از طریق دوستی بعید ، یک پناهنده تماس او را می یابد

بهترین زندگی شما

وحشی ترین رویاهای او Scott M. lacey

هاوا دیالو لحظه به لحظه بیشتر سرحال می شود. او نمی تواند برای کار جدید خود دیر شود. اما راننده تاکسی از شهر Hastings-on-Hudson ، نیویورک ، 15 مایلی محله هاوا در برانکس ، نمی داند و او در خیابان ها دور می زند در حالی که او سعی می کند آدرس را از آژانس مراقبت پیدا کند. سپس زنی را می بیند که مقابل یکی از خانه های بزرگ ایوان دار ، ایستاده و لبخند می زند و هر دو دست را تکان می دهد. هاوا فکر می کند این دختر باید باشد ، تعجب کرد که کسی فقط به خاطر او در یک شب زمستانی تمام نمی شود.

در داخل خانه گرم است و پر از کتاب و نقاشی است. فوراً هوا احساس آرامش می کند ، به گونه ای آرام می شود. مثل اینکه او دوباره در خانه مادرش است ، گرچه خیلی متفاوت است. در اتاق نشیمن ، مشتری جدید Hawa ، شارلوت ، روی یک تختخواب سبز نشسته است. او 95 ساله است و دیگر نمی تواند خودش را تحمل کند ، اما به نظر می رسد گاهی زن جوانی از چشمان پر جنب و جوشش بیرون می زند. هاوا پای شارلوت را نوازش می کند و می گوید: 'سلام مادر.' شارلوت لبخند می زند و می گوید: 'سلام ، عزیزم' ، گویی که از یک عزیز که از یک سفر طولانی به خانه برگشته استقبال می کند.

هاوا راحت می شود. رئیس قبلی او او را اخراج کرد زیرا وی یک مورد را در لیست خرید روزانه فراموش کرده بود - اولین باری که این اتفاق افتاده بود. زن گفت: 'من می دانستم که نمی توانی بخوانی.'

او خیلی بد تحصیل کرده بود. هنگامی که او در موریتانی بزرگ می شد ، عمویش از پدرش التماس کرد که دختر باهوش را به مدرسه بفرستد. اما اگرچه پدرش او را دوست داشت ، اما او طبق سنت بود. وی در 13 سالگی با پسر عموی اول خود ازدواج کرد. او مطمئن نیست شوهرش حداقل ده سال چقدر پیرتر بوده است. پس از آن ، او روزهای خود را با شستن لباس در رودخانه و آشپزی برای او و برادرانش سپری کرد. گاهی او فکر می کرد ، این زندگی شما نیست.

وحشی ترین رویاهای او

هاوا با شارلوت در سالگرد تولد 97 سالگی ، 26 ژوئن 2012 ، در ایوان خانه شارلوت در هاستینگ-آن-هادسون ، نیویورک.

دیوید ریچارد کاف

هاوا تجربه مراقبت زیادی دارد: در تمام سالهایی که به مادرش کمک می کرد به مادربزرگش که 105 سال زندگی می کند متمایل شود. حالا او از شارلوت سیب های پخته شده را که دوست دارد درست می کند و باعث می شود قطره های چشمی اش را بگیرد.

او در نقش نوازندگان آفریقایی مانند یوسو N'Dour از سنگال ، خواننده گینه Sekouba 'Bambino' Diabate است. شارلوت همراه با موسیقی در رختخواب نوسان می کند. در حالی که مشتری اش می خوابد ، هاوا به عکس های اطراف اتاق ، همه شارلوت در سنین مختلف نگاه می کند - یک دختر کوچک ، مادری جوان ، سلطنتی در اوایل 70 سالگی. کرسنت ، دختر شارلوت ، عکس ها را در آنجا قرار داد تا به مراقبان یادآوری کند که این زن پیر و ضعیف ، زندگی طولانی و جالبی داشته است. شارلوت ، که نام خانوادگی او زولوتو است ، کتاب های کودکان را نوشت و هلال همه آنها را در یک قفسه مرتب کرده است.

کرسنت نیز کتاب های کودکان ، و رمان ها و کتاب های آشپزی را می نویسد. نام او قبلاً الن زولوتو بود ، اما در اواخر دهه 60 ، او آن را به Crescent Dragonwagon تغییر داد. او می خندد و می گوید شاید باید چیزی کمتر پر زرق و برق انتخاب می کرد.

خانواده پر از هنرمند است. پدر بزرگ هلال زولوتو ، هلال ماه ، برخی از نقاشی های خانه را ساخته است. آنها وحشی بزرگ و درخشان دارند - مانند آنچه هلال احمر ، سلفی خود را هری می نامد ، مردی که سرش به گلهای زرد منفجر می شود. هری یک یهودی متولد روسیه بود ، اما هاوا فکر می کند که حتما بخشی از آفریقا بوده است.

دوستان دائماً داخل و خارج هستند. مادر هاوا دوست داشت به مردم غذا بدهد و همینطور هاوا که اغلب خودش را در آشپزخانه با کرسنت پیدا می کند ، مشغول آشپزی است. هاوا از انگلیسی ناپایدار خود خجالتی است ، اما غذای آن جهانی است ، راحت تر. او و کرسنت در مورد برگ های یام ، که هاوا آنها را مانند اسفناج دوست دارد ، و فتا بلغاری صحبت می کنند ، که پنیری را که مادرش درست می کرد یادآور می شود. آنها شروع به صحبت در مورد چیزهای دیگر می کنند. اخبار. خانه هلال در ورمونت. بی خوابی هاوا یک شب هاوا به کرسنت گفت که پس از شنیدن خبر 'زن بد' فرار از باغ وحش برانکس ، نمی تواند تمام آخر هفته را بخوابد. 'یک زن بدبین فرار کرد؟' هلال می گوید. 'یک زن بدبین؟' پانتومیم هاوا و سرانجام هلال احمر می فهمد که هوا به معنای 'مار' است. آنها اکنون به شدت می خندند ، ساعت 1 بامداد پشت میز آشپزخانه نشسته اند.

این وقتی است که هاوا آن را با صدای بلند صحبت می کند ، دلیل اینکه او از مار متنفر است. در موریتانی ، مردانی که او را اسیر کردند ، او را در یک کلبه با سقف کاهگلی زنجیر کردند و مارها از میان نی ها شکاف گرفتند. گاهی اوقات آنها از طریق ترک ها رها می شدند.

بیش از دو دهه است که او در سال 1989 از کشورش فرار کرده است. او فکر می کند حدود 25 سال داشت. جنگ خیلی سریع درگرفت. تمام آنچه او به خاطر می آورد دویدن ، فریاد زدن ، زنده زنده سوزاندن مردم است. هاوا هنگامی که برای خواهرزاده و خواهر ناتنی خود بازگشت ، گرفتار شد. او جای زخم مچ پا سمت چپ خود را هلال ماه نشان می دهد ، جایی که غل و زنجیرها در پوست او فرو رفته است. به گفته وی ، مردانی که او را به اسارت گرفتند کارهای وحشتناکی انجام دادند.

هاوا قبلاً هرگز نخواسته است درباره گذشته با کسی صحبت کند. بهتر است ذهن او را آنجا نگذارید. در جامعه او ، مردم فقط می گویند ، 'این همه وقت اتفاق می افتد.' او همیشه فکر می کند ، اما برای من اتفاق افتاده است.

با وجود کرسنت ، او احساس آزادی می کند.

وحشی ترین رویاهای او

Hawa and Crescent ، حدود سال 2011 ، خرید مواد اولیه.

دیوید ریچارد کاف

مراقب قبلی اصرار داشت که شارلوت آب را دوست ندارد ، اما هاوا فکر می کند آب و صابون به اندازه دارو خوب است. او نحوه نشستن شارلوت روی توالت را تشخیص داده تا بتواند او را استحمام کند و شامپو را به پوست سر ماساژ دهد. اولین کار Hawa در آمریکا موی بافندگی در سالن بود و گاهی اوقات او را مبهم می کرد و سر غریبه ها را لمس می کرد. اما با شارلوت ، او در کنار کودکش احساس مادر شدن می کند.

هاوا چیز زیادی در مورد زندگی اش در خانه به شارلوت نمی گوید. او می داند که شارلوت حساس است ، به طوری که افراد با بزرگتر شدن حساسیت بیشتری پیدا می کنند. او وحشت ها را برای کرسنت و میز آشپزخانه ذخیره می کند.

یکی از اسیرکنندگان او حوا را حامله با فرزند چهارم خود ترحم کرد. او به کرسنت می گوید فکر می کند که ممکن است حواس دیگر نگهبانان را پرت کرده تا به او کمک کنند تا فرار کند. او سنگینی پاهای خود را به یاد می آورد ، زخم ناشی از زنجیرها که در اثر عفونت گرم شده است. او برای گرفتن سه فرزندش که با همسایه ها بودند دوید. آنها در یک واگن پنهان شدند که با بشکه های آب خالی محاصره شده بود و راهی رودخانه شدند ، جایی که وی قایقی را پیدا کرد تا آنها را به همسایه سنگال برساند.

او چهار سال در آنجا در اردوگاه پناهندگان زندگی کرد و برای زنده ماندن میوه خرید و فروش مجدد کرد. شاید برای یک زن تاجر که همیشه برای خرید از او متوقف می شد هنوز هم آنجا بود. هاوا می دانست که این زن باید به اندازه کافی ثروتمند باشد و در بازارهای بزرگ خرید کند ، اما او مدام برمی گشت زیرا دوست داشت با هاو صحبت کند. سرانجام زن گفت: 'تو باهوش هستی. آیا می خواهید اینجا بمانید و پرتقال بفروشید؟ ' او به هاوا گفت هر طور که می تواند به او کمک کند. هاوا می خواست کجا برود؟ در اردوگاه صلیب سرخ برنج را در کیسه هایی ذخیره می کرد که تصاویر پرچم آمریکا روی آن بود. هاوا گفت ، 'من می خواهم به آمریکا بروم.'

هرچه هاوا بیشتر با کرسنت صحبت کند ، احساس سبکی بیشتری دارد. مثل لحظه ای است که سرانجام می توانید سبد بزرگی از پرتقال را زمین بگذارید و بازوهایتان خوب و شناور شوند. نمی دانست که خاطرات بد چقدر سنگین است تا اینکه آنها را تخلیه کرد.

شرم نیز سنگین است و هاوا زیر وزن خود را خم کرده است. اما حدود یک سال و نیم بعد از آمدن به شارلوت ، سرانجام او این حرف را زد: او بیش از 40 سال زندگی کرده است و نمی تواند بخواند. هلال کف دستش را به پیشانی می آورد. اولین بار که آنها صحبت کردند ، هاوا گفت: 'یک بار دستور العمل را به من نشان بده. قرار نیست دو برابر شود. ' اکنون هلال احمر می فهمد چرا: او هرگز نمی خواست بشنود: 'آن را در کتاب آشپزی جستجو کنید.' هلال ماه قول کمک به هوا را برای یافتن معلم خصوصی می دهد و هاوا احساس امیدواری می کند. شاید روزی او کتاب های کرسنت و شارلوت را بخواند.

کرسنت یک کارگاه نوشتن در آخر هفته را تدریس می کند ، و او از هاوا می خواهد که حاضر شود: هاوا می تواند به پخت و پز کمک کند و همچنین بخشی از کلاس است ، به نام نوشتن بدون ترس. کرسنت می گوید ، گاهی اوقات مردم داستان هایی دارند که می سوزانند تا با دنیا به اشتراک بگذارند ، اما وقتی یک داستان بیش از حد مهم می شود ، فرد می تواند از نوشتن آن ترسیده باشد. آنها نگرانند كه داستان در روایت كوچك شود ، یا دیگران آن را خراب كنند یا نادیده بگیرند. آنها به نوشتن بی باک می آیند تا بتوانند اینقدر فکر را کنار بگذارند و فقط داستانی را که می خواهد تعریف شود ، تعریف کنند. هلال ماه کلاس تمرینات نوشتن را می دهد.

در گوشه ای آرام ، هاوا حکم می کند در حالی که هلال احمر آنچه را که می گوید یادداشت می کند. یک تمرین Lacred Lists نام دارد: 15 موردی را که درباره یک موضوع مشخص می دانید لیست کنید - حشرات ، موهای زائد ، ماشین های چمن زنی. امروز پرندگان است. هاوا به پرندگان فکر می کند. او درباره پرندگانی که در پیاده روی در محله می بیند صحبت می کند. او درباره مواردی که از آفریقا به یاد می آورد صحبت می کند. سپس او می خندد و می گوید ، 'حدس می زنم شما می توانید بگویید یک پرنده بزرگ فلزی مرا به شما و شارلوت آورده است.'

او هرگز به خاطر خود چیزی نساخته است ، چیزی که به معنای زیبا بودن است.

روز بعد ، کلاس 15 دقیقه تمرین نقاشی را انجام می دهد. این فقط یک شکل نادرست از doodling است ، که به معنای شل کردن همه است و به گفته کرسنت ، 'ترمز اضطراری را آزاد کنید'. این مثل مراقبه است - برای ایجاد الگو و ایجاد خطوط و دایره ها ، خطوط و دایره ها.

وحشی ترین رویاهای او

وقتی هاوا نقاشی کرد نگران مرد (2014) ، او می گوید ، 'من به پدرم فکر می کردم.'

2015 توسط HAWA DIALLO ، WORRIED MAN ، 2014

هاوا قبلاً نقاشی نکرده است. او به ندرت حتی خودکار داشته است. او شروع به ایجاد منحنی و شکوفایی می کند. او هرگز به خاطر خود چیزی نساخته است ، چیزی که به معنای زیبا بودن است. اما حالا دست او روی صفحه سر می خورد. او فقط باید خط بعدی را تصور کند و آنجاست. هاوا در حال دور شدن از جهان است ، به مکانی که شب هنگام خواب می بیند می رود. او همیشه رویاهای واضحی داشته است.

وقتی 15 دقیقه تمام شد ، او نام خود را در پایین آفرینش خود امضا می کند. فرزندانش به او آموختند كه چگونه نام خود را امضا كند. همه نقاشی های خود را در وسط جدول قرار می دهند و شخصی در کلاس از هاوا می پرسد: 'این اولین بار است که این کار را می کنی؟'

اینجا یک چیز دیگر است که هاوا در مورد پرندگان می داند: یک غریبه یک بار به او گفت که روزی مثل پرنده پرواز خواهد کرد. در طول سال ها ، مانند قطعاتی از آهنگ ها ، نگه داشتن کلمات چیز دلپذیری در ذهن او بوده است ، اما او هرگز مطمئن نبود که آنها را باور داشته باشد.

پس از آن ، هاوا هرگز متوقف نمی شود. او نمی تواند متوقف شود. او الگوهای انتزاعی درهم و برهم بیشتری ایجاد می کند ، بعضی از آنها حروف الفبای جدید خود را دارند. حالا ذهنش پر از رنگ می شود. او برای خرید به یک فروشگاه لوازم هنری می رود. هنگامی که او قلم موی خود را در دست دارد ، دیگر با آنچه که نیست مشخص نمی شود - نه یک مرد ، نه باسواد ، نه یک فرد با پول. نقاشی مربوط به آنچه در درون اوست است.

تصاویر مانند آبشار از ذهن او بیرون می آیند ، بنابراین بسیاری از ایده ها فکر می کند ممکن است دیوانه شود. او می خواهد مردم را نقاشی کند ، اما به عنوان یک مسلمان به او آموختند که ترسیم تصاویر از انسان اشتباه است. او ساخت اشکال را فقط روی تکه های کاغذ انجام می دهد که به کسی نشان نمی دهد. اما او درک می کند که اگر خدا او را خلق کرده ، حتماً این توانایی را به او داده است ، و چرا نمی خواهد او از آن استفاده کند؟

او سپس آفریقا را نقاشی می کند: صحنه هایی از دهکده ای که در آن بزرگ شده است ، درختان خرما ، مسجد. او قبل از جنگ ، دلش برای کشور کودکی اش تنگ شده است - مادر و پدرش ، صدای بازی بچه ها در شب. حالا او قادر به بازگشت است.

او یک مار را که از طریق یک طرح چرخشی در حال لغزش است ترسیم می کند ، در گلوی او شکل V دارد. هاوا می داند که در حال فرار از زنی است که می خواهد او را خفه کند. او قبلاً از مارها می ترسید. حالا مارها از او می ترسند.

وحشی ترین رویاهای او

هاوا جوان شارلوت (2014) را قطعه مورد علاقه خود می نامد ، اگرچه اعتراف می کند ، 'آنها همه مورد علاقه های من هستند.'

2015 توسط HAWA DIALLO ، CHARLOTTE جوان ، 2014.

شارلوت یکی از بزرگترین حامیان هوا است. او خواهد پرسید ، 'امشب روی چه چیزی کار می کنیم ، عزیزم؟' و هاوا خواهد گفت ، 'خوب ، مادر ، من یک ایده دارم.' این دو نفر همیشه در مورد نقاشی های هاوا صحبت می کنند ، حتی زمانی که شارلوت خوابیده است و هاوا آرام کنار او کار می کند. گفتگوها در ذهن هاوا ، در مکانی که رویاها هستند اتفاق می افتد.

هلال در مورد اتفاقات بد اتفاق افتاده به شارلوت نمی گوید و هاوا هم چنین نمی کند. او نیازی به شارلوت از قبل تمام زندگی خود را می داند ، همانطور که پدربزرگ بزرگ هاوا ، مردی عاقل ، بدون اینکه به او گفته شود همه چیز را می دانست.

یک شب هاوا یک قطعه درباره خانه ای که با کرسنت و شارلوت پیدا کرده است می سازد. او برای خانه ای که دوست دارد کاشی می کشد ، اشکال مستطیلی را برای قطار که هر روز او را از آپارتمان خود در برانکس به آنجا می آورد ، نقاشی می کند و برای پل جورج واشنگتن که از پنجره قطار می بیند ، خطوط را منحرف می کند.

بینایی شارلوت از بین می رود ، بنابراین هاوا باید نقاشی را به عقب و جلو متمایل کند تا زمانی که بتواند تمرکز کند. هاوا می گوید ، 'من این نقاشی را دوست دارم و فکر می کنم کرسنت هم آن را دوست داشته باشد.' شارلوت یک دست سفت را به مشت می بندد ، آن را به سینه Hawa می گیرد و می گوید ، 'اما شما چطور؟ چه احساسی در درون شما ایجاد می کند؟ ' هاوا نفس زیادی می کشد ، او را در یک نفس بیرون می گذارد. 'مانند کیسه سیمان از قلب من برداشته شده است.' و شارلوت می گوید ، 'پس حدس می زنم کار من تمام شده باشد. وقت آن است که من بروم. ' هاوا از او می پرسد که فکر می کند کجا می رود. او به جایی نمی رود! آن شب تنها جایی که شارلوت می رود بازگشت به خواب است.

شش ماه بعد ، وقتی شارلوت واقعا آنجا را ترک کرد ، هیچ اطلاعیه ای نمی دهد. او فقط لغزش دور. هاوا مطمئن است که فقط خوابیده است. اما وقتی نزدیک می شود ، می بیند که چشمان شارلوت یک ترک باز است. گرچه شارلوت چندی پیش کور شد ، اما اکنون نگاهش متمرکز شده است ، گویی که به چیزی در سمت چپ خود نگاه می کند. او لبخند می زند او چه دید؟

هلال احمر می گوید ، شارلوت خیلی راحت رد شد ، مثل برگی که از روی درخت می افتد. در آن روز هاوا نقاشی را با اشکالی مانند برگ های افتاده شروع می کند. آنها ردپای شارلوت هستند.

حالا هاوا با پایان دیگری مواجه است: او این خانه را ترک خواهد کرد. زندگی او در اینجا ، چیزهایی که خلق کرده است - شاید این فقط یکی دیگر از آرزوهای او بود. او نقاشی می کشد که مانند کاغذ دفترچه ، خطوط پر شده از اشکالی که ممکن است خانه باشد یا چشم های نگران ، کاملاً آستر است. Ds برای Diallo ، Ws برای س questionsالات او در اشکال پنهان شده است: کجا برم چه خواهد شد بعدی؟

وحشی ترین رویاهای او

این هنرمند در خانه ، در حالی که توسط کار خود احاطه شده بود - و آن را پوشیده بود: هاوا از موم شمع و رنگ برای رنگ آمیزی لباس خود استفاده کرد ، که توسط دخترش زینا طراحی شده است.

اسکات ام. لیسی

در روزهای پس از مرگ شارلوت ، هاوا نمی تواند به فکر یک عکس خاص از او ، نمای نزدیک که در اوایل 30 سالگی او گرفته شده است ، متوقف شود. چانه شارلوت روی دستش قرار گرفته است و او کمی لبخند می زند. او کمی به سمت چپ خود نگاه می کند. او چه می بیند؟ هاوا با تلفن خود از عکس عکس می گیرد تا بتواند آن را نگه دارد.

او از روی تصویر ، پرتره ای از شارلوت خلق می کند. او سایه های صورت شارلوت ، چین های لباس خود را نقاشی می کند. این واقع بینانه ترین اثری است که وی تاکنون خلق کرده است ، هنری که بیشتر شبیه زندگی است. سپس او دسته کوچکی از گلهای وحشی را به اطراف سر شارلوت اضافه می کند ، که پشت سر او یک طلا تابناک وجود دارد. هفته نامه ناشران عکسی از شارلوت جوان در وب سایت خود به همراه داستان مربوط به مراسم یادبود شارلوت. در بین همه نویسندگان مشهور و کتاب های آنها کار Hawa وجود دارد.

هاوا می خواهد تمام روز نقاشی کند. گاهی اوقات سه پروژه همزمان انجام می شود
او رنگ را هدر نخواهد داد. مثل این است که به سه گلدان غذا روی اجاق گاز میل کنید. او کلاژهایی درست می کند ، مانند مادرش که سبد بادام زمینی را حمل می کند و پوسته های واقعی آن را روی بوم چسبانده اند. نقاشی های انتزاعی با کش و پارچه ، صحنه های روشن هنری-هنری ، طرح های شکوفا روی ساتن. این کاری است که هنرمندان انجام می دهند ، در دوره های مختلف کار خود حرکت می کنند. هاوا فقط به طور هم زمان از همه او می گذرد.

گاهی اوقات او ساعت 4 صبح بیدار می شود تا بتواند رویاهایش را ترسیم کند. مدتها قبل از اینکه بداند که می تواند چیزهایی بسازد ، رویاها هنر او بودند ، دنیاهایی که درون سر او زندگی می کردند. حالا او وقتی روی بوم می زند ، با نقاشی ها صحبت می کند و به معنای این رویاها فکر می کند - درختان و علف های محل تولد او ، یک گل با هر طرف صورت. فقط یک چهره در نقاشی نشان داده می شود. این هلال ماه است. آن طرف دیگر ، کسی که هیچ کس نمی تواند ببیند ، Hawa’s است. فقط او باید بداند که آنجاست.

وحشی ترین رویاهای او

سلف پرتره او: استعداد پنهان : جوباده (2014).

2015 توسط HAWA DIALLO ، استعداد پنهان: JUBADEH ، 2014

اغلب او چهره ها یا اشیا objects را در نقاشی ها پنهان می کند. او شبکه ای از مربع ها را پر از نقطه و راه راه می کند. برای برداشتن کل قدم به عقب بروید و پرتره ای از هاوا پیدا خواهید کرد. او تصمیم می گیرد با آن یکی تماس بگیرد استعداد پنهان: جوباده . حالا وقتی او همه چیز را پنهان می کند ، می گوید: 'از نزدیک نگاه کن'

شش ماه قبل از اینکه اولین نقاشی خود را بکشد ، هاوا خواب پدربزرگ کرسنت ، نقاش را دید. کرسنت به او گفته بود که هری قبل از اینکه بفهمد که یک هنرمند است ، کارهایی را در کارخانه انجام می داد. در خواب ، او به هوا و هلال احمر جعبه ای پر از دستبند طلا ، وزین و درخشان داد. او به هلال احمر گفت ، 'ما با این طلا چه کار خواهیم کرد؟' هری به هر دوی آنها گفت ، 'فقط آن را حفظ کنید.'

هاوا فکر می کند اکنون می داند طلا چه بود. پس از مرگ شارلوت ، شخصی پرسید ، 'چقدر تو را ترک کردند؟' او به پشت خم شد ، لبخند زد و گفت: 'خیلی. خیلی ، حتی نمی توانم به شما بگویم. '


برای داستان های بیشتر مانند این ، برای دریافت خبرنامه ما ثبت نام کنید .

تبلیغات - ادامه مطلب را در زیر ادامه دهید