در فیلم بانوی در انتظار ، آن گلنکنر در مورد بهترین دوست بودن پرنسس مارگارت باز می شود

سرگرمی

مو ، زیبایی ، مد ، مدل مو ، سرپیچ ، فونت ، مجله ، موهای بلند ، عکاسی ، لباس ، کلاه
  • لیدی آن گلنکنر دوست دوران کودکی پرنسس مارگارت بود و از سال 1973 تا آن زمان به عنوان بانوی او در انتظار بود درگذشت پرنسس در سال 2002 .
  • لیدی آن و همسرش ، کالین تنانت ، مسئول تغییر کارخانه بودند جزیره Mustique امروز به پناهگاه سلطنتی و فهرست های A تبدیل شده است.
  • در خاطرات پرچین او بانوی در انتظار ، از 24 مارس ، لیدی گلنکنر اوج و فرودهای زندگی همسایه سلطنتی خود را به یاد می آورد.
  • گزیده انحصاری زیر شرح شرارت های لیدی گلنکنر و پرنسس مارگارت در طول یک سلطنت است تور استرالیا در سال 1975 .

تا به حال فکر کرده اید که قرار گرفتن در محافل داخلی سلطنتی انگلیس چگونه خواهد بود؟ در خاطرات او بانوی در انتظار: زندگی خارج از عارضه من در سایه تاج ، در تاریخ 24 مارس ، لیدی آن گلنکنر رابطه ده ها ساله خود را با پرنسس مارگارت ، خواهر کوچکتر فقید ملکه الیزابت دوم و فقط خواهر و برادر

داستان های مرتبط چگونه پرنسس مارگارت نشانه های ستاره را خلق کرد 60 عکس از پرنسس مارگارت در طول سالها داستان پشت تور آمریکایی پرنسس مارگارت

لیدی گلنکنر و همسرش کالین تنانت ، لرد گلنکنر فقید ، نه تنها شاهد بسیاری از رویدادهایی که در آنها دیده ایم تاج - آنها آنها را به وقوع پیوست. لرد گلنکنر در سال 1958 Mustique ، جزیره جدا شده کارائیب را که به مکان تعطیلات مورد علاقه مارگارت تبدیل شد ، خریداری کرد و سرانجام یک قطعه زمین به او داد. مانند ازدواج مارگارت با آنتونی آرمسترانگ جونز رو به زوال بود ، لیدی گلنکنر وی را به ردی لولین معرفی کرد ، مرد 25 ساله ای که به مدت 8 سال با او رابطه داشت.

اساساً ، لیدی گلنکنر در اتاقی بود که در آن - و خیلی بیشتر درام سلطنتی اتفاق افتاد

مردم ، انسان ، سرگرمی ، لبخند ، سازگاری ، عکاسی ، کودک ، خانواده ،

لیدی آن گلنکنر و پرنسس مارگارت

هاچته / گلنکنر

با توجه به همسایگی او با سلطنتی ، وارد شدم بانوی در انتظار انتظار داشتن داستانهای پر آب و تاب درباره پرنسس مارگارت که رقابتی خواهد داشت تاج افشاگری ها - و لیدی گلنکنر ، با قصه های مهمانی با میک جاگر در Mustique و شرکت در تاجگذاری ملکه الیزابت دوم ، تحویل داده شده. آنچه انتظار نداشتم ، پاره شدن هنگام خواندن آنها بود.

لیدی گلنکنر با لحنی بی امان از نظر واقعیت ، مشکلات خارق العاده زندگی شخصی خود را که در تقابل با درخشش مارگارت بود ، تصدیق می کند. او با یک مرد عجیب و غریب ، تحریک پذیر ازدواج کرد که برای ماه عسل خود ، لیدی گلنکنر (آن زمان یک باکره) را به یک عیاشی در هتلی مجلل برد. بعداً ، بدبختی پنج فرزندش را گرفت به طریقی که در ویرانی آن تقریباً افسانه ای به نظر می رسد. لب بالای سفتش هرگز لرز نمی رود.

مردم ، سرگرمی ، جوانان ، دوستی ، جامعه ، تعطیلات ، اوقات فراغت ، تابستان ، رویداد ، درخت ،

ردی لولین ، پرنسس مارگارت ، لیدی آن گلنکنر و پسرش چارلی

لیدی آن گلنکنر

که در بانوی در انتظار ، لیدی گلنکنر شایعاتی را که می خواستید با داستان یک سبک زندگی گذشته - و هزینه های آن- که نمی دانید به آن نیاز دارید ، متعادل می کند. او خود را به عنوان یک موقعیت به لنزهای زندگی Windsors ، انگار شاهزاده خانم و او خواهر ، ملکه الیزابت دوم ، به دلیل تولدشان ذاتاً جالب بودند. با این وجود ، لیدی گلنکنر ، اکنون 87 ساله ، خود را جذاب ترین قسمت این بخش نشان می دهد بانوی در انتظار .

همانطور که گفته شد ، داستان های مربوط به پرنسس مارگارت نیز فک می کنند.

گزیده ای در زیر ، مختص OprahMag.com ، سفری را نشان می دهد که لیدی گلنکنر و پرنسس مارگارت در سال 1975 به استرالیا رفته اند ، آخرین تور رسمی از دو تور رسمی شاهزاده خانم. این پیش نمایش دوستی متهم به کارگردانی لیدی گلنکنر و مارگارت را در برگرفته از علاقه واقعی - و انواع عوارض ناشی از عنوان مارگارت را به تصویر می کشد.

کالین تنانت

آن گلنکنر و همسرش در Mustique در سال 1973

هارون های باریکگتی ایماژ

در اوج شکوفایی Mustique ، من و پرنسس مارگارت از لباس پوشیدن لباس های عجیب و غریب به خواستگاری های سلطنتی به سراسر دنیا می رفتیم. در طول سه دهه ای که بانوی پرنسس در انتظار بودم ، او را در چندین تور سلطنتی خارج از کشور ، از کانادا ، جایی که ما با لباس ویکتوریایی لباس پوشیدیم و به یک ردئو رفتیم ، به قاهره ، جایی که ما با مادام مبارک باله سلطنتی را تماشا می کردیم ، همراهی کردم. همسر رئیس جمهور مصر ، که با دیدن سقوط رقصنده های باله ، با شور و هیجان دست زد و نمی فهمید که آنها واقعاً در حال فروپاشی هستند ، زیرا کف زمین بسیار لغزنده است و باعث فاجعه می شود.

همه تورها به یاد ماندنی بودند ، بعضی به خصوص. اولین تور من به استرالیا رفتم. من قبلاً هرگز آنجا نبوده ام ، بنابراین وقتی پرنسس مارگارت از من خواست برای یک سفر ده روزه مملو از تعاملات مختلف در سراسر کشور ، در اکتبر 1975 او را همراهی کنم ، بسیار خوشحال شدم. در همین زمان بود که داستان هایی درباره ازدواج پرنسس مارگارت در مطبوعات انگلیس منتشر می شد ، هرچند که حداقل در این مرحله مهار بود. مطبوعات استرالیا بسیار کم ادب بودند و به محض پیاده شدن از هواپیما ، س theالات و نظرات آغاز شد. خبرنگاران بی ادب و بی ادب بودند ، با آزار و شکنجه پرنسس مارگارت ، فریاد می زدند ، 'چرا تونی را نیاوردی ، خانم؟' و کجا است تونی؟ '

بانوی در انتظار: زندگی فوق العاده من در سایه تاجamazon.com 28.00 دلار17.84 دلار (تخفیف 36٪) اکنون خرید کنید

من می توانستم ببینم که او از این هجوم ناراحت و ناآرام است ، بنابراین من و نایجل ناپیر طرحی را ارائه دادیم که امیدواریم مطبوعات را دلجویی کند. ما می دانستیم که پرنسس مارگارت با مردان در هر سنی تبحر دارد ، بنابراین ما در قطار یک کوکتل مهمانی برگزار کردیم و بسیاری از مطبوعات را به حضور دعوت کردیم. در پایان سفر دوازده ساعته قطار از کانبرا به ملبورن ، پرنسس مارگارت همه آنها را مجذوب خود کرده بود - و نتیجه انباشت عناوین بسیار زیباتر بود.

وقتی به ملبورن رسیدیم ، مستقیم به مسابقات رفتیم ، جایی که باران در آن غوطه ور بود. کفش های پرنسس مارگارت به شدت خیس شد ، بنابراین وقتی برای ناهار نشستیم ، آنها را گرفتم تا ببینم آیا خشک می شوند یا نه ، آنها را به بانوی رختکن دادم ، که مدتی بعد ، یک جفت کفش تقریباً غیرقابل شناسایی به من داد . آنها به طرز وحشتناکی بد حال و کاملاً سفت بودند. وقتی از او پرسیدم چه کاری انجام داده است ، او با افتخار گفت: 'من آنها را در مایکروویو قرار دادم.' پرنسس مارگارت ، که چاره ای جز پوشاندن آنها نداشت ، با بقیه روز با نگاه خیره کننده به من نگاه می کرد.

پرنسس مارگارت اکتبر نوامبر 1975 تور تصویری امروز در She Opera House با آقای T.B. باکلی ، رئیس معتمدان خانه اپرای سیدنی (سمت چپ) و محترم. L.J.P. باراکلاو ، وزیر فرهنگ ، ورزش و تفریح.

پرنسس مارگارت در سال 1975 در استرالیا

بایگانی رسانه Fairfaxگتی ایماژ

از ملبورن ، به سیدنی سفر کردیم و در آنجا با سر رودن کاتلر VC ، یک دیپلمات استرالیایی که فرماندار نیو ساوت ولز بود و همسرش لیدی کاتلر ، در خانه دولت اقامت داشتیم. آنها به شدت ترسناک بودند. به نوعی ، به عنوان نماینده ملکه ، سر رودن با چنان رفتار دقیق رفتار کرد که هیچ چیز سرراست نبود و حتی کوچکترین جزئیات نیز مزخرف بود. برای تشخیص پرنسس مارگارت از من ، به من گفتند که نمی توانم از پله های اصلی استفاده کنم مگر اینکه با او باشم. در عوض ، اگر تنها بودم ، به من گفتند که باید از پله های خادمان در پشت خانه استفاده کنم.

وقتی پرنسس مارگارت را از پله ها همراهی کردم ، با یک مراسم رسمی کاملاً پوچ روبرو شدیم. سر رودن و لیدی کاتلر ، بدون بیان ، در پایین پله ها روبروی یکدیگر ایستاده و منتظر بودند شاهزاده مارگارت تبار خود را آغاز کند. به محض این که پای پرنسس مارگارت ، مانند سربازان ساعت ، اولین قدم را لمس می کرد ، از یکدیگر دور می شدند تا با ما روبرو شوند. سپس لیدی کاتلر کوتاهی می کرد و سر رودن سر تعظیم فرود می آورد. این عادت خارق العاده به محض اینکه در خلوت بودیم پرنسس مارگارت و من را دچار هیستریک کرد.

در طول اقامت ما ، مشخص شد که سر رودن احساس می کند که همه چیز در مورد خانواده سلطنتی ، به ویژه ملکه می داند. ناهار یک روز ، من در کنار او نشسته بود و من اشاره شاهزاده خانم مارگارت می خواست برای خرید خرید صنایع دستی بومی. 'خريد كردن؟' او متعجب گفت. 'من فکر نمی کردم که خانواده سلطنتی برای خرید رفته باشند. من نماینده ملکه هستم ، و هرگز چیزی راجع به خرید او نشنیده ام. '

بنابراین من پاسخ دادم ، 'در واقع ، ملکه برای خرید می رود. او اخیراً برای انتخاب چند هدایای کریسمس به هارودز رفت. ' سر رودن متحیر به من نگاه کرد. 'شما از چه مرجعی این اطلاعات را دارید؟' او ناباورانه از من پرسید

من جواب دادم: 'مادرم بانوی اتاق خواب است و با او رفت.' سر رودن از این تبادل اطلاعات شگفت زده به نظر می رسید و به نظر می رسید بعد از آن من را کاملاً جدید می بیند. به هر حال ، او تا پایان مدت اقامت ما کمی نسبت به من رسمیت داشت ، گرچه هرگز از من برای استفاده از پله های اصلی بدون پرنسس مارگارت دعوت نشد.

یکی از مواردی که در این سفر برای سیدنی رخ داده است ، بازدید از ساحل بوندی بود که شامل عکس عکس روی شن ها با نجات غریق بود. با کشف این موضوع ، پرنسس مارگارت خوشحال نبود. ایده غرق شدن در شن و ماسه در هنگام نامزدی رسمی چیزی نبود که او به آن علاقه داشته باشد. با دانستن اینکه نشان دادن ناراحتی و صرف وقت برای از بین بردن کفش و پا از شنیدن نامناسب است ، او به سختی حاضر شد و به بهانه اینکه پاشنه پا خیلی غیر عملی بود ، موافقت کرد که به Bondi برود اما در ساحل نرود.

هر از گاهی پرنسس مارگارت نمی خواست کاری انجام دهد.

وقتی به برگزارکنندگان گفتم ، آنها بسیار ناامید شدند و از من خواستند که سعی کنم او را متقاعد کنم که نظرش را عوض کند. من قول دادم ببینم چه کاری می توانم انجام دهم و یک جفت کفش تخت او را قبل از اینکه برای خواستگاری های صبح در سطح شهر حرکت کنیم ، در کیفم بگذارم. من قبلاً در چنین وضعیتی قرار داشتم: هر از گاهی پرنسس مارگارت نمی خواست کاری انجام دهد. من باید شرایط را بخوانم و خواسته های همه را بسنجم ، سعی می کنم تعادل بیشتری ایجاد کنم تا همه به خواسته خود برسند. این آسان نبود - یک دیپلماسی خاص لازم بود و در طول سالها ، من این مهارت ظریف را عالی کردم.

بعداً همان روز ، هنگامی که ما از طریق سیدنی و نزدیک بوندی رانندگی می کردیم ، به او گفتم: 'خانم ، می دانید ، آنها واقعاً دوست دارند شما به ساحل بروید. برای آنها مثل بوسیدن سنگ بلارنی است. '

او گفت: 'آن ،' و تحریکش کاملاً واضح بود ، 'به کفشهای من نگاه کن. آنها به راحتی انجام نخواهند داد من فقط باید روی بتن بایستم و از دور نگاه کنم. '

من کفش های کیفم را به او نشان دادم: 'در واقع ، خانم ، من یک جفت مناسب دارم.'

او به من نگاه کرد ، سپس به کفش ها و سپس به من نگاه کرد. او گفت ، 'خوب ، آن ،' تا حدودی سخت گفت. 'شما این بار برنده می شوید.' او کفشهای تخت را پوشید و به ساحل بوندی رفت و مانند همیشه ، پرنسس مارگارت مظهر جذابیت بود و هرگز ناراحتی خود را از دست نداد. وقتی دوباره سوار ماشین شدیم ، وقتی داشت ماسه کفشهایش را می لرزاند به من برگشت و گفت: 'خوب ، امیدوارم خوشحال باشی.' قبل از اینکه من بتوانم پاسخ دهم ، وی افزود: 'اما آیا آن ناجیان ناامید کننده نبودند؟'

این نمونه از پرنسس مارگارت بود که همیشه به مردان جوان علاقه داشت و من نمی توانستم موافق باشم. به جای خدایان مفرغی که انتظار داشتیم ، همه آنها خیلی رنگ پریده بودند زیرا آغاز فصل بود.

من جواب دادم: 'بله ، آنها خصوصاً با آن کلاههای حمام لاستیکی افتضاح بودند.'

پرنسس مارگارت با قاطعیت اظهار داشت: 'آنها برای آنها کاری نکردند.'

گرچه من ممکن بود آن زمان 'برنده' شوم ، اما او مرا به نامزدی بعدی ، که در باغ وحش سیدنی بود ، بازگرداند. هنگام ورود ، به پرنسس مارگارت یک خرس کوالا پیشنهاد شد تا نگه دارد و بدون از دست دادن ضرب و شتم ، او پاسخ داد: 'نه ، متشکرم ، اما من مطمئن هستم که بانوی من در انتظار مایل است آن را نگه دارد.'

دیگر فرصتی برای انحطاط نبود. او می دانست که من با حیوانات کاملاً راحت نیستم ، اما در چند لحظه دیدم که خرس کوالا را در آغوش گرفته ام ، که ظاهراً حتی از من ناراحت تر است و سریعاً بهترین لباسم را می پوشم.

'در بازگشت ، در اتومبیل گفتم:' بسیار ممنون ، خانم '، برای فرصت نگه داشتن خرس کوالا.'

او با شوخی خندید ، عذرخواهی کرد و کاملاً راضی بود که مرا به خاطر حادثه شن و ماسه بازگرداند.


بقیه اوقات ما در سیدنی هموار گذشت و درست قبل از بازگشت به انگلیس ، لیدی کاتلر به سراغ من آمد و گفت: 'آیا پرنسس مارگارت هدیه ای را قبول می کند؟ خیلی خاص است. '

من جواب دادم: 'من مطمئن هستم كه پرنسس خوشحال خواهد شد.' 'آیا به من خواهی گفت که چیست؟'

وی پاسخ داد: 'یک پوشش بومرنگ.'

خاموش ، من رفتم تا خبر این هدیه عجیب و غریب را به پرنسس مارگارت منتقل کنم. وقتی به او گفتم ، 'خانم ، هیچ وقت حدس نخواهی زد آنچه لیدی کاتلر قصد دارد به شما هدیه بدهد ، نمی توانم لبخند گسترده ای بزنم. یک پوشش بومرنگ. '

پرنسس مارگارت خندید. 'چگونه روی زمین می داند بومرنگ من چقدر بزرگ است؟' او پرسید.

البته چیزی شبیه تصور ما نبود. معلوم شد یک لحاف است که به دور کشور رفته است و توسط اعضای شاخه های مختلف موسسه زنان بخیه زده می شود ، به این ترتیب که نام خود را به دست آورد - زیرا آن به عقب و جلو رفته بود - اما ما در هیستریک حل شدیم و لیدی کاتلر هرگز درک نکرد که چرا می خندیم.

من فکر می کنم من بیش از دیگران با پرنسس مارگارت خندیدم. او شوخ طبعی کاملا شیطانی داشت و هرگز احساس شیطنت هایی را که در دوران کودکی با هم داشتیم از دست نداد و با پریدن از پای پیاده هولخام بیرون رفت. گاهی اوقات سعی می کرد مرا بخنداند وقتی که هر دوی ما می دانستیم نباید این کار را بکنم زیرا وقتی می خندم گریه می کنم ، و او فکر می کرد این بسیار سرگرم کننده است. در واقع ، او مرا جلوی مردم می خنداند و سپس با لحنی کاملاً مرده می گفت: 'نمی دانم چرا بانوی من در انتظار اشک می ریزد.'

صرف اینهمه وقت با پرنسس مارگارت هدفم بود - بلکه باعث حواس پرتی من شد. من از سرگرمی که با هم داشتیم قدردانی کردم مخصوصاً وقتی که قسمتهای دیگر زندگی من خیلی آسان نبود.


برای راه های بیشتر برای بهترین زندگی خود به علاوه همه چیز اپرا ، برای ما ثبت نام کنید خبرنامه !

تبلیغات - ادامه مطلب را در زیر ادامه دهید