 01 آوریل 2017:

دوست داشتم بخونمش در حال حفظ Gradmaa من.

گلن ریکس از بریتانیا در 31 مارس 2017:

از خواندن این خاطره لذت بردم. کت بلند مشکی عمو چارلی بزرگ، خاطره من را برانگیخت - مردم در گذشته برای مدت طولانی مشکی عزا می پوشیدند. مادربزرگ من در دوران کودکی من به ندرت کلاه سیاه خود را نداشت.