این داستان کوتاه اصلی درباره زندگی با سرزده ترین طوطی جهان را بخوانید
کتابها

نویسنده لوری مور یک بار گفت: 'یک داستان کوتاه یک عشق است ، یک رمان یک ازدواج است.' با شلوارک یکشنبه ، OprahMag.com شما را دعوت می کند تا با خواندن داستان های اصلی برخی از نویسندگان مورد علاقه خود ، به داستان عاشقانه خود با داستان کوتاه بپیوندید.
داستان های کریستن آرنت در نقطه شیرینی بین مریض و مضحک خنده دار قرار دارند.

برای مطالعه داستان های کوتاه و داستان های اصلی اینجا را کلیک کنید.
مضامین Oyeyolaاو نیویورک تایمز اولین رمان پرفروش ، سال گذشته بیشتر چیزهای مرده ( هفته آینده در شومیز از طریق Tin House Books) ، بر روی دختر یک تاکسیدرمیست است که وقتی پدرش با خودکشی می میرد ، تجارت پدرش را به ارث می برد. سوگواری سورئال است و داستان Arnett با لحظه های سبک وزن خسارت عمیق را جبران می کند. (شوخ طبعی خشک و خشک او برای کسانی که تعجب آور نیستند او را در توییتر دنبال کنید )
داستان 'پرندگان تسلیم شدند و دوباره احیا شدند' برای OprahMag.com ، داستان دو رابطه - یک گذشته ، یک حال - از طریق رابطه قهرمان داستان با طوطی حیوان خانگی اش است ، که او با یک معشوق سابق به تصویب رسید. این داستانی است که کویر به تمام معانی این کلمه ، یک داستان کاملاً عجیب و غریب از آنچه که وقتی عزیزان ما را ترک می کنند حفظ می کنیم.
'پرندگان تسلیم شدند و دوباره به خانه بازگشتند'
آنها قصد نداشتند پنجره اتاق خواب را باز بگذارند ، نه تمام شب ، اما رطوبت در خانه مانند زیر پتوی مرطوب پشمی بود. از انتهای شیشه تا طاقچه نقاشی شده فقط چند اینچ فاصله بود که به سختی فضای نسیم کهنه از آن بیرون می رفت. صداهای محله و طاعونی از پشه ها به اتاق خواب ریخته شده است. اشکالات فرود آمدند و جوش های قرمز رنگ برجسته ای روی پوستشان گذاشتند.
موتورهای بیکار و وزوز سیکادا طوطی را به هم ریخت ، یک خاکستری آفریقایی که به طرز قابل قبولی صدای انسان را تقلید می کرد. پرنده ، پالوما ، وقتی زندگی روزمره آنها به هم می خورد تحریک پذیر می شود و به خصوص دوست ندارد هنگام خواب سر و صدا بشنود.
'لعنت به من ، میراندا!' قوز کرد 'لطفا منو لعنت کن!'
'ساکت باش ، پالوما.' این چهارمین بار بود که سیدنی آن شب آن را گفت و احتمالاً مجبور بود دوباره آن را بگوید. 'من پتو را روی قفس تو می گذارم ، به خدا سوگند.'

بعد از ظهر AC متلاشی شد و با صدای بلند وزوز کرد و هوا را با رایحه ای غلیظ و سوخته معطر کرد. چیزی در مورد کمربند ترک خورده ، به گفته تعمیرکار ، که گفت که باید قطعات تعویض را سفارش دهد.
سیدنی به طرف خود غلتید و پشتش به سمت دیوار بود. او با پیراهن خود تماشاگر طرفدار الیانا بود. 'آیا می توانید پنجاه سال پیش در اینجا زندگی کنید؟ افراد باید نیمی از وزن بدن خود را عرق کنند. فلوریدا بدبخت است. '
الیانا گفت: 'من نمی توانم بخوابم.' 'در واقع پاهای من در حال جوشیدن هستند.' پاهایش را از زیر ملافه نازک شلاق زد ، حرکت مانند لگد زدن به موج بود. نصف تخت را آویزان کرد و نشست و روی زمین نشست. ناگهان ایستاد. 'ما باید در هتل اقامت می کردیم.'
'لطفاً ، پنجره را به طور گسترده تر باز نکنید. این فقط باعث بدتر شدن آن خواهد شد. ' سیدنی از یک لیوان عرق کرده آب که در پشت زبانش طعم مسی باقی مانده بود نوشید. هنگامی که او به آن زیر نور نگاه کرد ، پوسته هایی به حالت معلق در مایع وجود داشت که مانند میمون های دریایی در اطراف شناور بودند. 'ما باید یک فیلتر فیلتر جدید برای کوزه آب خریداری کنیم.'
الیانا به دهانه پنجره خم شد و پیراهنش را بلند کرد و دوباره خودش را محکم زد. 'باید بیشتر بازش کنم. فقط برای یک لحظه.' او به صفحه هل داد ، آن را چند سانتی متر بالاتر لنگ کرد. 'من کباب می کنم.'
'شما باید در یک دقیقه بلند شوید و آن را ببندید. نمی خواهم امشب سرقت شوم زیرا شما به هوای راکد وبا نیاز داشتید. '
'خوب. به هر حال مثل این نیست که بخوابم. '
سیدنی آهی کشید و چشمانش را بست.
الیانا گفت: 'مهم نیستم ، من خیلی گرم هستم.' 'اگر چیزی مرا لمس کند ، جیغ می کشم.' چراغ را خاموش کرد و دوباره به تختخواب برگشت. او روی ورق تکان داد و دسته های زیادی از آن را در مشت هایش گرفت و پیچ خورد. 'احساس می کنم می خواهم چیزی را بزنم.'
'خوب ، نکن.'
'من نگفتم که می خواهم ، فقط احساس می کنم آن را دوست دارم.'
فن بالای سر با سرعت دومین بالاترین سرعت را می چرخاند ، به اندازه کافی آهسته که تیغه ها را به هم نمی زند. پالوما دو بار در میله های قفس خود خراشیده شد ، و سپس طناب زنگی را که در گوشه آن آویزان بود ، به هم زد.
'لطفا مرا لعنتی ، میراندا! لطفا منو لعنت کن! '
'پالوما! پتو را می گیرم. ' سیدنی می دانست که چنین نخواهد کرد. خیلی گرم بود که چیزی را روی قفس طوطی بگذاریم ، حتی اگر پرنده از الاغ درد می کشید.
'اینجا نفرت انگیز است. و طرفدار هنوز خیلی بلند است. ' الیانا دراور شب خود را باز کرد و داخل آن را حفر کرد. 'من شاخه های گوش را می گذارم.'
'برای من هم مقداری بیاور.'
آنها به موازات یکدیگر قرار می گیرند ، اندام هایی که گرمای مرطوبی را تاب می آورند و آنها را مجبور به دو طرف تشک می کند. سیدنی به طرف دیوار پیچ خورد و گونه اش را به گچ فشار داد. از بدنش خنک تر بود. او چنین خوابید ، گردن مانند اینکه تخته سنگی را بغل کرده بود ، انقباض می کرد. پنجره همانطور که بود ماند.
از همان ابتدا با طوطی مشکلاتی وجود داشته است. خودش را با وسواس مرتب می کرد ، پرها را می چید تا اینکه لکه های پوسته ای بال هایش را خالی کرد. این تکه های میوه پوسیده را در زیر مبلمان پنهان می کرد و مورچه ها و سوسک ها را به خود جذب می کرد. غالباً پرنده عصبانی می شد و دانه های خود را روی زمین می انداخت. اگر با پای برهنه از اتاق خواب عبور کنید ، ممکن است با یک دانه آفتابگردان که بین انگشتان شما قرار دارد ، پیچید.
پرنده ایده او نبود. سیدنی او را با شریک قبلی خود ، زنی به نام میراندا که شانزده سال بزرگتر بود ، به دست آورد. میراندا یک باب کوتاه و خاکستری داشت و از عینک آفتابی بزرگ استفاده می کرد. کمد لباس او مانند یک کارگر خدمات تشییع جنازه به نظر می رسید ، آنقدر سیاه بود که هرگز نگران هرگونه تطابق با آن نبود. وی در دانشگاه علوم انسانی تدریس کرد و کتابی در مورد پمپئی نوشت که آن را به انتهای لیست پرفروش ها رساند.
داستان های مرتبط


روابط آنها یک رابطه نامتعارف بود ، اما م .ثر بود. سیدنی ثبات آن را دوست داشت ، داخلی بودن کارهای روزمره آنها. آنها با هم خانه ای در محله ای در حال آمدن خریداری کردند ، شش ماه را در سفر به پرتغال گذراندند و سپس طوطی را به دست آوردند.
به گفته میراندا ، که هرگز ازدواج نکرده و بچه نمی خواهد ، این پیشرفت طبیعی بود. سیدنی خیلی مطمئن نبود. او فقط می توانست یک ماهی بتا داشته باشد ، یک چیز کوچک قرمز مایل به قرمز به نام آقای چارلی. او زندگی کوتاه خود را در جلبک ها و گل آلود زندگی می کرد ، در یک کاسه پر شده در گوشه اتاق خواب کودکی اش گرفتار شده بود. نیمی از وقت او فراموش کرد که او وجود دارد.
میراندا گفته بود: 'شما طوطی را دوست خواهید داشت ،' آنها بسیار باهوش هستند. او روزنامه را باز کرد تا آگهی تبلیغاتی سیدنی را نشان دهد ، با قلم سبز رنگ و گرگ و میش به جدول جدول کلمات متقاطع که همیشه روی تخم مرغ مخلوط می کردند. کودک خاکستری آفریقایی ، یک قطعه بزرگ. گواهی شده. 'من از آن مراقبت خواهم کرد. شما مجبور نیستید کاری انجام دهید. '
سیدنی گفت: 'فقط اگر پسری به دست بیاوریم.' او مقاله ای را در نیویورک تایمز که گفت پرندگان ماده از مردان پرخاشگرتر بودند. 'من نمی خواهم انگشتم را گاز بگیرد زیرا تند تند می شود.'
میراندا موافقت کرد. آنها با هم رفتند تا پرنده را بدست آورند ، چهل دقیقه رانندگی که سیدنی در مورد تدارکات خرید حیوان خانگی که احتمالاً زنده ماندن آنها است ، فکر کرد.
از ابتدا مشکلاتی با طوطی وجود داشته است.
خانه پرورش دهنده یک خانه متحرک با شکوه و عطر و بوی کپک و تراشه های سرو بود. فرش زرد پشمالوی آن قطعات پر و تکه های بذر پرنده را در خود جای داده بود. قفسها روی هر سطح موجود نشسته بودند ، پر از پرندگان گول و گوی و گنگ. بالهای رنگین کمان حیوانات سست را از چند سو به آن سو نشستند. کیسه های اضافی گلوله در جلوی دستشویی جمع شده بودند.
میراندا یک طوطی را برای بازرسی نگه داشت. گرچه کودک بود ، اما به نظر سرحال و قدیمی ، چشمانی ابری و مایع شفافی می چکید.
سیدنی گفت: 'به نظر می رسد مانند یک پیرمرد است.' او گردن پرنده ای را که به صورت کرون چروک شده بود زد. 'یک پایش دم گور است.'
پرنده تکرار کرد: 'قبر' و سیدنی با عجله انگشت خود را عقب کشید.
'او با شما برده است ،' پرورش دهنده با تکان دادن جدی گفت. او یک یقه لاک پشت به رنگ کرم و جلیقه ای با طرح طلای سبز پوشیده بود. سیدنی فکر کرد که به نظر او مثل یک مربی مهد کودک است.
'آیا او عزیز نیست؟' میراندا پرسید. 'من او را پالومو صدا می کنم.' او اجازه داد کودک نزدیک او بنشیند و او را به آرامی روی سینه نگه دارد. لاجرم گه شد و مایعی کمرنگ روی پارچه بلوزش چکه کرد.
'آن را با آب سرد بشویید.' پرورش دهنده با اشاره به برخی لکه های سفید شده بالای پستان خود ، با اشاره اشاره کرد. 'من چندین بار مورد هجوم قرار گرفته ام که دیگر حتی دیگر حتی متوجه آن نمی شوم.'
'این آرامش بخش است.' سیدنی دستمال مرطوب خود را از کیفش بیرون آورد. در حالی که میراندا دفترچه چک خود را بیرون کشید ، او در محل خم شد. پرورش دهنده جعبه کفش کوچکی را برای آنها آورد تا پرنده را به خانه ببرد.
گرچه سیدنی مخالفت کرد ، آنها طوطی را در اتاق خواب خود نصب کردند. میراندا ادعا کرد که این مکان بهترین مکان برای نگهداری پرنده است ، و سیدنی وقتی کاملاً چیزی درباره مراقبت از آنها نمی دانست ، احساس عجیب می کرد که بر سر آن بحث کند. قفس پرنعمت بود و در یک فروش املاک خریداری شد - هیولایی آهن فرفورژه که میراندا آن را سفید خامه ای رنگ کرد. آنها روی دیوارهای اتاق نشیمن و آشپزخانه سوار نصب کردند. حتی بالای سر اجاق گاز یک گیره بود. این امر باعث دید سیدنی در مورد پرندگان می شود که در همه غذاهای خود گریه می کنند. او یک خیال تکراری داشت که طوطی در سرخ کن عمیق آنها افتاد و سرانجام مرد ، و مانند یک قطعه مرغ سوخاری کنتاکی قهوه ای طلایی جوشید.
با وجود مشکلاتشان با پرنده ، آنها خوشحال بودند. آنها درخواست مشارکت داخلی داده و به طور مساوی قبض های خود را تقسیم کرده اند. آنها به بچه ها احتیاج نداشتند زیرا پرنده ای داشتند که میراندا مانند یک کودک خراب با آنها رفتار می کرد. سپس میراندا در حین دویدن صبحانه خود را زیر و رو کرد. دو بلوک با خانه آنها فاصله دارد. پنجاه و شش و مرده از یک حمله قلبی عظیم. رهن و طوطی مسئولیت سیدنی شد.
پس از مرگ میراندا ، پرنده ساکت نمی شود. او شنید که پالومو میراندا روز و شب او را صدا می کند. در وسط لباسشویی ، او صدای همسر مرده خود را که از اتاق دیگر او را صدا می کرد شنید و او دنبال آن می گشت و به دنبال یک شبح می گشت.
'عزیزم ، لطفاً کفش هایت را بردار؟ شما همیشه آنها را در وسط زمین رها می کنید و من از آنها عبور می کنم. '
این صدای میراندا بود ، اما او نبود. پرنده با فشار از قفس خود به او خیره شد. سیدنی با سبد لباس کثیف روی فرش نشست و گریه کرد.
اما همه چیز بد نبود طوطی بود ، زمزمه می کرد عزیزم در آن صدای کارآگاهی 1940 که میراندا همیشه با آنها شوخی می کردند همیشه استفاده می کرد. گاهی اوقات ، برای شنیدن صدا و دیگر دیدن چهره نیش می زد ، اما هنوز هم به طرز عجیبی آرامش بخش بود. حتی اگر شریک زندگی اش از بین رفته باشد ، بازتاب پژواک او باقی مانده است.
با این حال ، بدترین حالت این بود که پرنده می توانست صداهایی را که سیدنی هنگام عشق و میراندا ایجاد می کرد ، تقلید کند. غرغر ، ناله. جریان فحاشی های ظالمانه عیسی و خداوند و بمکد و لعنتی و عمیق تر و مرطوب . ناله های طولانی و پر از هوس که باعث شد موهای گردن سیدنی بلند شود.
پرنده فریب داد و با چشمان سیاه و زرد مهره ای اش سخت به سیدنی خیره شد و گفت: 'دقیقاً همین طور.' 'اوه ، همان جا. انگشتان خود را آنجا قرار دهید. آه عزیزم. آه بله.'
هر چه سیدنی از صداهای جنسی بیشتر ناراحت می شد ، بیشتر و بیشتر می شد. جیغ های لذت بسیار مهیب بود. همسایگان با وحشت ممکن است از این حرفها با خبر شوند و فکر کنند که وی یک پورن است ، او پرنده را در اتاق خواب محدود کرد. پالومو خنک و التماس می کرد ، صداهای مرطوب و شلخته ای می داد که به نظر می رسید کسی انگشتانش را داخل هندوانه فرو می کند. او فکر کرد که پرنده را دور می کند. خیلی بهش فکر کردم حتی یک آگهی در روزنامه قرار داد ، اما او خیال پردازی کرد که هر که او را بخرد صمیمی ترین اسرار او را می شنود. اینکه شخص دیگری می داند وقتی میراندا انگشتهایش را در او قرار می دهد ، یا غرغرهایی که هنگام خم شدن از پشت کاناپه می کند ، چگونه صدا می کند. وقتی زبان میراندا از زاویه مناسب او را لمس کرد ، غریبه ها صدای جیرجیر عجیب و غریب و پرتحرک او را می شنیدند.
گاهی اوقات ، برای شنیدن صدا و دیگر دیدن چهره نیش می زد ، اما هنوز هم به طرز عجیبی آرامش بخش بود.
ماهها همینطور ادامه داشت. یک روز صبح ، پس از آنکه پرنده ده ساله شد و او تقریباً یک سال بدون شریک زندگی خود بود ، او برای پاکسازی قفس خود رفت و یک شی کوچک ، به اندازه یک توپ پینگ پنگ را که در روزنامه خرد شده بود ، پیدا کرد که ته سینی را بچرخانید.
سیدنی اجازه داد تا در فنجان کف دستش بچرخد - یک چیز کوچک و شکننده است که وزن آن کمتر از یک بادام زمینی بسته بندی شده است. پرنده آنها تخم مرغ گذاشته بود. آنها نر پرنده تخم مرغ گذاشته بود پالومو ناگهان به پالوما تبدیل شد و از مرز جنسیت عبور کرد و هیچ توجهی به احساسات سیدنی در این مورد نداشت.
او خشمگین ، پرورش دهنده را صدا زد. 'چگونه می توانید این کار را با مردم انجام دهید؟ چرا نمی دانستید؟ '
'عیسی مسیح ، ده سال پیش بود.' زن خسته کننده به نظر می رسید ، اما در عین حال سرگرم بود. 'همچنین ، گفتن با پرندگان در سنین جوانی بسیار دشوار است. اندام تناسلی آنها به اندازه یک نخود است. چه اهمیتی دارد؟ اینطور نیست که باردار شود. '
سیدنی با خیره شدن به تخم مرغ ، کاملاً شکل گرفته و غیرممکن ، گفت: 'شما باید آن را پس بگیرید.' 'من نمی توانم این کار را انجام دهم.'
زن خندید. 'من حتی بیشتر از آن چیزها را نگه ندارم. من ویمارانر پرورش می دهم. '
سیدنی تلفن را قطع کرد و تخم مرغ را روی میز کنار قفس گذاشت. او آن را بهم زد بگذارید جلو و عقب بچرخد. طوطی از درب قفس جلو رفت و او را آهسته کرد. سیدنی جیغ کشید و دستش را کنار زد ، یک تکه خونین از انگشت اشاره گرش از دست رفت. پرنده در حالی که به سمت دستشویی می دوید و پراکسید را بر روی دست آسیب دیده خود می ریخت ، از کنار خود عبور کرد و به شدت در اطراف خانه پرواز کرد. او دعا کرد که به عفونت مبتلا نشود.
'اوه منو لرزوند ، میراندا! لطفا منو لعنت کن! '
او فریاد زد: 'برو خودت را فاک کن'. او با حوله ای که دور مشتش پیچیده بود بازگشت و تخم مرغ را با یکی از کفش هایی که بیرون گذاشته بود روی فرش خرد کرد. لکه های کمی از زرده میناکاری را روی پاشنه پا گذاشت.
سیدنی در استودیوی محلی یوگا با الیانا آشنا شد. او سعی نمی کرد سالم شود - مشکل از روده بود. همیشه زیر لباس هایش مرتب بسته بندی می شود ، افزایش سن و کیک پنیر کدو تنبل زیادی باعث تورم آن شده است. برآمدگی از روی لب شلوار او ظاهر شد و از بین نمی رفت. سپس یک کوپن برای استودیو وارد ایمیل او شد و یک جلسه مقدماتی رایگان ارائه داد. فقط چند بلوک از خانه اش فاصله داشت و با فاصله پیاده روی فاصله داشت.
او کیت راه اندازی استاندارد را خریداری کرد: حصیر ، شلوارهای تنگ و کمی تاپ مشکی که سینه های او را بغل کرده بود. او موهایش را در یک دم اسبی کوچک قرار داد که وقتی گردنش را دورش چرخاند دور صورتش چرخید. الیانا حصیر خود را در سمت راست سیدنی قرار داد. چشمانشان در آینه به هم رسید. آنها سخت به هم خیره شدند و نگاهشان را دور نکردند.
داستان های مرتبط


الیانا هشت سال از سیدنی کوچکتر بود و توده عضلانی وی در یک بازو بیشتر از سیدنی در کل بدن بود. الیانا عاشق گوش دادن به موسیقی محلی بود و با یک اسکوتر آبی آبی رانندگی می کرد. موهای تیره او بسیار کوتاه شده بود ، و در معابد سفید شده است ، که کمی به یاد سیدنی جغد شاخدار است. بعد از اولین و تنها کلاس یوگا که سیدنی در آن شرکت کرده بود ، الیانا پیشنهاد کرد که بیاید و شام درست کند. آنها در آشپزخانه غذای سالمون دودی و ریزوتوی لیمو را خوردند و سپس در زمین تراسو کنار میز رابطه جنسی برقرار کردند.
سیدنی با خیره شدن در زیر یخچال گفت: 'من واقعاً خوشحالم که دیروز تصمیم گرفتم پاک کنم.' 'من فکر می کنم برخی Cheetos را در آنجا می بینم.'
'چند من را بگیرید.'
آنها آنجا در یک انبوه درهم ریخته و پوستی عرق کرده خنک شده و از ناراحتی خنک شده اند ، و آن وقت بود که سیدنی آن را شنید. طوطی ، غرغر و جیغ. صدای بلند فریاد هایی بلند از سقف ده فوت اتاق خواب بلند می شود. صدای خود سیدنی ، در سطح ستاره های پورنو ناله می کند.
'چه جهنمی؟ آیا شخص دیگری اینجاست؟ ' الیانا بلند شد و زیر پیراهنش را زیر دستش گرفت. او سعی کرد خودش را روی سینه خود نگه دارد. 'شما هستید متاهل ؟ '
'این طوطی من است.'
'من احمق نیستم. این یک شخص '
سیدنی دستش را روی چشمانش قرار داد و سعی کرد پالوما را که به خواستگاری میراندا را صدا می کرد نادیده بگیرد - تقلیدی از لحنی که سیدنی واقعاً از آن متنفر بود. یکی از صدای تنفس او به اندازه کافی نیاز به دستگاه تنفسی داشت. 'به طور جدی. من می توانم به شما نشان دهم.'
هنگام عبور از خانه سر و صداها بلندتر می شد. نبض سیدنی در گوش هایش می زد.
'این به نظر شما می رسد.' الیانا در درب خانه متوقف شد و برگشت و به سیدنی نگاه کرد. 'به نظر می رسد دقیقا مثل تو.'
سیدنی چراغ های اتاق خواب را روشن کرد و به قفس رفت و هنوز با ملحفه مخمل آبی روشن پوشیده شده بود. او با رسیدن صداهای ارگاسم به کرسندو ، آن را لغو کرد ، ناله ای طولانی از وجد که به نام میراندا بود.
'دیدن؟ فقط یک پرنده. '
ارگاسم تمام شد ، پالوما دوباره به پشت نشست و به کاسه بذر خود پز زد. الیانا دستش را به سمت قفس دراز کرد.
'من نمی خواهم او کمی مزاج است. '
'اوه' الیانا بین میله ها نگاه کرد. 'کیندا زیبا ، اما با صدای بلند.'
سیدنی از روی کمد خود شلوارک کشید. 'واقعاً خیلی زیبا نیست.'
'حدس نمی زنم برای تو'.
الیانا مقداری از جواهرات را که در غرور مانده بود برداشت و سپس از بطری عطر باز بو گرفت. سیدنی فضا را با چشمان تازه ای دید: پوشش گرد و غبار تیغه های فن و صفحه تلویزیون ، تپه هایی از دستمال کاغذی استفاده شده روی تخت خواب مچاله شده. ظرف خالی چیپس آهوی کنار در نشسته بود ، نیمه باز شد ، بی احتیاطی کنار گذاشته شد وقتی که آخرین کوکی را گرگ زد. او مدت طولانی تنها بوده است و دیگر هرگز دیدن فضا را به عنوان جایی برای غرق کردن متوقف کرده است.
الیانا یک لباس شب برداشت ، یک لباس قدیمی با گردنی بلند و توری که از پنبه بسیار محکم ساخته شده بود. 'آنجلا لانسبری اینجا زندگی می کند؟'
'این سابق من بود گاهی اوقات آن را می پوشم. '
'متعجب.' الیانا با رو به عقب ، تا زمانی که مورب روی تشک دراز کشید ، غلت زد. 'این یک تختخواب قابل تنظیم صنایع دستی است؟'
'خفه شو.'
'جدی هستم می تواند سرگرم کننده باشد. ' با رسیدن به سیدنی ، او لبه ی شورت خواب خود را گرفت.
پشت سر آنها ، پالوما چرخی زد و در ظرف بذر خود را کند و دهانی به زمین انداخت. دانه ها باریدند و همه جا را پاشیدند.
طوطی فریب داد: 'مرا لمس کن'. 'لطفا من را دمار از روزگارمان درآورد.'
'بگذار پرنده را بپوشانم.' سیدنی ملافه مخمل آبی را بالا نگه داشت. 'او کمی آرام خواهد شد.'
الیانا دوباره شورت را لگد زد و آنها بیشتر از کمر سیدنی افتادند. 'بگذار آن را خاموش. به نوعی گرم است ، فکر نمی کنید؟ همه ناله ها. '
چراغ ها را روشن گذاشتند. سیدنی که روی تخت فشار داده شده بود ، نمی توانست تشخیص دهد که کدام قسمت ها او و کدام یک الیانا است. احساس متفاوت ، اما خوبی داشت. آنها عرق کردند و لگد زدند ، ملافه ها به دور پاهایشان پیچیدند ، پرنده زوزه کشید و نفس نفس زد و غر زد وای خدای من ، وای خدای من . سیدنی نگاهش را به پالوما دوخته بود که به بالای قفس خود صعود کرده بود تا میله ها را بزند. شنیدن خودش خجالت آور نبود ناگهان شدیداً وابسته به عشق شهوانی بود.
به نظر می رسید که سیدنی همزمان با پالوما ، اوج گرفت و اوج گرفت. صدای اتاق ، که به صدای سیدنی می پیچید ، مانند آریا بود. او هرگز چنین موسیقی زیبایی را نشنیده بود.
الیانا نقل مکان کرد و آنها همه چیز را تقسیم کردند ، درست مثل آنچه که با میراندا بوده است. درست مثل قبل ، با این تفاوت که اینطور نبود. الیانا جوان بود. او می خواست به بیرون از خانه ها بروید و بطری های شراب پنج دلاری بنوشد. او و دوستانش یوگا در یک چادر اردو زدند و قارچ های توهم زا را مصرف کردند و تجربیات را در کارگاه ژورنالیستی خود نوشتند. وقتی الیانا خانه را تمیز کرد ، به جای صابون روغن مورفی ، لیمون Pledge را روی مبلمان قرار داد. تی او تنها راه خوب برای تمیز کردن چوب است ، میراندا همیشه می گفت ، پارچه مخصوص خود را روی سطوح بی عیب و نقص همه عتیقه ها می مالید. او بسیار دقیق ، دقیق بوده است در مقایسه ، الیانا یک توپ با انرژی دیوانه وار بود. نادیده گرفتن تفاوتها سخت بود.
داستان مرتبط
پالوما تحمل تغییرات معمول خود را تحمل می کند: او روی همه مبلمان گریه می کند ، پارچه را خراب می کند. آنها مجبور به خرید روپوش های شیشه ای ، قابل شستشو از پنبه بودند. در خانه جاهایی وجود داشت که طوطی اجازه نمی داد الیانا مرتکب تخلف شود - گوشه ای که میراندا قبض های خود را پرداخت کرده بود ، صندلی پنجره ای که سیدنی و میراندا دوست داشتند آخر هفته ها را بغل کنند و قهوه بنوشند. اگر پالوما او را در آنجا پیدا می کرد ، زیر و رو می شد و تکه های موی الیانا را می ربود. بر روی پوست سر الیانا تکه های ریز طاسی وجود داشت. او شروع به پوشیدن کلاه در داخل کرد.
سیدنی مدت زمان طولانی تری پالوما را در قفس رها کرد. این بیشتر باعث تشدید پرنده می شود ، که منجر به طغیان های بیشتری می شود: جعبه های غلات از بالای یخچال ریخته ، بالش های باز و نابود شده را پرتاب می کنند. بذر پرنده در سراسر خانه پراکنده شده است. سیدنی آن را در ماشین لباسشویی و حتی داخل کفش هایش پیدا کرد.
دیگر سخنان شیرین میراندا ، نکاتی که آنها در وعده صبحانه یا جلوی تلویزیون با یکدیگر به اشتراک می گذاشتند از بین رفت. فقط صدای سیدنی بود که از منقار پالوما صدا می زد. همیشه التماس می کنید ، نوعی صدمه به لحن ، مانند دردی که نمی تواند خسته شود.
'آیا ما نمی توانیم از شر آن خلاص شویم؟' الیانا یک ماشین صدای سفید خریداری کرد تا بدترین داد و فریاد را غرق کند ، اما این کار اکثر روزها به سختی آن را پوشش می داد. 'آیا دوست آن را نمی گیرد؟'
'من کسی را نمی شناسم که بخواهد او را بخواهد.'
'پناهگاه پرندگان چطور؟ انجمن Audubon وجود دارد. آنها انواع پرندگان را می گیرند ، درست است؟ حتی freakshows مانند پالوما. '
'اوه ، بیایید بگذارید طوطی اوج خود را به مکانی که کودکان دبستانی در آن رفت و آمد می کنند ، بدهم. این خیلی خوب پیش خواهد رفت. '
آنها در آشپزخانه ، دورترین مکان از اتاق خواب ایستادند. سیدنی داشت بالای غرق غلات می خورد ، و از پنجره به درخت خرمای مرجان که میراندا کاشته بود خیره شد. به طور ناگهانی شکوفا شد و تکه های سفید رنگی مانند شوره برفی در سراسر حیاط سقوط کرد.
'باید یه کاری کنی. آن را نزد دامپزشک ببر و یک طوطی Xanax برای آن تهیه کن ، من نمی دانم. '
سیدنی دامپزشک را صدا زد ، اما پرنده را وارد نکرد. نه وقتی که پالوما هر لحظه ممکن بود با لذت فریاد بزند ، نمی توانست خود را ملاقات کند. او تصور كرد كه وحشت زده چهره دامپزشك هنگام شنیدن صدای سیدنی از دهان طوطی كه خواستار خدا بود فقط می دانست چه بود.
دوستان یوگا یک شب برای یک مهمانی شام آمدند. این نوع اتفاقات اغلب با سابقه پالوما رخ نداده است. پرانوئید پرنده با کلاههای جنسی بیشتری قطع می کند ، سیدنی قبل از رسیدن مهمانان ، قفس را به حیاط پشتی منتقل کرد. آسمان خاکستری به نظر می رسید ، اما خیلی گرم نبود. پرنده برای چند ساعت خوب خواهد بود. وی قفس را پشت دیوار حائل ، نزدیک لبه پاسیو پر کرد.
دوستان الیانا بلند و آزار دهنده بودند. سیدنی آنها را خیلی خوب نمی شناخت ، اما به هر حال کنار آنها نشست. تماشای خنده الیانا ، پوشیدن لباس کاملاً جدیدی را که از فروشگاه های ثروتمندی خریده بود. این یکپارچهسازی با سیستمعامل بود و صورتی روشن ، و با الگوی بچه گربه ای پوشیده شده بود که فکر می کرد سیدنی لطیف است. اما همه دوستان یوگا لباس هایی مانند آن را می پوشیدند ، لباس های عجیب و غریب قدیمی که مطابقت ندارند و به نظر می رسید از یک گاراژ فروشی آمده اند. همه آنها لباس را دوست داشتند. سیدنی گفت که او نیز لباس را دوست دارد و یک آبجو سوم نوشید.
هیچ کس نمی خواست برود. آنها از ساعت دو صبح گذشته ، در حال گود برداری از کابینت های خود ، به دنبال آشپزی شری مانده بودند. بعد از شري ، آنها مي خواستند بروند بيرون و چند تا سيگار دود كنند. سیدنی خود را بهانه کرد و رفت تا پرنده را به جای دیگری منتقل کند.
با نکاتی از آبجو ، سیدنی به سختی توانست قفس را از زمین که از قطره قطره قطره قطره قطره شده بود از زمین خارج کند. پالوما فحاشی را فریاد زد ، و به یک شب بازی مخصوصاً پرحاشیه اشاره کرد وقتی میراندا سیدنی را به تختخواب چهار پوستر خود بسته بود ، و یک شب مرگبار که او را با یک قاشق چوبی آشپزخانه می زدند و آنها برای یک خالی استفاده های جالب پیدا کرده بودند. بطری شامپاین
سیدنی پرنده را هل داد و قفس را تکان داد. در حرکت ناگهانی ، صدای پالوما بلندتر شد و چندین دسی بل را به صدا در آورد. سیدنی خودش را شنید که برای همه چیزهایی که بخاطر نمی آورد درخواست آنها را التماس می کرد - اما حتماً آنها را خواسته بود ، پرنده چگونه می دانست که اگر سیدنی آنها را نمی خواست آنها را بگوید؟ آبجو مغز او را گیج می کند ، احساس دیوانگی ایجاد می کند. او می خواست طوطی لعنتی را خفه کند.
'خفه شو!' او دوباره قفس را تکان داد و پالوما جیغ کشید ، با شدت و خونسردی. به نظر می رسید یک زن کشته می شود. در پشتی باز شد و مردم مستی به داخل پاسیو ریختند ، الیانا هنوز بطری شري خالی را چنگ می زد. سیدنی قفس را برداشت و به گوشه حیاط دوید. او که قفل دروازه را باز می کرد ، آن را به طرز ناخوشایندی به پایین مسیر آجرچینی منتقل کرد و به خیابان برد. با صدای بلند پرنده ، صدای پرنده شروع به صدا کردن مثل یودل کرد. تنها چراغ از خانه و برخی از چراغ های خیابانی پراکنده روشن می شد.
خمیده در پشت بوته آزالیای همسایه ، سیدنی نفس نفس می کشد وقتی پرنده به درون گاز گرفتگی های سنگین پس از ارگاسم خود می پیچد.
'من تو را دوست دارم ، میراندا. من خیلی دوستت دارم.'
'ساکت باش. لطفا.'
'من شما را دوست دارم من شما را دوست دارم.'
آنها به یکدیگر خیره شدند ، و باد پرهای پالوما را به هم ریخت تا جایی که وحشیانه روی بدن او قرار گرفتند و مانند یال شیر از اطراف سر او بیرون زدند.
روز بعد تهویه مطبوع خاموش شد و آنها با آن پنجره لعنتی باز خوابیدند ، حتی اگر سیدنی بهتر می دانست. صبح روز بعد که آنها بیدار شدند ، گرسنه و گرسنه بودند ، پرنده از بین رفته بود. سیدنی نمی دانست با این همه سکوت چه کند. به غیر از ذکر عدم حضور پالوما ، او و الیانا در این مورد صحبت نکردند. الیانا برای مقابله با چسبناک بودن خواب شبانه ، در دوش آب سرد قرار گرفت. وقتی سیدنی خداحافظی او را بوسید ، دهان الیانا احساس نیمه یخ زد.
سیدنی در حالی که خیس لبهایش را پاک می کرد گفت: 'دوستت دارم'. 'روز خوبی داشته باشید.'
'امشب شام درست می کنم.'
'خوب.' سیدنی از پنجره نگاه کرد. 'هر چه خوب است.' آبپاش ها در حیاط جلوی خانه روشن شده بودند. آب در آستانه باز بود و مانند الماس در امتداد رنگ نور خورشید بالا می آمد. آسمان روشن و آبی بدون ابر بود ، نوعی روز که زمین را گرم می کند و تمام نم را می سوزاند.
قفس در آنجا نشسته بود ، رنگ سفید آن خرد شده ، پایین آن را با تکه های باقی مانده دانه و گه پوشانده بود. سیدنی آن را به بیرون برد و آن را تمیز کرد. بگذارید در آفتاب بعد از ظهر خشک شود. از پاسیوی آنها بسیار عجیب به نظر می رسید ، بسیار کوچکتر از آنچه در اتاق خواب آنها به نظر می رسید. او آن را به داخل آورد ، خوراک و آب جدیدی را در کاسه قرار داد.
سیدنی تعجب کرد که پرنده کجا رفته است. شاید طوطی او در پشت بام خانه کسی یا سقف ماشین در حال اوج گرفتن بود. او منتظر تکنسین AC بود و همه طرفداران را روشن کرد و همه پنجره ها را باز کرد. او لیوان های بزرگی آب نوشید و به ذرات معلق شناور ، معلق در مایع خیره شد.
پالوما نمی دانست چگونه در طبیعت زندگی کند. بالهایش قطع شد. به احتمال زیاد یک گربه محله قبل از اینکه آن را به خانه برگرداند ، او را می خورد. سیدنی موارد دلخواه پالوما را در تمام طاقچه های باز گذاشت. بادام زمینی و میوه ستاره ای در لبه های طاقچه ، سراسر اتاق نشیمن. مورچه ها خزیدند و در صف های طولانی و گاز دار مهاجرت کردند. سیدنی آنها را با یک حوله کاغذی مرطوب پاک کرد و میوه ها را با قطعات تازه جایگزین کرد. او چیزی نشنید ، چیزی ندید. نه هر نوع پرنده ؛ جی و کلاغهایی که به طور معمول در پشت درختان به هم می زدند ، به طرز عجیبی ساکت بودند.
این محتوا از {embed-name} وارد می شود. شما ممکن است بتوانید همان مطالب را در قالب دیگری پیدا کنید ، یا ممکن است بتوانید اطلاعات بیشتری را در وب سایت آنها پیدا کنید.تکنسین حاضر شد و تهویه مطبوع را برطرف کرد. خنک شدن خانه مدت زیادی طول کشید ، تراسو مانند سنگ آتشفشانی گرم شد. وقتی الیانا به خانه رسید ، برای شام سالاد میگو سرد برای آنها درست کرد. آنها در آشپزخانه نشستند و شراب سفید را از بطری بیرون کشیدند و آن را به پشت و پشت میز کشیدند. سر و صدا در خانه خیلی بلند می شد و مانند چاقو روی شیشه رنده می شد.
وقتی او به اندازه کافی احساس سر و صدا کرد ، سیدنی دست الیانا را گرفت و او را به اتاق خوابشان آورد. قفس خالی نشسته بود ، مثل یک گردوی ترک خورده باز شد. او میان پاهای الیانا زانو زد و صورت خود را در آنجا قرار داد و از طریق تابلوی لباس زیر بو کرد. آنها هفته ها رابطه جنسی نداشته اند و سیدنی ناگهان صداها را از دست داده است. او ناجور بودن و استرس و ناراحتی را می خواست. او دوباره آن را با صدای بلند می خواست.
برای داستان های بیشتر مانند این ، برای دریافت خبرنامه ما ثبت نام کنید .
این محتوا توسط شخص ثالث ایجاد و نگهداری می شود و برای کمک به کاربران در ارائه آدرس های ایمیل خود ، در این صفحه وارد می شود. شما می توانید اطلاعات بیشتر در مورد این و مطالب مشابه را در piano.io تبلیغات بیابید - ادامه مطلب را در زیر بخوانید