چگونه نویسنده پرفروش V.E. شواب سرانجام کلماتی را که از کمد بیرون آمد ، پیدا کرد
بهترین زندگی شما

در مجموعه OprahMag.com بیرون آمدن ، تغییر دهندگان LGBTQ در سفر خود به سمت پذیرش خود تأمل می کنند. در حالی که زیباست که شجاعانه هویت خود را با دنیا به اشتراک بگذارید ، انتخاب این کار کاملا به شما بستگی دارد - دوره.
در زمان V.E. شواب 20 ساله بود ، او قبلا شماره 1 بود نیویورک تایمز پرفروش ترین نویسنده محبوب ، و حیرت انگیز حماسی ، آثار خیالی . کتاب بعدی او ، و اولین رمان مستقل او ، زندگی نامرئی Addie LaRue ، در حال حاضر بررسی های بسیار خوبی را ارائه می دهد. شخصیت های اصلی کتاب ، آدی لارو و هنری اشتراوس ، بدون جنب و جوش به عنوان دوجنسگرایان معرفی می شوند.

برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید
مضامین Oyeyolaاما در حالی که شخصیت های او آزادانه ماجراهای عاشقانه خود (و ماوراالطبیعه) را پشت سر می گذاشتند ، شواب احساس محدودیت می کرد که به دنبال کارهای شخصی خود باشد. او تا اواخر 20 سالگی به عنوان همجنسگرا بیرون نیامد - تا حدی می نویسد ، زیرا واژگانش را نداشت.
شواب در این مقاله برای مجموعه Coming Out OprahMag.com ، زبان مجازی مشخص خود را برای توصیف داستان آینده خود به کار می برد - این بار ، اساساً ، او شخصیت است. شواب تحقق ده ها ساله خود را به جابجایی در خانه تشبیه می کند و می فهمد ، بارها و بارها ، هویت های خاص کاملاً 'خانه' نیستند. این یک داستان سرایی است که فقط شواب می تواند آن را به نمایش بگذارد.
بیرون آمدن ، همانطور که این مقاله از شواب نشان می دهد ، لازم نیست در دبیرستان اتفاق بیفتد. همچنین لازم نیست یک شبه باشد ، با یک صاعقه. این سفر اوست.
و شما در یک اتاق هستید و هوا تاریک است. هیچ پنجره و در وجود ندارد ، تختخواب خیلی نرم است - یا خیلی محکم است - و کتابها سلیقه شما نیستند و لباسهای داخل کمد هرگز واقعا مناسب نبوده و نفس کشیدن در اینجا کمی سخت است ، اما اتاق شما. همیشه اتاق شما بوده است. بنابراین شما در جای خود باقی بمانید.
شما 16 ساله هستید که عاشق بهترین دوست خود می شوید - فقط هنوز قسمت 'درون' را نمی فهمید ، بنابراین فقط آن را عشق می نامید. دختران نوجوان همیشه عاشق دوستانشان هستند ، مانند درختانی که در کنار هم رشد می کنند درگیر می شوند ، بنابراین شما فکر می کنید این همان چیزی است که هست. شما آن را دوستی می نامید وقتی بین کلاسها سر خود را به شانه او تکیه دهید. شما وقتی او یادداشت های ریزی را در حاشیه شطرنجی دامن یکنواخت شما می کشد ، آن را دوستی می نامید. شما آن را دوستی می نامید وقتی او دستان خود را به دور شانه های شما بیندازد و همه چیز در شما مانند لجن حل و فصل شود.
داستان های مرتبط


شما پسری را به محوطه جشن می برید و دست او مانند ماهی خیس در دستان شما احساس می کند ، نفس او مانند بخار بیات روی گونه شما است. شما برادر ندارید اما اگر داشته باشید ، بوسیدن او اینگونه احساس می شود. یک ناراحتی تکان دهنده پوست.
یک روز ، می فهمید که اتاق شما در دارد. نمی دانید چرا قبلاً هرگز متوجه آن نشده اید. شاید آنجا نبود ، اما اکنون وجود دارد. شما نمی دانید که به کجا منتهی می شود ، با این تفاوت که منجر به بیرون می شود ، که یک کلمه ترسناک است ، بنابراین روی تخت می نشینید ، و به دسته خیره می شوید. شما آن را باز نمی کنید.
شما 17 ساله هستید ، و دختران اطراف شما همه دیوانه پسر هستند و تعجب می کنید که آیا چیزی در درون شما شکسته است ، یا گم شده است ، یا بدن شما به سادگی نادان است ، تمرین نمی کند. شما با یک اختلال غذا خوردن دست و پنجه نرم می کنید ، و ممکن است ناراحتی شما در پوست ریخته باشد و بدن شما را به یک دشمن تبدیل کند. شاید در حال مقابله به عقب باشد. شما تصمیم می گیرید که این فقط اعصاب ، روان رنجورهای شما و ذهن شماست که مانع شما می شود. فریاد می زند: 'اشتباه اشتباه غلط ،:: و شما افکار خود را روی بی صدا قرار می دهید.
دیگر نمی توانید اتاق را تحمل کنید. در را باز می کنید ، و به فضای فراتر از آن قدم می گذارید.
و بلافاصله ، شما احساس بهتری می کنید. اینجا جایی برای کشش ، حرکت است. حتی یک لامپ وجود دارد که درخششی کم نور ایجاد می کند و چشمان شما شروع به تنظیم می کنند ... اما همانطور که متوجه می شوند ، این یک اتاق نیست ، فقط یک سالن است ، یک فضای بین اینجا و آنجا. شما تصمیم گرفته اید که به کجا تعلق ندارید ، اما هنوز هم باید مکان خود را پیدا کنید.
شما 19 ساله هستید ، خانه ای برای تعطیلات زمستانی و دختری که دوستش دارید نیز آنجاست. شما خود را به آغوش یکدیگر می اندازید و احساس می کنید به خانه می آیید. برای یک لحظه باورنکردنی ، دنیا منطقی است. او به شما در مورد برادری ها و معشوقی ها ، و در مورد پسری که می رود ، می گوید و شما سعی می کنید لبخند بزنید ، زیرا او خوشحال به نظر می رسد.
زندگی نامرئی Addie LaRue توسط V.E. Schwab 'class =' lazyimage lazyload 'src =' https: //hips.hearstapps.com/vader-prod.s3.amazonaws.com/1600722842-51FVPBt51ZL.jpg '> زندگی نامرئی Addie LaRue توسط V.E. شواب خرید نوبیش از حد شکستن شما با یک پسر بیرون می روید - نه ، نه یک پسر ، یک مرد ، حتی اگر هنوز مثل یک دختر احساس می کنید (کلمه زن مانند لکه های پوست شما خراشیده می شود). او خوش تیپ و باهوش است و وقتی شروع به بالا رفتن از روی شما می کند ، شکم شما برمی گردد. و شما می دانید که اگر کسی عکس می گرفت ، درست به نظر می رسید ، اینگونه در هم گره خورده اید ، دست شما روی پوست او و دست او زیر پیراهن شما است ... اما احساس خوبی ندارد. شما به جای شخصی که در تختخواب است احساس می کنید فردی پشت دوربین هستید. چگونه بدن انسان می تواند تا لحظه ای که شما را لمس می کند ، بسیار زیبا باشد؟
شما نمی توانید در سالن بمانید ، بنابراین به راه رفتن ، به اتاق دیگری ادامه می دهید. و این یکی ، این یکی خوب است. باز و خوب روشن است و شما فکر می کنید ، آه ، ما اینجا هستیم. این احساس بهتری دارد ، بنابراین در آن مستقر می شوید. پرده هایی را که در خانه شخص دیگری دیده اید ، قرار می دهید ، به خود بگویید آنها نیز مناسب شما هستند. شما عکسهایی را آویزان می کنید که دیگران دوست دارند ، همه کارها را می توانید برای درست جلوه دادن فضا انجام دهید. به خود یادآوری می کنید که خیلی بهتر از اتاقی است که در آن شروع کرده اید. شما سعی می کنید خودتان را راحت کنید و برای مدتی مطمئن شوید که مجبور نیستید ادامه دهید. این به اندازه کافی کافی است.
استراحت به پایان می رسد و دختر به مدرسه برمی گردد ، شما نیز همین کار را می کنید ، اما شما نمی دانید چه کاری باید انجام دهید. شما همجنسگرا نیستید - تا آنجا که می دانید در این مرحله ، همجنسگرا فقط یکی از دو چیز است ، اما لب رژ ، و هیچکدام از آنها مناسب نیست ، و شما پسران را دوست دارید ... یا حداقل ایده آنها. اما شما هرگز عاشق کسی غیر از دوست دبیرستانی خود نبوده اید ، بنابراین سرانجام ، تصمیم می گیرید با او تماس بگیرید و احساس خود را به او بگویید ، کلمات را پیدا کنید و امیدوار باشید که آنچه را که دارید خراب نخواهد کرد. ماهها طول می کشد ، اما شما سرانجام آماده هستید تا تلفن را بردارید ، اما او ابتدا تماس می گیرد ، و شما نفس خود را حفظ می کنید و امیدوارید - اما او تماس می گیرد تا بگوید نامزد کرده است ، که احساس می کند طرح بد یک سریال صابونی است ، مگر در مواردی که این برای شما اتفاق می افتد
او از حال شما می پرسد ، و شما می گویید خوب ، واقعیت به درون گلو شما خزیده است زیرا به خود می گویید او یک استثنا بود ، نه یک قاعده. شما سعی خواهید کرد فردی را پیدا کنید که باعث شود شما احساس کنید دیگران وقتی با هم هستند چگونه به نظر می رسند.
این اتاق درست نیست شما فکر می کردید که می توانید آن را م workثر جلوه دهید ، اما تحمل تصاویر را ندارید و رنگ آن مناسب نیست ، و مطمئن نیستید که چه زمانی اتاق احساس خیلی کوچک و گرفتگی می کند ، اما اینطور است و شما می توانید صداها را بشنوید ، از جای دیگری می آیند شما متوجه نبودید که افراد دیگری در خانه هستند ، اما صدای صحبت کردن آنها ، خندیدن ، شما را پر از امید می کند. شما به دنبال آنها می روید.
شما 21 ساله هستید و عاشق بهترین دوستان دانشگاه خود - هر دو دختر - هستید. دو سال است که شما سه نفر از هم جدا نیستید ، اما طی چند ماه گذشته آنها از شما دور شده و به سمت همدیگر کشیده شده اند و وقتی سرانجام اعتراف می کنند که با هم قرار گذاشته اند ، در همان نفس آنها می گویند 'دیگر جایی برای شما در این کار وجود ندارد.' آنها شما را از داستان خود حک کرده اند ، دوستی را به روشی تبدیل کرده اند که شما نمی توانید. و آنها خیلی از خود مطمئن هستند ، بنابراین در خانه در پوست خود هستند ، و شما خیلی گیج هستید ، خودتان را متقاعد می کنید که آنچه برای آنها احساس می کنید عشق نبوده است ، هرچند به وضوح اینگونه بود. احساس گم شدن می کنید. احساس تنهایی می کنید
شما اتاق به اتاق دیگری پیدا می کنید که مال شما نباشد (تصوری از این نداشتید که خانه اینقدر بزرگ باشد). به هر کجا که نگاه کنید درهای باز پیدا می کنید و افرادی آماده استقبال از شما هستند. بعضی از اتاق ها وسیع و روشن هستند و بعضی دیگر دنج هستند و هرکسی که از آنجا عبور می کنید در خانه خود بسیار خوشحال به نظر می رسد و شما می خواهید احساسی مانند آنها داشته باشید اما می دانید که هیچ یک از این اتاق ها برای شما ساخته نشده است. شما در دانستن اینکه چه کسی نیستید بسیار خوب شده اید ، تصویری که از فضای منفی تشکیل شده است.
شما 24 ساله هستید و می دانید که صاف نیستید. وقتی والدینتان می پرسند چه موقع پسری را به خانه می آورید ، به آرامی اصلاح می کنید که ممکن است دختر باشد. آنها می پرسند که آیا شما دوجنس گرا هستید ، و شما می گویید بله ، و نتیجه آنها این است که هنوز امید وجود دارد. برای آنها ، 50/50 است ، یک چرخ تاس. آنها آنقدر شما را دوست دارند که می خواهند زندگی شما آسان باشد و آسان به معنای طبیعی است ، و بنابراین آنها نفس خود را نگه می دارند و امیدوارند که شما برای یک پسر بیفتید - و شما نیز نفس خود را حفظ می کنید و امیدوارید که این کار را انجام دهید.
شما نمی کنید
شما خسته از جستجو در این خانه برای جایی که احساس می کنید خانه است ، روی پله ها فرو می ریزید. غریبه ای رد می شود و پیشنهاد می دهد به شما کمک کند تا پیشرفت کنید. آنها نمی توانند اتاق مناسب را به شما نشان دهند ، اما این حرکت باعث می شود کمی احساس تنهایی کنید.
گفتن این کلمات تکان دهنده است. تاکنون فقط توانسته اید به آنچه اشتباه احساس می کنید اشاره کنید. '
شما 27 ساله هستید که تفاوت بین زیبایی و رمانتیک و / یا جذابیت جنسی را یاد می گیرید ، وقتی کسی توضیح می دهد شما می توانید نوع شخص را دوست داشته باشید ، می توانید به ذهن او جلب شده و بدن او را تحسین کنید و هنوز نمی خواهید با او بخوابید . داشتن کلمات تکان دهنده است. تاکنون فقط توانسته اید به آنچه اشتباه احساس می کنید اشاره کنید. اما این ، این جزئیات درست احساس می شود. آرامشی که احساس می کنید مانند پنجره ای است که به پایین پرتاب می شود. اما نسیم جریان ترس را با خود به همراه دارد. می فهمید که هرگز مردی را به خانه نمی آورید.
شما شروع به معاشرت با دختران می کنید و این احساس به شما دست می دهد که دوباره شروع می کنید ، مثل اینکه 16 ساله هستید ، سر بهترین دوست شما روی شانه شما می پیچد ، بوی شامپوی او اعصاب شما را قلقلک می دهد. احساس لرزش ، وحشت می کنید - اما این بار ، وقتی شب بخیر آنها را می بوسید ، دیواری وجود ندارد ، هیچ عقب نشینی نمی کند. این بار ، وقتی دست آنها در امتداد پوست شما می لغزد ، احساس مریضی نمی کنید. این بار درست است ، قاشق است ، لبه های آن مناسب است ، صبح ها زیر پتوهای گرم است و برای اولین بار می فهمید که مردم وقتی از حسرت می گویند منظورشان چیست.
فکر می کنید اتاق مناسبی پیدا کرده اید. این بسیار جستجو کرد ، و شما کاملاً مطمئن هستید که ده بار از این در عبور کرده اید ، اما اکنون باز است ، آماده برای استقبال از شماست ، و شما آماده می شوید تا در خانه باشید. این یک اتاق زیبا ، پر از مهربانی و گرما است و شما سرانجام در صندلی کنار پنجره فرو می روید - و لبخند می زنید.
شما 29 ساله هستید ، هنگامی که اعلام می کنید همجنسگرا هستید ، یک نویسنده پرفروش و دارای یک پلت فرم اصلی است. شما واقعاً نخواستید ، اما شروع به نوشتن شخصیت های عجیب و غریب کرده اید ، و مردم شروع به تعجب می کنند که آیا مکان شماست یا خیر ، و بنابراین شما آن را ادعا می کنید. خودت را اعلام می کنی. این احساس ناپایداری است.
واکنش ناچیز است. پشتیبانی بلند است. به نظر می رسد هر چند ماه یکبار دیگر باید آن را ذکر کنید. شما تعجب می کنید که آیا به اندازه کافی همجنسگرا نیستید ، زیرا مردم همیشه شگفت زده به نظر می رسند ، حتی اگر به کارهای شما نگاه می کنند ، همیشه در آنجا بوده است ، نسخه هایی از شما که متناسب نیستند ، که در داخل پوست آنها نیست. هر داستانی با یک خارجی در مرکز خود ، شخصی در تضاد با دنیای خود ، که تصمیم می گیرد فرار کند ، تغییر کند ، گاهی خودشان ، و هر چیز دیگری. دیگر نیازی نیست قهرمانان خود را پنهان کنید.
شخصیت های شما شروع به زندگی می کنند همانطور که شما زندگی می کنید ، توبه کننده نیست. هرگز به خصوصیات خود کاهش نمی یابد ، بلکه توسط آن گسترش می یابد. آنها را از بسیاری جهات ، گاهی ظریف ، و دیگران با صدای بلند تزریق می کند. آنها فضایی را در جهان اشغال می کنند ، فضایی که لیاقت آن را دارند. و شما؟ شما احساس بهتری نسبت به سالهای گذشته دارید. شما دیگر مخفی نمی شوید. احساس خوبی داری و افتخار. و هنوز.
'شخصیت های شما شروع به زندگی می کنند همانطور که شما زندگی می کنند ، توبه کننده نیست.'
پنجره. وقتی بیرون را نگاه می کنید ، در اتاق کنار پنجره نشسته اید و باغ را می بینید. هیچ وقت متوجه نشدید که جایی فراتر از خانه وجود دارد. به خود می گویید که سر جای خود بمانید ، که ارزش آن را ندارد ، جایی که هستید به اندازه کافی خوب است ، اما این ناراحتی قدیمی بالا می رود ، زمزمه ای بی قرار در پشت ذهن شما. شما سالهای زیادی را صرف تماشای خوشبختی دیگران ، در خانه خود کرده اید و حقیقت این است که هرگز احساس اطمینان نکرده اید. حالا ، دیدن آن پنجره ، آن باغ ، قلب شما را تند می کند. بلند می شوید ، پنجره را می لغزید و از آن بالا می روید.
پاهایتان به چمن ها برخورد می کند ، و نسیم هجوم می آورد و این بهترین احساس در جهان است ، و شما می فهمید ، این چیزی است که همه آنها احساس می کنند ، مردم در خانه ، این چیزی است که همه آنها پیدا کردند.
شما به خانه ، با تمام اتاقهایش ، نگاه می کنید ، و از افرادی که در آن خانه هستند بسیار سپاسگزار هستید ، و بسیار خوشحال هستید که وقتی به پای خسته تان می گوید ادامه دهید به قلب خود گوش می دهید.
شما 33 ساله هستید و در باغ خانه ایستاده اید. این اتاق ها نبودند که اشتباه بودند خود خانه بود. شما به دیوار احتیاج نداشتید - به فضای نیاز داشتید. در اینجا ، هیچ اتاق ، سقف وجود ندارد. هیچ دیوار ، هیچ در ، فقط زمین باز ، یک شب پراکنده پر از شکوفه های آشوب آشوب وجود ندارد.
اینجا افرادی در باغ هستند ، و آنها بدون اینکه بپرسند کجا بوده اید ، از شما استقبال می کنند و شما می گویید که متاسفید که دیر رسیدید ، گم شدید ، و شما را در آغوش خود جمع می کنند و می گویند اشکالی ندارد ، شما الان اینجا هستید.
شما خانه هستید
برای داستان های بیشتر مانند این ، برای دریافت خبرنامه ما ثبت نام کنید .