خواندن داستان به مادر ایتالیایی من کمک کرد تا بر غم از دست دادن پدرم غلبه کند
کتابها

مجله Oprah ، از شماره آوریل 2020 O ، در حال حاضر ایستاده است.
مادرم گفت که خواندن ، کاری بود که زنان آمریکایی به جای تمیز کردن خانه های خود انجام می دادند. او روی صندلی ایستاده بود و به کابینتی بالای یخچال ، دستی که دارای دفترچه راهنمای لوازم خانگی بود و پپتو-بیسمول منقضی شده بود ، دست می یافت. بعد از اینکه من آخرین پیشنهاد را دادم که خواندن یک کتاب ممکن است ذهن او را حل کند ، او بالا می رفت. از اتاق کنار ، پدرم او را صدا کرد. او دوباره خودش را آلوده می کرد ، یا می خواست آب بیشتری بخورد ، یا به دیدار برادرش که ده سال پیش فوت کرده بود ، یا یک بوسه به او بدهد. او یک جعبه کفش را به من تحویل داد و رفت تا بفهمد این بار چه خبر است.
داخل آن سه برگه کاغذی با خارهای متلاشی ، عاشقانه هایی که 62 سال پیش به عنوان هدیه عروسی دریافت کرده بود و از ایتالیا برای سفر با قایق به آن سوی اقیانوس اطلس آورده بود. من تصور می کردم دختر نوجوانی که فقط آنها را برای دور انداختن آنها بسته است ، آنها را لمس می کند اما هرگز آنها را نمی خواند. هیچ وقت نبود در آن قایق ، او شوهر داشت تا لمس کند و بعداً همه اتاق ها را برای نگهداری از زندگی ، به خواستگاری فرزندان ، یک کار دوخت پارچه در اتاق پشتی یک مغازه داشت.

لیدیا کاستلانی در 19 سالگی در گذرنامه ای که در سال 1954 به ایالات متحده حمل کرد.
کریستوفر کاستلانیحالا ، در سن 81 سالگی ، او روزهای خود را با دست و پا زدن ، شبیه زامبی ، با حمل زباله و جعبه قرص از یک اتاق به اتاق دیگر سپری کرد. به مدت سه سال ، زوال عقل پدرم بدتر شده بود ، و با آن ، حملات وحشت او از کودکی به طور متناوب رنج می برد. آنها به نظر می رسید از لحظه بیدار شدن او اعتصاب می کنند تا اینکه به خواب خسته سقوط می کند. تماس های تلفنی متعدد روزانه ما که یک بار پر از شایعات خانوادگی و برنامه هایی برای دیدار بعدی من شده بود ، دیگر اصلاً مکالمه نبود. من فقط با آرامش نشسته بودم و از نزدیک 400 مایل دورتر به صدای هق هق او گوش می دادم.
پزشکان وی چرخ و فلک ضد افسردگی ، داروهای ضد روان پریشی و داروهای ضد اضطراب برای او تجویز کرده بودند که وی را دچار تزلزل و اختلال در گفتار می کند. ماهها درمان شناختی رفتاری ، از جمله یک هفته اقامت در بیمارستان ، کمکی نکرده است. هیچکدام از اینها ایده های درخشان همه را نداشتند: یوگا ، ایروبیک ، نقاشی با انگشت ، مارتینیس سیب ، مراسم روزهای هفته. به خاطر افتخار ، او از مراقبت از استراحت ، یک پرستار بازدید کننده و شرکت دوستان خودداری کرد.
من ترسیدم که او چیزی را حس کند ، این زن در غم غرق شده است. حق با من بود.
مادرم تحصیلات کلاس دوم داشت و اصلاً انگلیسی بلد نبود. به عنوان یک پسر بچه ، سعی کردم واژه نامه های او را از کاربرگ مدرسه ام بیاموزم ، اما او برای حفظ کلمات تلاش می کرد. گرچه این عاشقانه های کفش به زبان مادری او بود که با نقاشی تزئین شده بود و طرح ها ساده به نظر می رسید: یک شاهزاده ، یک دختر مزرعه ، یک نفرین. خوشبختانه همیشه

عاشقانه های شومیز لیدیا کاستلانی از ایتالیا به عنوان عروس نوجوان با خود آورده است.
کریستوفر کاستلانیاو در ابتدا روزانه چند دقیقه آهسته می خواند ، در حالی که پدر من روی صندلی خود می خوابید. او گفت ، تمرکز کار سختی بود ، مغز او از بنزوها مبهم بود و گوشش برای تماس او صدا می کرد. او اغلب احساس گناه و تنبلی می کرد. خودخواهی آمریکایی اما زودتر از آنچه پیش بینی می کردم ، او هر سه را تمام کرد و گرسنه بیشتر بود.
به اینترنت رفتم ، عاشقانه های دلپذیر را سفارش دادم ، توضیحات طرح ترجمه Google را برای اطمینان از اینکه خیلی ناراحت کننده ، صریح جنسی یا چالش برانگیز نیستند ، سفارش دادم. هر بار که کتاب جدیدی به آستان او می رسید ، او زنگ می زد که با اولین یادداشتهای شادی که مدتهاست شنیده ام ، می گوید: 'این کتاب خوب به نظر می رسد.'
داستان مرتبط
پس از چند ماه غرق شدن در این افسانه ها ، او سلیقه خود را توسعه داد. او شکایت کرد: 'همه آنها یکسان هستند.' 'می بینید که بلافاصله آنها با هم تمام می شوند.' در آن زمان ، او کمتر مضطرب شده و داروهای ضد روان پریشی را متوقف کرده است. او با لذت توطئه آمیز اعتراف کرد که یک ساعت ، دو ساعت دیگر روزی برای خواندن پیدا کرده بود. من یک رمز و راز ساردینی ارسال کردم ، چراغهای چشم من ، و یک کتاب طنز ، یک ایتالیایی در آمریکا . او از این اشکالات خوب و کمدی های عاشقانه ای که بعد از آن به وجود آمد خوشش آمد ، اما انتقاد کرد ، آنها زیاد صحبت کردند. در مورد مزخرفات آیا نمی توانم بهتر عمل کنم؟
من یک اسنوب ساخته بودم و نمی توانستم خوشحال تر باشم. هنوز هم با لرز بود که سفارش دادم دوست درخشان من ، اولین رمان ناپولیتی النا فرانته. این متراکم تر و عمیق تر از 20 کتابی بود که او خوانده بود. من نگران شدم که این خیلی چالش برانگیز باشد ، که شدت آن ، کثیف بودن ، او را ناراحت کند ، به خصوص اینکه ، او یکی یکی دیگر از همه داروها را ترک کرد. من ترسیدم که او چیزی را حس کند ، این زن در غم غرق شده است. حق با من بود.

لیدیا کاستلانی ، در خانه خواندن.
امیدیو کاستلانیاو از طریق تلفن شگفت زده شد و از قدرت رمان ، توانایی اش در درک دشواری آن و صدای آشنا آن دختران ایتالیایی ، دوستی پیچیده آنها و عصبانیت در قلب آن ، از طریق تلفن متعجب گفت. ماهها می گذشت و پدرم ساعتهای بیشتری را از خواب بیدار می خوابید ، او 1600 صفحه تترالوژی را خورد ، آن قسمتهای تغزلی ، خشونت آمیز ، بی رحمانه صادقانه که زندگی و زنانه را با هم روبرو می کند.
پدر من الان رفته است. از طریق تلفن ، بندرت از او نام می بریم ، زیرا اگر از اشتیاق به او صحبت کنیم ، احساسات بر ما غلبه می کند. به روش ایتالیایی ما سعی در محافظت از یکدیگر داریم. بنابراین ما درباره کتاب ها صحبت می کنیم: چه چیزی باعث ایجاد یک داستان خوب می شود. او به من می گوید: 'این خانه آشفته است.' 'من هیچ کاری نکردم من فقط تمام روز را در رختخواب می خواندم. '
برای داستان های بیشتر مانند این ، برای ما ثبت نام کنید خبرنامه .
تبلیغات - ادامه مطلب را در زیر ادامه دهید