100 زن رنگین روبرو اولین برخورد خود را با نژادپرستی به یاد می آورند - و چگونه آنها بر آن غلبه کردند
بهترین زندگی شما

S کنه و سنگ ممکن است استخوان های من را بشکنند ، اما کلمات هرگز به من آسیب نمی رسانند.
این مانترا بود که من در زمین بازی در مدرسه ابتدایی برداشتم - چیزی که بارها و بارها تکرار می کردم در هر زمان که با نژادپرستی روبرو می شدم. این مکانیزم مقابله ای بود که به منظور محافظت از قلب من در برابر سخنان تبعیض آمیز که باعث شکل گیری من به عنوان یک دختر جوان کره ای آمریکایی شد و در فضاهای عمدتا سفید بزرگ می شدم ، شکل گرفت. اما اکنون که من به بزرگسالی رسیده ام ، در مورد دختران رنگی فکر می کنم که به آنها یاد داده می شود وانمود می کنند که کلمات صدمه نمی بینند - و افرادی که این طرز تفکر در واقع از آنها محافظت می کند.
فرار از عواقب بی امان نژادپرستی دشوار است: فقط در یک سال گذشته ، ما ضرر کردیم برونا تیلور ، جورج فلوید ، احمود آربری و شش زن آسیایی تبار در آتلانتا به قتل رسیدند (شیائوجی 'امیلی' تان ، دایوو فنگ ، سونچا کیم ، یونگ ای یو ، سون چونگ پارک ، هیون جونگ گرانت) در دست این بیماری موذی - و آنها فقط نامهایی که در عناوین خبری بودند. اگر تصدیق نکنیم که کلمات قدرت می توانند حمل کنند و اجازه می دهیم نژادپرستی بیش از همه از میزهای شام گرفته تا حیاط مدرسه کودکانمان معلق بماند ، رنگین پوستان نسل بعدی بار مشاهده خشونت نژادی را متحمل می شوند.
تبعیض نژادی می تواند در سنین پایین ریشه دواند. مطابق با دکتر تامی بنتون ، روانپزشک ارشد بیمارستان کودکان فیلادلفیا ، 'کودکان از 3 ماهگی شروع به ترجیح چهره هایی می کنند که شبیه مادرشان باشد. وقتی بچه ها دو ساله شدند ، آنها شروع به انتخاب همبازی هایی می کنند که شبیه آنها باشد. آنها شروع به تشخیص یکسان بودن و تصمیم گیری در مورد موقعیت ها بر اساس تجربه نژاد می کنند. ' بنتون همچنین یادآور می شود که نوجوانان با چه سرعتی می توانند 'منفی راجع به خودشان را درونی کنند که می تواند رشد آنها را برای سالهای زیادی شکل دهد.'
ما همچنین می دانیم که ، هم از نظر احساسی و هم از نظر جسمی ، کلمات هستند می توان به شما آسیب رساند - به ویژه نژادپرستان. بنتون خاطرنشان می کند: 'داده هایی وجود دارد كه نشان می دهد استرس مرتبط با نژادپرستی در واقع باعث می شود افراد از نظر جسمی بیمار باشند.' 'این بسیار واقعی است و در هر مرحله وجود دارد - برای جوانان و بزرگسالان. اما اگر فرصتی برای گفتگو با شخصی که می تواند به ما در پردازش کمک کند ، تجربه های آسیب زا لازم نیست که همیشه با ما زندگی کنند.
برای تشویق این مکالمه ، اپرا دیلی داستان 100 زن رنگارنگ را که در جوانی نژادپرستی را تجربه کرده اند به اشتراک می گذارد - و هنوز هم تأثیر آن را احساس می کنند.
همانطور که دکتر مایا آنجلو یک بار گفت: 'مردم آنچه شما گفتید را فراموش خواهند کرد ، مردم آنچه را که شما انجام داده اید فراموش خواهند کرد ، اما مردم هرگز احساس شما را فراموش نخواهند کرد.'
خواندن داستانهایی از ...
ورزشکاران | فعالان ، مدافعان ، سیاستمداران | هنرمندان ، خلاقیت ، سرگرمی | نویسندگان و روزنامه نگاران | دانشمندان و پزشکان | مربیان و رهبران جامعه | زنان تاجر و کارآفرین
ورزشکاران

بازیکن WNBA
'من حدود 6 سال داشتم در دبیرستان بازی برادر بزرگترم بودم ، و یک پسر کوچک پشت سفیدکنندگان من را به عنوان کلمه n صدا کرد. والدینم درباره این کلمه با من مکالمه می کردند و من فکر می کردم این فقط چیزی است که آنها مرا برای آن آماده می کنند ، اما وقتی این اتفاق افتاد ، فقط ... شوکه کننده بود. بعد ، او فرار کرد. سعی کردم او را پیدا کنم ، زیرا می دانستم اشتباه است.
این تجربه به تنهایی باعث شد که من راحت باشم از اینکه متفاوت باشم ، و چقدر راحت باشم که بگویم همه چیز درست نیست. من فکر می کنم برای اینکه همه چیز تغییر کند ، شما باید متفاوت باشید راحت باشید ، زیرا کسی باید وارد اتاق شود و تنها کسی باشد. کسی مجبور بود جای دیگری را برای میز خالی کند. افراد زیادی هستند که این کار را قبل از من انجام داده اند و باعث شده اند احساس راحتی بیشتری داشته باشم. اما هنوز کارهای بسیار بیشتری برای انجام وجود دارد.

دارنده مدال المپیک؛ شمشیربازی
'به عنوان کسی که در تقاطع هویت قومی و مذهبی من زندگی می کند ، هرگز واقعاً نمی دانم این تبعیض از کجا ناشی می شود. در آن لحظه ها ، من متوقف نمی شوم و از کسی می پرسم: ‘سلام ، سوال سریع. شما واقعاً بدجنس هستید ، اما من فقط می دانم که آیا این به دلیل حجاب من است یا به دلیل نژاد من؟ '
به یاد دارم که در مسابقات شمشیربازی سایر مربیان به دلایل مذهبی از من می خواستند اثبات کنند که سرم را پوشانده ام. این اتفاق فقط در مسابقات بزرگ اتفاق می افتد ، درست قبل از شروع مسابقه. من در بزرگسالی فهمیدم که این تلاش برای دور انداختن بازی ذهنی ام بود زیرا آنها نمی توانستند با من در رشته شمشیربازی آویزان شوند. دیدن اینکه این نوع بقایای نژادی هنوز در ورزش وجود دارد سخت است ، اما آنچه همیشه صبح مرا بیدار می کند و من را ترغیب می کند که بیشتر تمرین کنم ، این است که بدانم کاری که من انجام می دهم بچه هایی را که به دنبال من می آیند راحت تر می کند. نه فقط به این دلیل که آنها می توانند خود را ببینند ، بلکه به این دلیل که به مربیان ، تماشاگران ، سایر ورزشکاران نشان داده اید که ما نیز می توانیم در ورزش موفق باشیم. '

دارنده مدال طلای المپیک؛ بازیکن واترپلو
'من و خواهرم حدود 12 سال داشتیم و یک بازی واترپلو بازی می کردیم. ما پیروز شدیم ، و با مردمی که در مقابل آنها بازی کردیم دست می دادیم. همه گفتند ، 'بازی خوب' به جز این یک پسر که گفت: 'بازی سیاه ، بازی سیاه.' ما واقعاً نمی فهمیدیم او چه می گوید ، اما این احساس بی احترامی بود. در آن سن ، می دانستم نژادپرستی است ، اما چیزی که نمی دانستم این است که چگونه در آن لحظه برای خودم بایستم. اکنون ، من کاملاً معنای سیاه بودن بودن و ایستادن و الگوی دیگران برای افرادی که شبیه من هستند را کاملاً درک می کنم. این در مورد هدف من در این ورزش چیز خاصی است. برای من بسیار مهم است که این نوع داستان ها را برای دختران جوان سیاه پوست و پسران سیاه پوست در ورزش خود به اشتراک بگذارم ، زیرا من می دانم که مردم هر روز چنین نوع چیزهایی را تجربه می کنند و از این راه بدتر می شوند. '

سنگ نورد حرفه ای
'بارها و بارها وجود داشته است که من در خیابان قدم می زدم و مردم با من تماس می گرفتند و در پس زمینه' چونگ چونگ 'می گفتند. بچه ها به من ساشیمی یا سوشی می گفتند. این ممکن است جزئی به نظر برسد زیرا فقط یک نام است ، اما از طریق عادی سازی ، این چیزهای کوچک در طول زندگی شما ترکیب می شوند.
وقتی جوان تر بودم واقعاً ناامن بودم ، اما اکنون به فرهنگ ژاپنی خود - به نام خودم ، شلوار کوهنوردی که مادرم از پارچه های ژاپنی درست می کند - افتخار می کنم. آنها خانگی هستند و دوخت کامل نیست ، اما آنها واقعاً قلب من هستند. این گسترش والدین و اجداد من است که وقتی این چیزها را می پوشم پشت سر من هستند.
من می خواهم به مردم نشان دهم که آسیایی ها می توانند در تمام صنایع و روشهای مختلف زندگی جا بگیرند. شما می توانید اهل شهر نیویورک باشید و از نظر اقتصادی از نظر والدین مهاجر مطمئن نیستید و هنوز کوهنوردی را لذت می برید و به یک صخره نورد حرفه ای تبدیل می شوید. این یک داستان مهم برای گفتن است. '
در حال بزرگ شدن ، ما در نزدیکی هوستون زندگی می کردیم و به یاد دارم که در راه رسیدن به پاسادنا با پدر و مادرم در ماشین بودیم که وسیله نقلیه دیگری قصد داشت ما را به عقب برساند. این زمانی بود که من واقعاً جوان بودم. و شما می دانید ، اینجا KKK وجود دارد ، بنابراین من به یاد می آورم پدرم مانند این بود: 'متوقف نشو ، متوقف نشو.' هر وقت به پاسادنا می روم ، این اولین چیزی است که به آن فکر می کنم.
سپس وقتی من در دبیرستان بودم ، یکی از دوستانم خال کوبی پرچم شورشی را انجام داد. اکنون نیز ، همچنان درحال پرچم شورشی در محله من مشاهده خواهم کرد. من نمی دانم برخی از مردم در مورد آن احساس می کنند اما به نظر من ، این قطعاً نشانه ای از نژادپرستی است. اینجا متعلق نیست. ' - سیندی نگوین ، ورزشکار ماهیگیری

کشتی گیر حرفه ای
'من حدود 9 ساله بودم. من از کالیفرنیا - مادرم از آیووا - به آیووا نقل مکان کرده بودم و تنها فرد رنگین پوست در شهر بودم. یادم می آید که از تمرین بیس بال به خانه خاله ام قدم می زدم و این پیرمرد در ایوان گفت: 'اینجا چه کار می کنی؟' در کالیفرنیا ، مردم شنیدم که کلمه n را به روشی دوستانه می گویند ، بنابراین هرگز فکر نمی کردم که این کلمه چیز بدی باشد تا اینکه این مرد آن را با لحنی عصبانی و پرخاشگرانه به من گفت که واقعاً مرا ترساند. من خیلی لرزیدم از آن ، و این احتمالاً یکی از اولین خاطرات من است. اما آن مرد که این حرف را به من زد باعث شد بیشتر باشم. هر کسی که برای من پست بود فقط مرا به بهترین فرد سوق می داد تا بتوانم به آنها ثابت کنم که من بیش از حرف های آنها هستم. '

رقصنده
'هالووین بود. در آن زمان یکی از دوستان نزدیک من سفیدپوست بود و او مرا به مادربزرگش دعوت کرد تا فریب بخورد. یادم می آید که به خانه مادربزرگش برگشتم ، و او برای ما سوپ پخت. دوستم مرا به داخل آشپزخانه برد و به من گفت سوپم را بریز بیرون. از او علت را جویا شدم و او گفت دلیل این امر مادربزرگش چیزی بود که در سوپ من ریخته بود تا بیمار شود. من همچنین شنیدم که مادربزرگش به مادرش می گفت ، 'من به تو گفتم نمی خواهم چنین افرادی را به خانه من بیاوری.' من می دانستم که از آنها متفاوت هستم ، اما متوجه نمی شدم که این یک مشکل است چنین چیزهایی شروع به اتفاق می کنند. من گیج شده بودم ، زیرا تمام آنچه در خانه ام تجربه کرده بودم عشق و شادی بود. عشق به خود احتمالاً یکی از بهترین درسی است که می توانید به یک کودک بیاموزید. وقتی یاد بگیرید در چنین جوانی خود را دوست داشته باشید ، نظرات دیگران دنیای شما را تکان نمی دهد. '

رقصنده اصلی ، تئاتر باله آمریکا
'من 15 ساله و سرخوش بودم که از من دعوت شد تا ایالت کالیفرنیا را ترک کنم و به عنوان یک هنرمند مهمان با یک مدرسه دیگر در یک باله رقص برتر کنم. من همه تنظیمات رقص را آموختم و ماهها قبل آماده شدم. وقتی رسیدم ، به من گفتند طوری رفتار کن که انگار من از تنظیم رقص خبر ندارم ، زیرا در واقع ، من برای رقبای اصلی با رقصندگان محلی تست می گرفتم. من گیج شده بودم که چرا من پرواز کردم و ماهها تمرین کردم ، اما برای بازی در این نقش تست دادم.
من در نهایت به عنوان لید اجرا کردم ، اما در داخل خیلی تعارض داشتم. سالها بعد ، فهمیدم که معلمم مرا آورده است زیرا من بهترین شخص برای این نقش هستم ، اما او باید به مدیر و معلمان مدرسه نشان دهد که یک دختر سیاه پوست توانایی دارد. بنابراین وانمود کردیم که همیشه قصدم این است که بیایم و ممیزی کنم. او این را از من نگه داشت تا من احساس دلسردی نکنم و با بهترین توانایی خود برقصم. من عادت داشتم حتی قبل از باله احساس متفاوت بودن کنم. من دو نژاد ، درون گرا و فوق العاده فقیر بودم. با نگاه به گذشته ، می فهمم که از آن زمان تا کنون تغییرات کمی تغییر کرده است. من همیشه اعتقاد داشتم که اگر فقط به جامعه باله نشان دهم که چه کاری می توانم انجام دهم ، در نهایت رنگ پوست من اهمیتی نخواهد داشت. اما این همیشه درست نبوده و نیست. این تجربه و بسیاری دیگر پس از آن باعث شد احساس مسئولیت نمایندگی مردم سیاه پوست و قهوه ای را احساس کنم. '
فعالان ، مدافعان ، سیاستمداران

موسس ، دخترانی که کد می زنند
'من در دهه 1980 در ایلینوی بزرگ شدم. والدین من به عنوان پناهنده از اوگاندا به اینجا آمده اند ، گرچه در اصل ، آنها اهل هند هستند. ما در مکانی زندگی می کردیم که بسیار سفید بود و سخت هم بود. وقتی کلاس هشتم بودم فقط می خواستم جا بیفتم. از اینکه پدر و مادرم به جای راشل اسم من را رشما گذاشتند عصبانی بودم و من اصلاً هویت قومی خود را قبول نکردم. روز آخر کلاس هشتم ، این گروه از دختران مرا 'حجی' صدا کردند - واژه ای تحقیرآمیز که آنها آن را بچه های قهوه ای می نامند.
من به اندازه کافی کافی داشتم و تصمیم گرفتم مقابله کنم. توافق کردیم که آخر روز در حیاط مدرسه برای یک مشت مشت دیدار کنیم. این فرصتی برای من بود که دست از مخفی شدن بردارم و برای خودم بایستم. در پایان روز ، من در محل مشخص شده در پشت مدرسه حاضر شدم. تقریباً هر فرد در کلاس هشتم آنجا ایستاده بود و قبل از اینکه حتی کوله پشتی ام را بگذارم ، تنها چیزی که دیدم این بود که همه این دختران به سمت من می آیند و بندهای صورتم را بند می آورند. تقریباً بلافاصله سیاه شدم. من بعد از آن مبارزه تصمیم گرفتم که دیگر سعی نکنم سفید باشم. من قهوه ای ، دسی بود ، دختری هندی بودم که اسمش رشما بود و قصد داشتم آن را در آغوش بگیرم. این واقعاً شروع به کسی کرد که من امروز هستم ، و همیشه برای دختران که کلاس های درس را رمزگذاری می کنند ، برای تنوع و برابری نژادی می جنگم. '

وزیر فعال؛ مدیر عامل مرکز کینگ
'من از بچگی بیشتر محافظت می شدم. اولین برخورد واقعی من با نژادپرستی در دانشکده حقوق بود. من استادی داشتم که من و این دانشجوی سیاهپوست را مجرد می کرد. ما فقط دو نفر در کلاس بودیم. او دردسرهای زیادی برایم ایجاد می کرد ، بنابراین تصمیم گرفتم روزی نامه ای طولانی برای او بنویسم که در آن مشکل سیاه پوستی در یک محیط کاملاً سفید را توضیح دهد ، به گونه ای که احساس می کنم وزن کل جامعه سیاه پوستان را تحمل می کنید. او عصبانی بود که به من بنویسد و بگوید 'اگر آفریقایی آمریکایی ها بیشتر تلاش می کنند ...' که نشان می دهد ما تنبل هستیم. اوه ، خدای من ، این من را به راه انداخت.
آنقدر برای من مضر بود که فقط 2 یا 3 هفته از پایان ترم تمام کلاسهایم را رها کردم ، زیرا از چیزهایی که او در نامه خود نوشت بسیار خراب شدم. هنگامی که من برای مقابله با او در این مورد رفتم ، او فقط آن چیزها را با صدای بلند تکرار کرد - در مقابل منشی اش که آمریکایی آفریقایی تبار بود.
همراه با پدرم ( دکتر مارتین لوتر کینگ جونیور ) در حالی که من 5 ساله بودم ترور شدم ، و سپس عموی من به طرز مرموزی در استخر او پیدا شد ، مادر بزرگ من در سن 11 سالگی به سمت کلیسا تیرباران شد ... من تلخی و حتی عصبانیت زیادی داشتم. 12 سال طول کشید تا از این طریق عبور کنم. بنابراین وقتی با چنین شرایطی دست و پنجه نرم می کنیم ، باید واقعاً از قلب خود محافظت کنیم. چون هیچ احساسی بر سر راه من قرار نگرفته است که من می توانستم به نتیجه برسم یا تجربه کنم. '
هنگامی که برای اولین بار وارد فعالیت شدم ، بزرگسالان در اینترنت مدام می گفتند که یک دختر کوچک سیاه پوست نمی تواند کاری انجام دهد. آنها مرا کلمه n می نامند. به من گفته اند که آب را بنوش و بمیر. من را بسیار عصبانی کرد. اما اینک ، من کارهای بزرگی انجام دادم. سرانجام ، من می خواهم در سال 2044 رئیس جمهور شوم ، تا بتوانم به مردم ثابت کنم که چقدر موفق شده ام. دارم روش کار می کنم. - کپی ماری ، خانم کوچک سنگ چخماق؛ فعال

فعال
'اولین باری که می دانستم مردم مرا دوست ندارند زیرا دختری سیاه پوست بودم ، در مدرسه کاتولیک بود. سریع فهمیدم که به دلیل ظاهر من در نحوه برخورد من تفاوتی وجود دارد. اگرچه افرادی که این رفتار را تداوم می بخشند سفیدپوست بودند ، اما اختلاف نظر بین دانشجویان سیاه پوست و قهوه ای ایجاد شد. دختراني كه از نژاد لاتين بودند و موهاي فر و پوست روشن تري داشتند از دختران پوست تيره مثل خودم بهتر رفتار مي كردند. مجازات شدیدتری داشتیم. برای من و بسیاری دیگر از دختران سیاه پوست تیره کاملاً مشهود بود که به بچه های دیگر علاقه نشان داده شده است.
فکر می کنم این تجربیات به من کمک کرد تا فعالیت خود را تعریف کنم. رنگ گرایی برای من همیشه یک نگرانی بوده است و هر زمان که می بینم افرادی که با آنها تماس می گیرم به دلیل رنگ پوستشان به درستی رفتار نمی شوند ، تمام تلاشم را می کنم که به آن افراد بسترهای نرم افزاری بدهم و کسانی را که در این آسیب شرکت می کنند ، صدا بزنم. '

فعال کارگری
'از کجا شروع کنم؟ من از پیش دبستانی متنفر بودم زیرا معلمانم نمی توانستند نام مرا بگویند و بچه های دیگر با این شعار هولناک مرا آزار می دهند: ‘چینی ، ژاپنی ، Dirtynese ، به اینها نگاه کن.’ یادم می آید احساس می کردم هرگز قبول نمی شوم. من حتی سعی کردم پدر و مادرم را راضی کنم که اجازه دهند اسمم را به لیزا تغییر دهم. حالا خیلی خوشحالم که آنها اجازه ندادند این کار را بکنم. از آن زمان ، من 20 سال کار با افرادی را گذرانده ام که به دلیل مشارکت های باورنکردنی خود به عنوان کارگران ضروری ، از ارزش کمتری برخوردار شده اند. این احتمالاً به این واقعیت مرتبط است که در برخی از سطوح عمیق ، من می توانم با آسیب هایی که در صورت عدم تأیید انسانیت و احساس تعلق فردی رخ می دهد ، ارتباط برقرار کنم. من فکر می کنم این به ما بستگی دارد که هم جهانی را تصور کنیم و هم جهانی بسازیم که دیگر چنین اتفاقی نیفتد. '

وزیر کشور
'از زمان کودکی ، من زیاد جابجا می شدم و در پایگاه های نظامی در ویرجینیا و کالیفرنیا زندگی می کردم. بارها من تنها دختر بومی کلاس بودم. یک بار هنگام راه رفتن به خانه ، یکی از همکلاسی ها متوقف شد تا به من بگوید از من متنفر است. او به من گفت که من دارای سر چاق ، پاهای چاق و بافتن چربی هستم. من مثل هر بچه دیگری ساخته شده ام ، اما تنها بچه قهوه ای مدرسه بودم. من به خانه رفتم ، و به مادرم نگفتم.
تا زمانی که بزرگتر شدم متوجه شدم که سابقه خانوادگی ما با دیگران متفاوت است. من در زمان دانشکده با مادربزرگم برای انجام کار نوشتن مصاحبه کردم ، و او از آسیب جدا شدن از خانواده اش و مجبور شدن به زندگی در مدرسه شبانه روزی ، دور از خانه سنتی خود ، برخوردار بود. یک درک عمیق به ذهنم خطور کرد: هر آنچه او فدا کرد و از سر گذراند ، به من امکان داد که تلاش کنم هر چیزی که می خواهم باشم. من رویای او را برای خانواده اش مجسم کردم و اکنون ، مسئولیت خودم را می دانم که نردبانی را برای رهبران آینده بگذارم. '

DREAMer ، فعال حقوق مهاجران
'من برای این خانم نگهداری می کنم. بچه هایی که من نگهداری می کنم و دوستانشان جملاتی مانند این را می گویند: ' شما مکزیکی هستید ، درست است؟ آیا تاکو را دوست داری؟ ’بدن من بی حس می شود زیرا اولین باری بود که از آن عبور می کردم. حوادث دیگری نیز در حال بزرگ شدن بود. معلمان من می گویند ، ' شما باید مکزیکی باشید. 'یک همکلاسی گفت ، ' مقداری سس داغ بگذارید ، سس تند را دوست دارید درست است؟ ’مواردی از این دست ، نه صدا جدی هستند ، اما آنها جدی هستند ، زیرا این در مورد هویت من است. تا الان جایی نبوده که وقت داشته باشم تأمل کنم و مثل این باشم ، 'خوب لعنت ... من با بسیاری از گریه ها روبرو شدم.'
با داشتن DACA ، می دانستم که باید الاغم را سینه بزنم ، زیرا در این مورد شک خواهم کرد. ما برای ساختن آن تنظیم نشده ایم. سعی کردم درمورد لحظات نژادپرستانه ای که تجربه کرده ام صحبت نکنم ، زیرا اجازه نمی دهم آن را ببلعد. من می جنگم ، زیرا این برای هر فردی است که احساس می کند از خشونت ناشی از نژادپرستی بی حس شده است. این آتشی است که درون من بود. '

مدافع اصلاح عدالت کیفری ؛ نویسنده
'در دهه های 1950 و 60 in در جیم کرو می سی سی پی بزرگ شدم و هرگز زیاد به نژادپرستی فکر نکردم. اما در تابستان سال 1962 ، بعد از اینکه 7 ساله شدم ، این تغییر کرد.
مادر من اجازه داد یک هفته را با خواهرش ، خاله توک سپری کنم. او به عنوان کمک خانگی برای سفیدپوستی که محل زندگی او و شوهرش بود کار می کرد. مردمان سفید دختری به نام لیندا داشتند. ما در یک غلاف دو نخود شدیم. من قبلا هرگز یک دوست سفیدپوست نداشتم ، و او هرگز یک دوست سیاه نداشت. آن شنبه لیندا یک جشن تولد داشت. خاله به من گفت برویم پشت در و بزنم. مادر لیندا پاسخ داد. لیندا من را دید و فریاد زد ، 'ماری!' من شروع کردم به فرار از مادرش وقتی او دستش را بیرون داد و جلوی من را گرفت. او گفت ، 'شما فقط همین قسمت در ایوان منتظر بمانید تا من غذای شما را بگیرم.' او با یک بشقاب ترک خورده که یک کاپ کیک خرد شده و یک ساندویچ سرد بولونیا داشت برگشت.
وقتی به مامانم گفتم چه اتفاقی افتاده ، او خیلی سختگیرانه به من نگاه کرد و گفت ، 'هیچ کس بهتر یا باهوش تر از تو نیست فقط به خاطر اینکه تو یک دختر رنگی هستی. در حقیقت ، شما بسیار باهوش تر از بیشتر هستید. 'مادر من به من ایمان آورد ، بنابراین من به من ایمان داشتم.'
هنگامی که من بزرگ شدم ، واشنگتن دی سی عمدتا سیاه پوست بود ، اما در طول دهه گذشته شاهد وقوع لطافت در حالی بود که خانواده من در تلاش بودند تا در محله مهاجران من در بخش یک بمانند و برای مسکن امن مبارزه کنند. چندین مورد از آلودگی های کپک و موش وجود دارد. شکایات ما هرگز رسیدگی نشد تا اینکه یک سازنده ساختمان را خریداری کرد ، ما را بیرون راند و آن را به کانکس تبدیل کرد. از کودکی می دانستم که درست نیست. اکنون ، من می دانم که هر آزمون و آزاری که تجربه کرده ام فقط انگیزه بوده است. بعضی مواقع که گریه کرده ام احساس شکست کرده ام. مفید است که تصدیق کنم این چیزی نیست که من برای خودم به ارمغان آوردم. این سیستمی است غلبه بر این موارد نیروی محرکه کار برای اطمینان از این است که دیگران از آنچه من تجربه کرده ام عبور نمی کنند. - جولا رابرتز ، DREAMer ، فعال

برگزار کننده زمینه؛ مدیر اجرایی رای گیری بومی داکوتای شمالی
'من عضو قبیله Standing Rock Sioux هستم و در 60 مایلی جنوب بیسمارک ، داکوتای شمالی بزرگ شدم. من از 12 سال جوانترین هستم و کوچکترین خاطراتم زمانی است که پدرم ما بچه ها را در استیشن قدیمی جمع می کرد و به داخل شهر می رفت. یک تابستان ، پدرم به من و خواهر دوقلوی من گفت که در نزدیکی موزه محلی اقامت داشته باشیم. ما 6 یا 7 ساله بودیم ، از پنجره های موزه نگاه می کردیم که دو پسر سفیدپوست هر دو به طرف ما آمدند و یکصدا گفتند: 'شما هندی های کثیف چه می کنید؟' در همان روز ، پدر ما را می برد تا بستنی بگیریم قبل از ما ترک کرد. همانطور که داشتیم از پارکینگ خارج می شدیم ، یک آقا سفیدپوست پیرتر شروع به داد زدن فریادهای نژادی از پنجره پدر من کرد. ‘مواظب هندی احمق باشی.’ من آن را به وضوح به یاد دارم. ما باید دیگر جامعه ای از تماشاگران ساکت نباشیم. وقتی وحشتناک ترین اتفاقات برای من افتاد ، هیچ کس از جای خود برخاست. '

فعال حقوق ترانس
'مدتها پیش بود و من در آن زمان خواهرم را با خود داشتم. ما به جایی رفتیم که قرار بود یک رستوران درجه یک در مرکز شهر شیکاگو باشد. آنها اجازه ورود به ما را ندادند. بعداً فهمیدم كه آنها به سیاه پوستان در آنجا اجازه نمی دهند. من واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتم زیرا واقعاً فکر می کردم همه مکانها به روی ما باز است و نمی دیدم چرا رنگ من مانع دسترسی من به مکانی می شود. این واقعاً دنیای من را لرزاند و این چیزی است که اکنون خیلی به آن فکر می کنم. این کل دیدگاه من را تغییر داد ، زیرا فکر می کنم اگر این اتفاق نمی افتاد ، من فقط زندگی ام را می گذراندم. اما این اتفاق افتاد و من را عصبانی کرد. بنابراین روش کارم را تغییر دادم. من به نیویورک نقل مکان کردم ، و یکی از بسیاری از دختران سیاه پوستی بودم که در برابر ظلم و ستم به افراد تراجنسیتی ایستادم. من می خواهم بجنگم ، و بجنگم و بجنگم. '

مدیر اجرایی ، پرستاران ملی یونایتد
'هنگامی که من در کلاس اول بودم ، گروهی از بچه ها از محله طبقه کارگر که عمدتا سفیدپوست من بودند ، در زمان تعطیل مرا محاصره می کردند و مرا صدا می کردند. من یک اسم را فهمیدم: 'beaner' - گرچه نمی دانستم چرا این یک چیز بد است. وقتی مادر من از کار خسته نمی شد ، آشپزی می کرد لوبیا گلدان ، گاهی اوقات با chorizo ، و آن را بهشت بود. من کلمه دیگری که بچه ها به من می گفتند را نمی فهمیدم: 'چرب'. کنایه های بی رحمانه من را به داخل هل داد و معلمم به مادرم می گفت ، 'بانی همیشه تعطیلات را به تنهایی می گذراند.' خدا را شکر این طور نبود کلاس ، جایی که من معلمم را دوست داشتم.
مهم است که در زندگی خود به بزرگسالان اعتماد کنید. سرانجام از پدرم - که یک روشنفکر خودآموخته است - پرسیدم که چرا بچه ها مرا 'چرب' صدا می کنند. او توضیح داد که آنها ماده اصلی مواد غذایی و میراث ما را مسخره می کنند. ' وی گفت: آنچه آنها انجام می دهند اشتباه است. ' ما مکزیکی هستیم و گوشت خوک سوخت است. این باعث ادامه و قدرت ما می شود. بنابراین آنها برای زنده ماندن به ما حمله می کنند. ' این آخرین باری نبود که من نژادپرستی را تجربه می کردم ، به خصوص که کارفرمایان بیمارستان با سوit استفاده از تعصب و تعصب پرستاران را تقسیم می کنند و از اتحادیه ما جلوگیری می کنند. اما هرگز فراموش نکردم که پدرم در مورد غذاهای مکزیکی چه گفت که به معنای واقعی کلمه به ما قدرت می دهد. من اخیراً خودم ساخته ام خمیر با گوشت خوک بیکن. این جادو بود. '

وکیل؛ دستیار مدیر مشاور ، صندوق دفاع حقوقی NAACP
'من در خانه های عمومی آستوریا در کوئینز بزرگ شدم. وقتی به کلاس پنجم رسیدم ، مادرم از سطح تحصیلات در مدرسه من بسیار ناراضی بود ، بنابراین همکار وی پیشنهاد داد به ما اجازه دهد از آدرس او برای رفتن به یک مدرسه عمدتا سفیدپوستان استفاده کنیم. در آن زمان ، من علاقه زیادی به شعر گفتن داشتم. من برای یک مسابقه مدرسه شعری ارسال کردم. وقتی معلم شعر را خواند ، آن را رد کرد و به من گفت که من راهی برای نوشتن آن ندارم. مادرم می دانست که من این کار را انجام داده ام زیرا وقتی برای انجام این کار پشت میز آشپزخانه نشستم ، او آنجا بود. او به مدرسه رفت و خواستار قبول شعر شدند.
این درس برای من این بود که هرگز نگذارم قضاوت شخص دیگری درباره توانایی شما حکم کند که شما چه کاری انجام می دهید. این نوع سرکشی و امیدی است که در زندگی به آن نیاز دارید. کار در مورد بی عدالتی نژادی همیشه مرا دامن زده و عصبانی کرده است - نژادپرستی آتش را در شکم من فرو برد. اکنون ، این کار زندگی من است. برای ریشه کن کردن آن ، درک آن ، و فراتر رفتن از آن. '

مدافع بهداشت محیط همکار MacArthur 2020
'من در منطقه لودنس ، آلاباما بزرگ شدم و برای مدرسه دبیرستان در مدرسه آموزش شهرستان Lowndes شرکت کردم. هر وقت نام مدرسه خود را می گفتم ، مردم خارج از جنوب تصور می کردند که من در مدرسه بچه های بد هستم. من این را از سناتور ادوارد کندی آموختم ، که در بازدید از دفتر کار خود در تابستان سال 1975 این موضوع را برای من توضیح داد. هنگامی که من نام دبیرستان خود را به او گفتم ، او به من اطلاع داد که ، در بسیاری از جاها ، اصطلاح 'آموزش مدرسه' 'مترادف با مدارس کودکان بزهکار بود. این اصطلاح باعث ایجاد یک انگ در جنوب شد ، جایی که کودکان سیاه پوست در مدارس آموزش و بچه های سفید در دبیرستان ها تحصیل می کردند. وقتی به خانه برگشتم ، به پدر و مادرم گفتم که نمی خواهم 'مدرسه آموزش' در دیپلم من باشد. در سن 17 سالگی ، به همراه پدرم و یک فعال دیگر ، کشیش آرتور لی نایت ، برای شرکت در جلسه هیئت مدیره مدرسه رفتیم. من برای تغییر نام دبیرستانم جنگیدم - و پیروز شدم. وقتی فارغ التحصیل شدم ، دبیرستان مرکزی دیپلم من بود.
مدت هاست که منطقه Lowndes کانون توجه فعالان است. این شهرستان است که در آن سازمانی که از پلنگ سیاه اصلی الهام گرفته است تشکیل شده است. بزرگ شده در محاصره این میراث ، من را به عنوان یک فعال جوان شکل داد و اطلاع داد که چرا به مبارزه با بقایای و نمادگرایی کنفدراسیون که هنوز هم وجود دارد - نه تنها در جنوب ، بلکه در سراسر ایالات متحده - ادامه می دهم. من با افتخار میگافون خود را به اشتراک می گذارم. '
در دبیرستان و برخی از دوستانم و من شنیدیم KKK قصد اعتراض در مرکز شهر میلواکی را دارد. ما می خواستیم کاری انجام دهیم بنابراین دور هم جمع شدیم ، چند تی شرت نقاشی کردیم ، علامت گذاشتیم و به آنجا رفتیم. این اولین اعتراض واقعی من بود و دیدن آن حیرت انگیز بود. آنها سلاح های خودکار داشتند. بعضی ها سواستیک می پوشیدند ، بعضی ها کلاه دار بودند. این به من نشان داد که نژادپرستی چیست ، چه کسی کنترل داشت ، چه کسی دسترسی داشت و چه کسی می توانست پدیده های رفتار طبیعی را ایجاد کند. اگر با این چیزها در جهانی زندگی نمی کردم ، یک فیزیکدان و یک نوازنده شیپور می شدم. اما من راهی را دیدم که نژادپرستی بر ما تأثیر می گذارد و از برخی جهات به من انتخاب نمی کند که آیا زندگی خود را صرف مبارزه با آن خواهم کرد یا نه - م. آدامز ، مدیر عامل شرکت ، شرکت آزادی

اسکیت بورد هنرمند فعال
'من در کودکی خوش شانس بودم زیرا در محله ای بزرگ شدم که در حدود چهار خانواده از 14 خانواده واقع در این بلوک آمریکایی آسیایی تبار بودند و بنابراین من تجربه خاصی در مورد نژادپرستی ندارم. اما به یاد دارم که در مدرسه ابتدایی در زمین بازی بودم و 'جپ' نامیده می شدم. چند سال پس از آن ، به یاد می آورم آرزو می کردم کاش فرم چشمانم متفاوت به نظر می رسید. و سپس در دبیرستان برخی از دختران آسیایی را دیدم که در واقع روی پلک های خود نوار می چسباند تا چشم های آنها قفقازی تر به نظر برسد. احساس عجیب و غریبی بود اگر بخواهم شبیه کسی شوم که نبودم.
بنابراین اگرچه من خیلی زیاد زیاد به خاطر نمی آوردم ، اما فکر می کنم آن تجربه در زمین بازی عمیق تر از آن چیزی بود که کاملاً تصور کردم. این یک شرمساری قدرتمند است که هر کسی مثل من که از میراث ژاپنی است واقعاً آن را به عنوان یک حمله درک می کند. '

مدیر عامل شرکت ، شرکت آزادی
'من 8 یا 9 ساله بودم که منتظر رفتن به مدرسه در ایستگاه اتوبوس بودم که یک بچه به من گفت ،' به چین برگرد. 'ما با هم مشاجره کردیم چون می دانستم اهل چین نیستم. این خاطره بسیار زنده است و تقریباً 40 سال بعد هنوز محل ایستگاه اتوبوس را به یاد می آورم. در این گوشه در انتهای جنوبی مدیسون ، ویسکانسین.
فکر می کنم آمدن به آمریکا به عنوان یک کودک پناهنده از لائوس - آواره شدن از کشوری که شما را نمی خواهد ، به کشوری که احساس می کنید با آن بیگانه هستید - بر من تأثیر گذاشت زیرا حتی در آن سن مردم تصور می کردند که من اینجا نیستم.
به همین دلیل است که همیشه خودم را در جنبش های عدالت اجتماعی اینجا در آمریکا همسو می کنم. من با سایر رنگین پوستان همبستگی پیدا می کنم و درک می کنم که همان بغضی که باعث شده کودک 8 ساله ای چنین حرفی به من بزند ، همان بغضی است که به افسران پلیس اجازه می دهد مردم سیاه پوست را بکشند و زنان بومی نیز از بین بروند. . بهترین کاری که می توانید انجام دهید سکوت نیست. '

رئیس ستاد ، سناتور تیم اسکات
'چیزی که هنوز مرا می خورد ، در بزرگسالی ، در اوایل 20 سالگی ، در دانشکده حقوق در دانشگاه میشیگان اتفاق افتاد. خدمه ای از ما تصمیم گرفتیم که به بازی فوتبال برویم ، و ما در حال راه رفتن به سمت استادیوم هستیم که ناگهان می شنویم کسی با مگافون برقی فحاشی های نژادپرستانه را صدا می کند. یادم می آید همه مان مکالمه خود را متوقف کردیم و به هم نگاه کردیم. مدتها پیش یاد گرفته بودم که کلمات ، خصوصاً کلمات نژادپرستانه ، اذیت نشوند. اما آنچه واقعاً مرا ناراحت کرد این بود که صدها نفر در حال قدم زدن بودند و این مرد را با صدای بلند می شنیدند و حتی یک نفر به او نگفت که ساکت شود.
آن واقعه به همراه سایر مواردی که در طول زندگی من اتفاق افتاده است ، قطعاً در مسیر من و جایی که امروز هستم تأثیر داشته است. من فقط هدف خود را این قرار داده ام تا ایمان خود و آنچه خداوند من را ساخته است ، به جهانیان نشان دهم. من واقعاً معتقدم که او مرا عمداً در این مسابقه قرار داده و مرا ساخته است تا مصیبت های این مسابقه را تحمل کنم. و من فکر می کنم بخشی از تماس من این است که به افرادی که شبیه من هستند کمک کنم تا به جایی که می خواهند برسند و اجازه ندهم چیزی مانند احمقانه پسران در یک شاخ گاو آنها را عقب نگه دارد. '
هنرمندان ، خلاقیت ، سرگرمی

خواننده
'حدود سال 1964 ، من با سام کوک در کارولینای جنوبی در یک تور بودم. قبل از بررسی صدا در اتوبوس بودیم و سام گفت او ناهار را به ما پذیرایی می کند. من و یک زن دیگر تعیین سفارش شدیم. وقتی وارد رستوران شدیم ، نشستیم و بلافاصله به ما گفتند که بلند شوید. این پیشخدمت ما را به منطقه ای منتقل کرد که در آن قهوه استراحت می کرد ، و هنگامی که ما سعی کردیم سفارش دهیم ، او بی ادب بود.
من و دهان بزرگم که عادت نداشتیم اینگونه با ما رفتار شود ، به او گفتیم ، 'تو می توانی این را بگیری و آن را به بالا بکشی ...' و بیرون رفتیم. چند دقیقه بعد ، یک افسر پلیس آمد و گفت: 'من اینجا هستم تا دو گال غیر مطابق با پیشخدمت را پیدا کنم.' سام تصمیم گرفت صحبت کند و گفت: 'افسر ، اول از همه هیچ لقمه ای در این مورد وجود ندارد اتوبوس. خانم ها و آقایان هستند. اتفاقاً این اتوبوس من است و شما در آن دعوت نمی شوید ، لطفاً شما را ترک کنید. 'تقریباً ما را دستگیر کردید ، اما مجبور شدم به آن خانم اطلاع دهم که نمی تواند از این طریق با من صحبت کند. '

کارگردان فیلمنامه نویس
'این در مدرسه راهنمایی اتفاق افتاد. من در کلاس هنر بودم و تنها دانش آموز سیاه پوست در کلاس بودم. سه پسر عکسهای سیاهان را به صورت حلقه ای کشیدند و آنها را با نوار چسباندند. یادم هست معلم هنر تصاویر را دید ، نگاهی به من انداخت ، آنها را پایین انداخت ... و این تمام شد. بدون توبیخ ، هیچ بحثی. من می دانستم که این ژست چقدر خشن است و به یاد می آورم که خیلی محافظت نشده ام ، اما آن زمان واژگان لازم برای مبارزه با آن را نداشتم. آنچه آرزو می کنم بتوانم به جینا کوچک بگویم این است که صدای تو مهم است. با توجه به همه چیزهایی که برای بزرگ شدن باید با آنها روبرو شوم ، موفقیت من اکنون انگشت وسط همه افرادی است که باعث می شوند احساس کمتری نسبت به من داشته باشند. این یکی از مواردی است که به جنگ من دامن می زند. فقط آرزو می کنم بتوانم با آن معلم صحبت کنم و روش متفاوتی را برای پاسخ دادن به او بیاموزم. اما شاید یک معلم اکنون این قطعه را بخواند و الهام گرفته شود که برعکس آن عمل می کند. '

بازیگر برادوی؛ خواننده؛ نویسنده
'من از یک شهر کوچک در کالیفرنیا هستم. از کودکی عاشق موسیقی و برادوی بودم. وقتی 18 ساله بودم ، اولین نماینده خود را رزرو کردم و فکر کردم ، 'این همین است. اکنون می توانم رویای خود را زندگی کنم. 'هنگامی که برای عقد قرارداد به دفتر آنها رفتم ، آنها مرا به داخل این اتاق کناری بردند و گفتند:' ما فکر می کنیم نام گونزالس به دلیل اینکه بیش از حد قومی است ، مانع شغل شما خواهد شد. 'آنها پرسیدند من به یک نام دیگر یادم می آید احساس وحشتناکی داشتم و خیلی دوست داشتم تعلق داشته باشم. بنابراین من به مندی کار رسیدم. وقتی به خانه رفتم و به پدر و مادرم گفتم چه اتفاقی افتاد ، احساس بدی داشتند که باعث شده اند احساس کنم نام خانوادگی ام کافی نیست.
من به ابوئلا خود فکر کردم که به این کشور آمد و خیلی سخت کار کرد تا بخشی از آن باشد. من فکر کردم ، 'چگونه این زن جرات کرده است بخشی از آنچه من هستم را پاک کند؟' من روز بعد رفتم و گفتم ، 'می دانم که به شما گفتم کار با دو حرف' املا شده است اما گونزالس با دو امضا می شود 'z's' ، و من نام خود را حفظ می کنم. نام من مندی گونزالس است. '

کمدین؛ بازیگر؛ نویسنده
'در کلاس دوم ، من به پومونا ، کالیفرنیا نقل مکان کردم. در مدرسه ، همه این پسران به من میمون می گفتند و هیچ کس با من بازی نمی کرد مگر این دختر به نام امبر ، که در راه رفتن به مدرسه با او آشنا شدم. حتی اگر پدر آمبر من را در خانه آنها نمی خواست ، اما اجازه نداد که او در حیاط پشتی خانه خود با من معاشرت کند. یک روز او یک خانه بازی در حیاط پشت خانه گرفت ، و او گفت: 'پدر من ممکن است شما را به خانه ما نگذارد ، اما شما همیشه در خانه استقبال می کنید من خانه دیدن؟ آنها را گرفتم تا خانه ای برایم به دست آورند.
من اخیراً در پومونا مشغول فیلمبرداری یک نمایش تلویزیونی بودم و خانه قدیمی خود و خانه ای را که امبر در پنج بلوک پایین زندگی می کرد ، دیدم. من می خواهم از آن دختر آمبر تشکر کنم ، زیرا او فارغ از همه کنار من ایستاد. این برای من معنای آن دنیا را داشت. نام او را تا امروز به خاطر دارم. '

مجری تلویزیون ، The Real
'من در یک خانه سه خوابه با 15 نفر دیگر بزرگ شدم ، زیرا ما از خانواده ویتنام حمایت مالی کردیم. در آن چهار دیوار ، من هرگز احساس غرور و احساس غرور نکردم. اما من می خواستم به مدرسه بروم و مردم از من س askedال می کردند که آیا انگلیسی صحبت می کنم. آنها چشمانشان را کج می کشند تا مرا مسخره کنند. وقتی دبیرستان بودم ، کلمه go * k ’را با اسپری روی ماشین عمه ام نوشتند. من نمی دانستم چه معنایی دارد ، اما بلافاصله فهمیدم که در مورد ما است. به یاد می آورم که او از من می پرسید - زیرا من کلمات را به او ترجمه می کردم - 'این به چه معناست؟' صورتم را پنهان کردم زیرا می ترسیدم او ببیند چقدر خجالت می کشم. او با یک قابلمه آب داغ و یک اسفنج پد بریلو به بیرون آمد و شروع به مالش کرد. من به او کمک کردم
یکی از بهترین دوستان من سیاه بود و من لحظات نژادپرستی او را نیز دیدم. بچه ها کنار خانه او قدم زدند و فوق العاده بلند کلمه n را فریاد زدند و سنگ پرتاب کردند. آنها از او س askedال کردند که چرا او با قلاب خود آویزان است و چرا من با یک کلمه n آویزان هستم. متأسفانه ، من در مورد مسابقه از طریق لحظاتی از این دست - به جای آن خاطرات خوشحال بودن از حضور در خانه که باعث افتخار من به آنچه هستم ، شدم.

طراح مد؛ نفوذ
'من شاید 6 ساله بودم و ناهار را برای مدرسه آماده کردیم. یادم می آید که چند بچه همیشه مرا تحریک می کردند ، مانند 'اوه خدای من ، غذایت بوی می دهد' چون مادرم غذای کره ای را بسته بندی می کرد. روز بعد ، معلم به مادرم گفت که دیگر نمی توانم آن غذا را بیاورم. من و بچه های دیگر به بادام زمینی حساسیت داشتیم - من مجبور شدم مثل سه بار سریع به بیمارستان منتقل شوم چون به بادام زمینی حساسیت داشتم - و آنها بادام زمینی را ممنوع نکردند. با این حال آنها غذای مادرم را ممنوع کردند. یادم می آید فکر کردم ، خوب ، من باید ساندویچ بیاورم.
آن زمان بود که یاد گرفتم از فرهنگ خود شرمنده باشم. من هیچ تصوری از آن نداشتم ، اما در 6 سالگی فهمیدم که غذای مردم من نسبت به غذای هم سن و سالان سفید من پایین تر است. تمام دوران کودکی ، نوجوانی ، دانشگاه و هنوز هم همیشه احساس حقارت می کردم. من افتخار کردم زمانی که شروع به شناختن در صنعت مد کردم. ای کاش لازم نبود اینقدر احساس شرمندگی کنم. من چنین احساسی دارم ، آه ، مرد ، واقعاً آرزو می کنم بیشتر آن را بپذیرم. واقعاً آرزو می کنم کاش می توانستم به هر دو فرهنگ افتخار کنم. '

Miss USA 2019؛ وکیل
'من به عنوان یک زن سیاه پوست معرفی می شوم ، اما پدر و پدرخوانم سفیدپوست هستند. ما یک خانواده واقعا مختلط داشتیم در مدرسه ابتدایی ، بچه ها به خواهر و برادرهای من می گفتند و من می توانیم سیاه یا سفید را انتخاب کنیم ، اما نمی توانیم مخلوط را تشخیص دهیم. این کل هویت من را شکل داد زیرا وقتی بزرگ شدم ، افراد دو نژاد نمایندگی زیادی نداشتند. حتی جعبه هایی برای ما نبود. شما می توانید سیاه ، سفید یا موارد دیگر را انتخاب کنید. به یاد دارم که در شبکه های اجتماعی به گروه های 'Mixed Chicks' پیوستم ، اما بعد از مدتی ، زن سیاه پوست بودن به دلیل نحوه برخورد مردم با من بود.
سرم را به هالی بری ، یک زن دو نژاد نگاه کردم. به یاد دارم که می خواستم به کسی که می دانست چه هویتی دارد چسبیده باشم ، در حالی که احساس می کردم گم شده ام زیرا فقط نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. اکنون به عنوان خانم ایالات متحده امریکا ، سعی می کنم نسبت به چگونگی شناسایی افراد ، حتی فراتر از نژاد ، حساس تر باشم ، زیرا من اینگونه بودم گفت چگونه باید شناسایی کنم ، و این شیوه ای بود که خودم دیدم. من می خواهم مردم بتوانند این را برای خودشان تعریف کنند. '
من نمی توانم اولین تجربه خودم را با نژادپرستی مشخص کنم. من می دانم که بسیاری از آنها را داشته ام ، که بعضی از آنها را فراموش کرده ام. اما به یاد دارم که در اوایل کارم از جنوب سفر کردم و نمی توانستم در رستوران های خاص غذا بخورم یا در هتل های خاصی اقامت داشته باشم. برخی از شهرها بودند که به هیچ وجه نمی توانستید در آنها توقف کنید. همچنین ، هنرمندان سیاه پوست همان پرداختی را که هنرمندان سفیدپوست دریافت کردند ، دریافت نکردند. راهی که من در تمام زندگی ام با آن کنار آمده ام این است که در جاده ای بلند قدم بردارم و سعی کنم نگاتیو را به مثبت تبدیل کنم. هر زمان به دلیل نژاد ما محروم شدیم ، من می دانستم که می تواند و باید برای ما بهتر باشد. و در طول زندگی من ، اوضاع بهتر شده است ، اگرچه ما هنوز در آنجایی نیستیم که باید باشیم. - پتی لابل ، خواننده

آرایشگر
'من در ایالات متحده به دنیا آمدم اما پدر و مادر من به عنوان مهاجر به اینجا آمدند و بقیه خواهر و برادرهای من در ویتنام متولد شدند. پدر و مادرم که بزرگ شدند به من گفتند که ما در این کشور مهمان هستیم و خوش شانس هستیم که حتی در اینجا موفق شدیم. این دنیای مرد سفید است ، ما فقط در آن زندگی می کنیم. بنابراین به جای کودکی که به شما گفته می شود خاص هستید ، سرتان را بالا بگیرید و برای خود بایستید ، چون کودکی بودم که پدر و مادرم را با او صحبت می کردند ، به آنها ch * nks می گفتند ، مورد تبعیض و آزار قرار می دادم. و حتی یکبار هم ندیدم که پدر و مادرم کسی را نفرین کنند. والدین من اکنون بازنشسته شده اند و بسیار موفق هستند. اما تا به امروز ، ارزش شخصی من را تحت تأثیر قرار داده است.
صحبت کردن در مورد این موضوع من را بسیار احساساتی می کند زیرا پدر و مادر من از نسلی بودند که به آنها عشق به نفس آموزش داده نمی شد. و سپس آنها به کشوری نقل مکان کردند که کمتر از آنها مشاهده می شد ، و این یک آسیب نسل است. من بسیاری از آن را در طول زندگی حرفه ای خود در زیبایی هدایت کرده ام ، زیرا احساس زیبایی قدرت بخش است. حالا امیدوارم دوباره به زندگی بعدی ام آسیایی برگردم. امیدوارم با پوستی ابریشمی ، موهای پرپشت برگردم - می خواهم دوباره این کار را انجام دهم. '

Miss Teen USA 2019
'من در مدرسه موهای مجردی می پوشیدم که واقعاً نوارهای بلندی است که موهای مصنوعی دارند. بچه های مدرسه ابتدایی سفیدپوست من فکر می کردند که این خیلی جالب است چون قبلاً چنین چیزی را ندیده بودند. این باعث شد که احساس کنم برجسته شده ام و نه به بهترین وجه ، زیرا هیچ کس علاقه ای به آن نداشته است من، اما در موهای من وقتی به مدرسه راهنمایی می رسیدم ، آن را درست می کردم تا جا بیفتم و مردم جملاتی را می گفتند: 'ممکن است مخلوط باشی ، اما تو سفید باشی' یا 'مثل یک سیاه پوست صحبت نمی کنی.' بعدا ، من به موهای فرفری طبیعی منتقل شدم ، و سیاه پوستان به من می گفتند که من به اندازه کافی سیاه نیستم.
چیزهای کوچکی از این دست بود که من همیشه مجبور به گذراندن آنها بودم. اما 'فقط مو' می تواند بر روی کیستی شما تأثیر بگذارد. خیلی طول کشید تا به جایی که امروز هستم رسیدم و با خودم راحت باشم. خانم نوجوان ایالات متحده بودن است که باعث شد من بفهمم موهای بزرگ چقدر است و چگونه به شکل گیری هویت من کمک می کند. نمایندگی زنان رنگین پوست هم اکنون ، هم از نظر شخصی که هستم و هم از نظر شکل موهای من ، شگفت آور بوده است. '

هنرمند باریستا
'من از هاوایی هستم و در جامعه ای عمدتا آسیایی بزرگ شدم. نوع نژاد پرستی را که تجربه کردم ، بیشتر از خانواده فیلیپینی ام احساس کردم. پدر و مادر ما در مورد زیاد تاریک نشدن ، زیر آفتاب بازی نکردن صحبت کردند - ما صابون های سفید کننده پوست داشتیم. برای مدت طولانی نمی توانستم بفهمم چرا. وقتی در هاوایی بزرگ شوید ، نمی توانید در آفتاب بازی کنید. بسیاری از افراد قهوه ای فکر می کنند 'من نمی توانم نژادپرست باشم زیرا قهوه ای هستم.' اما وقتی نشستم و واقعاً به آن فکر کردم ، بسیاری از چیزهای بزرگتر را نیز ماندگار کردم. هنگامی که پسر عموهایم برای اولین بار از فیلیپین به هاوایی نقل مکان کردند ، سعی کردم به آنها کمک کنم تا جذب شوند زیرا نمی خواستم آنها مبارزه کنند ، اما احساس آنها را کمتر از اینکه سعی می کردم آنها را مجبور به جا شدن کنم ، احساس کردم. - و این باعث می شود که من بخواهم بیشتر کار کنم تا فردی که در کودکی به آن نیاز داشتم ، باشم. '

بازیگر برادوی
وی گفت: 'من در مدرسه ای كه بیشتر اوقات سفیدپوست بود به كلاس اول رفتم. یادم هست همه ما بازی می کردیم جنگ ستارگان یک روز ، چون فیلم تازه اکران شده بود. من از مادرم خواستم موهایم را مثل نازنین دارچین مانند پرنسس لیا بگذارد ، اما بچه ها گفتند: ' نه شما سیاه هستید ، شما نمی توانید شاهزاده خانم لعیا باشید. شما می توانید Chebbacca باشید. ”این چیزی است که آنها به من گفتند ، به طور جدی. من را ویران کرد. من فقط پنج ساله بودم. اولین خاطرات ارزشمندی شخصی ، که این بچه ها به من گفتند من کمتر از ... هستم ، این چیزی است که در سنی که پوست بسیار نرم است ، به معنای واقعی و به معنای واقعی تراوش می کند. من بسیار آگاه هستم که آن عمیقا در روان من جای گرفته است. وای. من 50 ساله ام ، و این هنوز در قلبم.'

بلاگر ، Hill House Vintage ؛ خالق دیجیتال سبک
دهه 1980 لندن به طرز شگفت انگیزی متنوع بود ، اما با بهبود شرایط پدر و مادرم ، ما از نردبان ملک به محله های کم تنوع بالاتر رفتیم. بی احساس ، من با صدای زنگ خوردن سه P در گوشهایم بزرگ شده ام: غرور ، مثبت بودن و قدرت. پدر و مادرم اعتقاد داشتند كه من باید سرم را در هر شرایطی بالا نگه دارم ، با مثبت نگریستن به تغییر نگاه كنم و یادم باشد كه من آنقدر قدرت داشتم كه در هرجایی سرآمد باشم.
یک روز از مدرسه به خانه می رفت ، پسری پیش من پیچید. مرتباً نگاه می کرد ، سرعت خود را کم کرد و کلمه 'n **** r' را بر زبان آورد. این احساس یک سیلی کوتاه و تیز و به دنبال آن سکوت بود. هیچ یک از ما سرعت خود را شکستیم اما برای چند ثانیه با شوک به یکدیگر نگاه کردیم. به نظر می رسید که او بیش از من خودش را متعجب کرده است و من با سر بلند به گذشته ادامه دادم. تصمیم گرفتم به پدر و مادرم نگویم. آنها می خواهند پسر را پیدا کنند و به والدینش بگویند ، و من ناگهان متوجه شدم که ممکن است درگیری بیشتر از این که پسری احمق با کلمات ظالمانه آزمایش کند ، به آنها آسیب برساند. آن روز 'p' دیگری به لیست اضافه شد: حفظ. '

پیانیست
'من در یک شهر روستایی در پنسیلوانیا در خارج از هریسبورگ بزرگ شدم ، و تنها یکی از مردم آسیای آمریکایی در مدرسه بودم. من برای ناهار کیمباپ کره ای می آورم. بچه ها می گفتند ، 'اووو ، چی می خوری؟' من به سرعت یاد گرفتم که چگونه در آن حرکت کنم ، زیرا پدر و مادرم چنین کاری بزرگ را انجام داده اند که باعث غرور فرهنگی آسیا به من شده است. بعد از چند بار ، من گفتم: 'در واقع ، این طعم مانند چیپس سیب زمینی دارد ، و برای موهای شما مفید است. به موهای بلند و ابریشمی من نگاه کنید. ’تا پایان سال ، مادرم بسته های جلبک دریایی را برای همکلاسی هایم به مدرسه می آورد.
این باعث شد من اهمیت پایبندی به خود و آموزش مردم در مورد فرهنگ خود را درک کنم. اکنون در 30 سالگی اولین بار است که وقتی بیرون می روم از آسیایی بودن می ترسم. تمام شعارهای ضد آسیایی و جنایات نفرت انگیز - بیش از دوران کودکی من - امروز روزی است که از آسیایی بودن بیشترین ترس را دارم. و این یک احساس کاملاً متفاوت است. '
'من در دکاتور ، جورجیا متولد و بزرگ شدم. از زمان کودکی ، من با دو خواهر بزرگترم به یک مدرسه کوچک رفتم ، بنابراین همه همه را می شناختند. من و خواهرم کورتنی با هم در گروه کر بودیم. وقتی روزی به خانه برگشتیم ، مادرم شنید که ما در حال تمرین یکی از آهنگهای گروه کر ، 'کاش در دیکسی بودم'. به نظر می رسد که این آواز در زمان برده داری خوانده شده است - تقریباً مانند پرچم شورشیان در جنوب. مادر ما بلافاصله به ما گفت که چرا آن آهنگ خوب نیست و به مدرسه رفت و اجازه داد همه آن را داشته باشند. اگر مادرم به عنوان آن بافر آنجا نبود ، ما احتمالاً بیش از این راه را طی می کردیم. این باعث شد ما به قدرت صدای خود پی ببریم - گفتن این احساس خوبی ندارد. من فکر می کنم بسیار مهم است که بچه ها بدانند که چه چیزی درست نیست. ' - کامیل گیلمور ، رولر حرفه ای؛ طراح رقص

طراح کیک؛ یوتیوب
'من دو نژاد هستم و در دهه 70 متولد می شوم ، آن زمان این اتفاق معمول نبود. من از یک خانواده دوست داشتنی هستم ، بنابراین واقعیت این که پدر و مادرم دو رنگ متفاوت بودند ، برایم آگاه نبود. این حالت عادی من بود. اما وقتی 16 ساله بودم ، دوست پسری داشتم که فکر می کردم عشق زندگی من است. ما داشتیم به یک رقص می رفتیم ، و شب من خیلی هیجان زده شدم زیرا برای دیدار با پدر و مادرش به خانه او می رفتم. وقتی به آنجا رسیدم ، پدرش از روی میز ناهار خوری بلند شد ، از اتاق خارج شد و دیگر برنگشت. من فهمیدم که دوست پسرم فقط نیمی از میراث من را به آنها گفته است و دیگری نه.
وقتی از هم جدا شدیم ، یادم می آید که مکالمه ای داشتم. وی گفت: ‘می دانید ، ما باید به نحوه رشد فرزندانمان بیندیشیم.’ من به یاد می آورم که فکر کردم ، mean منظورت مثل من هستی؟ ’این مثل آجر افتادن روی سرم بود. برای اولین بار ، فکر کردم ، 'آیا من از این که هستم شرمنده هستم؟' این بی انصافی است که در 40 سالگی اینجا بنشینم و درباره 16 ساله خودم قضاوت کنم ، اما کاش اعتماد به نفس و خود را داشتم -احترام به ایستادن برای خودم.
اکنون هر کجا که باشد ، امیدوارم اوپرا دیلی را بخواند. '

عکاس
'هنگامی که من در گروه کر دبیرستانم حضور داشتم ، به تور جنوب رفتیم و در کلیساها و مکانهای مختلف کنسرت اجرا کردیم. یادم می آید یک بار ، در حالی که در لابی هتلی که در آن اقامت داشتیم معلق بودیم ، از ما خواستند که آنجا را ترک کنیم. همه ما بچه سیاه بودیم. بلند نبودن یا ایجاد مزاحمت. فقط پاتوق بودن سفیدپوستان دیگری نیز در مجاورت بودند ، اما از آنها خواسته نشد که بروند ... ما بودیم. من در شیکاگو بزرگ شدم ، که یک مکان ذاتی نژادپرستانه است ، اما من تاکنون که به جنوب نرفتم واقعاً نژادپرستی آشکاری را تجربه نکرده بودم.
من به عنوان یک فرد سیاه پوست تا زمانی که به خاطر می آورم با نژادپرستی آشکار و پنهانی سر و کار داشته ام. این خیلی جزئی از زندگی روزمره شما می شود. آن لحظه در لابی هتل فقط یک قطره دیگر بود. شما به جایی می رسید که فقط آن را پردازش کرده و ادامه می دهید زیرا اگر به طور مداوم تمام این موارد نژادپرستی را حفظ کنید ، عملکرد در زندگی امکان پذیر نیست. '

متصدی هنر
'من از آن بچه هایی بودم که پدر و مادرشان مطمئن شدند عروسک های سیاه می خرند ، نمایش های تلویزیونی سیاه را می بینند و هویت من را تأیید می کنند. سالها بعد در کالج ، تصمیم گرفتم پس از گذراندن دوره کارآموزی در موزه استودیو در هارلم ، تاریخ هنر را بخوانم. نقطه ورود خودم به دنیای هنر سنتی در یک فضای بسیار سیاه بود. اما وقتی به دانشگاه برگشتم ، یکی از همکلاسی های تاریخ هنر من و این بحث درباره نمایندگی و این که این هنرمند که یک قطعه اجرایی مرتبط با هویت نژادی را ساخته بود به چه معناست. روز بعد ، استاد سفیدپوست من به من گفت: 'اگر می خواستی با دانشجویان رنگین پوست دیگر در كلاس باشی ، نباید تاریخ هنر را می آموختی.' او به این ایده تسلیم شده بود كه كلاسش همیشه پر از مدرسه باشد. دانشجویان سفیدپوست ، و من در این ایدئولوژی اخلال ایجاد کردم. آن لحظه همیشه در رابطه با کاری که اکنون انجام می دهم به ذهنم خطور می کند ، زیرا من واقعاً برای اطمینان از اینکه مردم درک می کنند هنر فقط برای سفیدپوستان نیست سرمایه گذاری کرده ام. وظیفه همه ما این است که مطمئن شویم افراد جوان به سختی مبارزه نمی کنند. '

هنرمند نانوا فعال
'اولین خاطره من تا قبل از دبستان برمی گردد ، از طریق یکی از آن حصارهای الماسی ، فلزی شکل در نزدیکی زمین بازی ، مورد آزار و اذیت قرار گرفتم. این پسر سفیدپوست بزرگتر در تلاش بود با لگد و مشت از نرده حصار استفاده کند و با استفاده از انگشتانش پلکهایش را عقب بکشد و مرا تمسخر کند. او چندین بار به من ch * nk گفت ، و من خیلی جوان بودم که نمی توانستم بفهمم واقعاً چه خبر است. این حس دیگران بودن بسیار چشم باز بود ، تا آنجا که در اوایل زندگی ما درک مشخصی از مردم بر اساس شکل ظاهری آنها داریم.
عدم حضور افرادی که شبیه من هستند و یا تجربیات زندگی شده آنها در کتابهای درسی من هنگام بزرگ شدن منعکس کننده این تجارب است ، تا حدی تشدید شده است. این واقعاً همان چیزی است که اکنون مرا در مسیر خود قرار داده و از کوکی ها به عنوان بستری برای معرفی سایر آسیایی های آمریکایی و جزایر اقیانوس آرام که آرزو می کنم هنگام بزرگ شدن در این کشور از آنها مطلع شوم ، استفاده کرده است. '

مدل
'وقتی در کلاس دوم به سنت کلود ، مینه سوتا آمدم ، انگلیسی صحبت نمی کردم. من به زبان سومالی و سواحیلی روان صحبت می کردم ، و در اردوگاه پناهجویانی که در آن بزرگ شده ام ، دوستان زیادی را پشت سر گذاشته ام. من یکی از معدود دانشجویان سومالیایی هستم ، و به خاطر می آورم که مورد آزار و اذیت قرار گرفتم. بچه ها سعی می کردند حجاب مرا بگیرند ، پسری آب به سمت من پرتاب کرد ، آنها مرا صدا می کنند. من به معلم گفتم ، اما هیچ برخورد انضباطی نسبت به دانش آموزان انجام نشد. من متوجه آن شدم و فکر کردم که در مورد من نیز صدق می کند. یک روز در تعطیلات ، من مقابله کردم و حدود یک هفته تعلیق شدم. من نتوانستم همانطور که آنها جنگیدند مقابله کنم زیرا همان امتیاز مورد نظر خود را نداشتم.
من یاد گرفتم که آنها را در جایی که مهم بود - دانشگاهیان - بزنم. من یک نکته برای اثبات داشتم: 'بله ، من به این شهرستان آمدم که انگلیسی لیس نمی زدم ، اما هنوز هم از شما پیشی می گیرم.' به گذشته فکر کردم ، آیا تمام زندگی من از آن لحظه نشأت گرفته و می خواستم به آن بچه ها نشان دهم و معلمان؟ من می گویم همه چیز درست شده است زیرا در پایان روز ، من اعتبار خود را تأیید می کنم. '

طراح گل
«پدر و مادرم در اوماها ، نبراسکا بزرگ می شدند و مرا در مرکز خرید با دوستان خود رها می کردند و این احساس را داشتم که مرا در فروشگاه های مختلف دنبال می کنند. سریع متوجه شدم که دفتردار فروشگاه فرض می کند که باید کاری را رعایت کنم و بنابراین هر حرکتم را عقب می اندازم. احساس می کردم تعلق ندارم. من 13 ساله بودم به عنوان یک دختر جوان سیاه پوست ، من آگاهی بیشتری نسبت به محیط اطراف خودم ، فضایی که در آن قرار گرفتم و اینکه احساس می کنم چگونه درک می شوم ، پیدا کردم. من فهمیدم که چقدر ناعادلانه است که حضور ساده من به عنوان یک سیاه پوست در یک فضای عمومی می تواند به عنوان یک تهدید تلقی شود. بر تو سنگینی می کند.
ناگفته نماند که نژادپرستی ، تعصب کنترل نشده و تجاوزهای خرد موذیانه است و می تواند به زندگی ما نفوذ کند. اما من فکر می کنم که جامعه و شتابی که از بالا بردن یکدیگر می گیریم تا همه بتوانیم غذا بخوریم و رشد کنیم ، 10 برابر قدرتمندتر از هر چیزی است که برای پایین نگه داشتن ما کار می کند. '
وقتی حدود 8 ساله بودم ، یک پسر سیاه پوست در زمین بازی به سمت من آمد ، به من اشاره کرد و گفت ، 'ها ، ها ، مادرت سفید است.' آن لحظه بود که فهمیدم داشتن یک مادر سفیدپوست و یک پدر سیاه پوست مهم است. فکر می کنم این اولین معرفی من برای مسابقه بود. در زندگی لحظاتی وجود داشته که سخت تر بوده است ، اما گاهی اوقات شکل های غیرانتفاعی نژادپرستی بدترین حالت را دارند ، زیرا شما به آنها عادت می کنید. یک زن سیاه پوست و داشتن یک مادر سفیدپوست ، واقعاً چیز پیچیده ای است. من هرگز پدر مادرم را ملاقات نکردم ، حتی اگر او در خیابان بزرگ شده ما زندگی کند. بعداً در زندگی بود که من و برادرم فهمیدیم ، دلیل اینکه ما با این شخص ملاقات نکرده ایم ممکن است به دلیل نژادپرستی او باشد. امروزه حتی به عنوان یک زن 30 ساله ، چیزی است که ما سعی می کنیم آن را به عنوان یک خانواده درک کنیم - و من هنوز هنوز او را ملاقات نکرده ام. - تمبرهای لالی ، سرامیک

شخصیت رادیویی ، داغ 97
پدر و مادرم از گواتمالا هستند ، اما من در لس آنجلس به دنیا آمدم و بزرگ شدم. وقتی بزرگ شدم ، بهتر از پدر و مادرم انگلیسی صحبت می کردم. زمانی که من حدود 12 سال داشتم ، داشتیم در یک فروشگاه کوچک رفاهی خرید می کردیم و من در حال بحث و جدال مادر خود با صندوقدار بودم. مادرم در بیان خواسته های خود مشکل داشت و خانم با صدای بلند و پرخاشگری می گفت: English انگلیسی صحبت کنید ، انگلیسی صحبت کنید. نمی فهمی؟ انگلیسی صحبت کنید. ’مادرم از اضطراب اجتماعی رنج می برد ، بنابراین او را کاملاً فلج کرد. او اشک می ریخت. یادم می آید که با عجله به سراغ ثبت نام رفتم و در صندوقدار خیلی بدجنس بودم که اینطور با مادرم صحبت کردم. تمام صندوقدار به من می گفت: 'خوب ، ما در آمریکا هستیم. ما در اینجا انگلیسی صحبت می کنیم. ’این خونم را جوش داد. وقتی بزرگ می شدیم ، باید سعی می کردیم برای والدینمان چیزهایی درست کنیم. این احساس مسئولیت متفاوتی است که شما هنگام تلاش برای یافتن هویت خود به عنوان یک کودک در آمریکا دارید. اکنون ، من در یک نمایش صبحگاهی کار می کنم که بسیار خوش شانس هستم که می توانم احساس خود را بیان کنم. ما درباره همه اینها صحبت می کنیم - جامعه لاتین ، مهاجرت ، تبعیض جنسی ، زندگی سیاه پوستان مهم است - و این یک نعمت است. '

خواننده اپرا
'هنگامی که من در دبیرستان بودم ، روزی وجود داشت که زندگی من را برای همیشه تغییر داد: 30 سپتامبر 2003. این هفته روح بازگشت به خانه بود و هر روز ، شما لباس دیگری را می پوشید. یکی از این روزها 'سه شنبه Phat' نامیده می شد. مردم با زنجیرهای طلا ، مرواریدها ، کوره های طلا ، آفریقا ، پیراهن های ورزشی ، شلوارهای گشاد - از جمله معلمان به مدرسه می آمدند. در آن زمان حدود پنج دانش آموز سیاه پوست وجود داشت. شما می توانید ناراحتی ما را تصور کنید من نامه ای به کل مدرسه نوشتم و رئیس آن را در مجلس مدرسه خواند. مردم پس از آن به من نزدیک شدند ، و آنها مانند آنها بودند ، ما بسیار متاسفیم ، ما نمی دانستیم. آن لحظه به دلایل زیادی واقعاً مرا تغییر داد. من حتی نمی دانستم که این صدا را در خودم دارم ، اما این اولین موردی بود که من شبیه آن بودم ، 'وای من صدایی دارم که از من بزرگتر است.' این در مورد انسانیت جمعی ما بود ، و این کلیشه های ریشه دار را از بین می برد . و صدای من از من بزرگتر است. '

نوازنده ، صبحانه ژاپنی
'یکی از تکان دهنده ترین و مستقیم ترین تجربیات من در مورد نژادپرستی ، زمانی بود که در گرین پوینت بودم و این پسر ایتالیایی پرسید که آیا می تواند سیگار را بکوبد؟ او خیلی زود مست و بی ادب با دوستانم بود ، بنابراین من گفتم نه ، و سپس او زیر لب من را صدا کرد. من واقعاً نمی توانستم باور کنم که او به من زنگ زده است بنابراین من بی احتیاط به او نگاه می کردم ، و سپس او آن را تکرار کرد و گفت: ‘درست است. من به شما ch * nk می گفتم. ’خوشبختانه من در کنار گروه بزرگی از مردم بودم ، بنابراین احساس راحتی و محافظت کافی کردم و آب را به صورت او انداختم.
این اولین لحظه ای بود که احساس می کردم آنقدر ایمن هستم که می توانم واقعاً کاری را انجام دهم و فقط آن را بخندم یا نادیده بگیرم. من واقعاً به خودم افتخار می کردم که فقط اتفاقات رخ داده را درونی نکردم. چیزی در مغز من کلیک کرد که مانند این بود ، 'این اشکالی ندارد.'

خواننده ، بازیگر
'وقتی من حدود 7 ساله بودم ، پدر من یک تیم سافت بال خانواده داشت که ما می توانستیم به مسابقات آخر هفته برویم. ما در پارکینگ با همه بچه هایی که دور ماشین کباب می شدند موسیقی پخش می کردیم - بسیار جالب بود. اما این یک تورنمنت بود - ما برنده شدیم - و مردی از تیم دیگر با عموهای من مبارزه می کند. به یاد دارم که او با صدای بلند گفت: 'شما مردم فکر می کنید می توانید وارد اینجا شوید و آنچه را که می خواهید انجام دهید.' بسیاری از فحش ها به اطراف ریخته شد. من خیلی گیج شدم ، زیرا ما هیچ اشتباهی نکردیم.
الان هم یادم می آید که روی یکی از اولین فیلم هایم کار کردم و تنها نفر قهوه ای سر میز مدیران سفیدپوست بودم. این یک حس تلخ و شیرین بود. من افتخار می کردم زیرا هر کاری که آرزو داشتم را انجام می دادم ، اما در عین حال ، این کار تنها بود. اکنون بزرگترین مأموریت من این است که اطمینان حاصل کنم که من در نور آن سهیم هستم - آنچه را که من تبلیغ می کنم تمرین می کنم و آن را در مورد آنچه اتفاق می افتد اعمال می کنم پشت دوربین ها فرصتی برای نمایندگی چیزی بسیار بزرگتر و تأثیرگذارتر از آنچه مد روز است وجود دارد. '

کمدین
'اولین بار به یاد می آورم که من را **** r صدا می کنند ، در کلاس اول مدرسه کاتولیک St. Peter's Apostles بودم. من در حال بازی کیک بال بودم و این بچه به نام اسکات شیوه بازی من را دوست نداشت ، بنابراین او گفت: 'یاد بگیرید چگونه شما را بازی کنم **** r.' من همچنین می توانم دوستی را به یاد بیاورم که ایتالیایی تبار آمریکایی بود. در آن زمان ، او عاشق بچه های پورتوریکویی و سیاه بود و همیشه دزدکی بیرون می رفت تا به دیدن آنها برود ، اما بگوید که او در عوض با من بود. به یاد دارم مادرش یک بار به خانه من آمد و به من گفت: ‘تو دخترم را عاشق **** خود کردی.’ قطعاً مدتی طول کشید تا از این طریق عبور کنی. آرام آرام عشق ورزیدن به خودتان است. اما من نمی خواهم همیشه در یک مکان دردناک زندگی کنم ، بنابراین شوخ طبعی مرا از بین می برد. اجازه نده هر کسی لذت خود را از بین ببر. '

رئیس
'من کلاس دوم بودم و معلم از من پرسید اهل کجا هستم. من به او گفتم كه من از بنگلادش هستم ، اما او مدام اصرار داشت كه من از هند هستم ، و به من گفت بنگلادش در واقع كشوري نيست. من را به بازداشت فرستادند زیرا فقط نمی گویم هندی هستم. آنها به والدینم تماس گرفتند و مادرم مجبور شد نقشه را پایین بکشد و به آنها نشان دهد بنگلادش کجاست. من هرگز فراموش نمی کنم مادرم همیشه این چیزها را واقعاً برازنده اداره می کرد و همه را به خنده وا می داشت ، اما این یکی از مواردی است که به من فهماند نمی توانم فقط به شخصیت های اقتدار گوش کنم. آنها همیشه نمی دانند چه چیزی بهترین است و مهم این است که عقب برویم. حالا که پیر شدم ، فکر می کنم مستقیم تر از مادرم بودم. او از این جهت که همیشه قادر بود با روشی آرام با مردم صحبت کند و عقب بماند یک مثال عالی برای من قرار داد. اما نوبت ما است که کمی بیشتر فشار دهیم. '

صاحب و سرآشپز اجرایی ، آشپزخانه قند قهوه ای
'من نمی توانم اولین باری را که کسی با من تماس گرفت ، به یاد بیاورم ، اما به یاد دارم که به پدر و مادرم گفتم ، و پدرم مثل این بود ، ... اوه ، این فقط به این معنی است که آنها نادان هستند. و می توانید آنها را یکی نیز بنامید ، زیرا این کلمه به معنای این کلمه است. 'آنها سعی کردند معنای مربوط به رنگ پوست من را از بین ببرند. اما به یاد دارم که خیلی واضح در کافه تریا نشسته بودم و یکی از دوستان خوبم در مورد یک شخصیت نمایش تلویزیونی صحبت می کرد. او گفت ، 'اوه ، شما می دانید ، آن پسر ، او n **** در است خوش آمدید ، کوتتر منظور او واضح است که منفی نیست ، اما کلمه را در خانه شنیده بود و فکر می کرد گفتن در مقابل من اشکالی ندارد. شوک آور بود و فکر می کنم پردازش آن به خصوص در آن سن به مدتی طول کشید.
ناامیدی را در سنین پایین تجربه کردم و این باعث پوستی ضخیم شد.

جهان دوشیزه
'من در کیپ شرقی در آفریقای جنوبی بزرگ شدم. در دوران آپارتاید تفکیک زیادی وجود داشت. سیاه پوستان صدها سال پیش گرفته شده و به مناطق خاصی از کشور منتقل شده اند در حالی که سفیدپوستان در قسمت افسانه ای خود در جهان زندگی می کنند. به همین دلیل من در میان سیاه پوستان یک دهکده بزرگ شدم و در معرض آن سوی دنیا نبودم - جایی که همه چیز براق بود و همه چیز طلا بود. بنابراین بسیاری از مناطق توسعه نیافته و فقیر آفریقای جنوبی به دلیل دوران آپارتاید توسط سیاه پوستان اشغال شده است.
من فکر می کنم بزرگ شدن ، بسیار روحیه دارد ، زیرا اعتماد به نفس شما را از بین می برد و آرزو می کنید که بخواهید هر چیزی باشید. من هنوز سندرم imposter دارم. مگر قرار است اینجا باشم؟ آیا من لایق هستم که دوشیزه جهان باشم؟ اما هر روز اطمینان بیشتری می دهم که بیدار می شوم ، که صبح قرار است اینجا باشد این وظیفه من است که اجازه دهم زنان دیگری که مانند من هستند به همان دری که من رفتم وارد شوند. '
نویسندگان و روزنامه نگاران

نویسنده
'در یکی از کلاسهای تاریخ دانشگاه من مقاله ای را تحویل دادم و استاد به من گفت که باید برای زبان انگلیسی اصلاح کننده خود تدریس خصوصی بگیرم. این بسیار ناراحت کننده بود و من احساس کردم این غیرمنصفانه است. من به تازگی یک جایزه بزرگ دانشگاهی برای داستان نویسی و بعداً همان سال ، یک جایزه دیگر برای داستان نویسی برنده شده بودم و حتی یک رشته انگلیسی هم نبودم. بنابراین معتقدم او به خاطر اسم من این حرف را به من زد. البته ، من یک بازگشت صریح داشتم: ‘این نیست که من نمی دانم چگونه بنویسم. این است که شما نمی دانید چگونه بخوانید. ’من از آن کلاس انصراف دادم.
اگر من آن جوایز نوشتن را نمی گرفتم ، چنین تمایلی را احساس نمی کردم که به حرف های بیهوده او بزنم. من فکر می کنم برای بسیاری از افراد ، نظری از این دست اساتید محترم و فوق العاده فلج کننده باشد. بنابراین من این داستان را می گویم زیرا من می خواهم که جوانان وقتی احساسات مقاومت و هوشیاری دارند ، وقتی خلاقیت و هدایای شما توسط نژادپرستی و تعصب کاهش می یابد ، احساس کنند. '

شاعر
'وقتی بچه بودم ، در بلوکی زندگی می کردم که تنها خانواده سیاهپوست بودیم. یک روز از کم آبی ، مادری در محله ماشین خود را رانندگی می کند در حالی که من و مادرم در خیابان قدم می زدیم. او گفت ، 'دخترم تازه از دبیرستان فارغ التحصیل شده است و همه این لباس ها را داریم.' آنها لباس های شیک و قدیمی بودند که دوست داشتم. مادرم آنها را نپذیرفت ، و من بسیار ویران شدم. من از او پرسیدم ، 'چرا جواب منفی داده ای؟' و او گفت: 'زیرا ، او می داند کجا زندگی می کنیم. تنها کاری که او باید انجام می داد این بود که به خانه ما بیاید و زنگ را بزند ، خودش را معرفی کند و دقیقاً همان چیزی را که گفت فقط بگوید ، نه اینکه ما را در خیابان قدم بزنیم ، گوشه ما را بگیرد. 'این یکی از لحظاتی بود که من فهمیدم آنجاست مربوط به احترام بود. این مربوط به سیاهی و سفیدی بود. آنچه مادرم در ابتدا می خواست ، شناخت انسانیت بود. این یک درس اولیه بود ، اما یک درس خوب بود. '

سردبیر ارشد اجرایی ، نشنال جئوگرافیک
'یادم می آید که در اطراف حیاط مدرسه تعقیب می شدم ، بچه ها دور من حلقه می زدند و می گفتند:' وا-وا-وا-وا ، وا-وا-وا-وا ، هند هندی ، هند هندی. 'آنها به دلیل هندی بودن من را مسخره می کردند ، اما حتی درست نبود نوع هندی حتی در آن زمان جهل مرا تحت تأثیر قرار داد. من سعی کردم بچه ها را در مورد چگونگی هندی بودن پدرم از هند و نه بومی آمریکایی آموزش دهم. این در سنین جوانی به من آموخت که آموزش چقدر مهم است و داستانهایی که برای خود و فرزندانمان تعریف می کنیم چقدر مهم هستند.
این یک سفر از آن دختر کوچک در دهه 70 و 80 تا اکنون سردبیر در نشنال جئوگرافیک بوده است ، زیرا ماموریت ما فقط یک کار ژورنالیستی نیست. همچنین بسیار محکم به آموزش گره خورده است - به مردم نشان می دهد که دنیای بزرگی در آنجا وجود دارد ، که همه ما انسان هستیم و همه ما فرهنگ های ارزشمندی داریم که باید روی میز بگذاریم. '

میزبان مشترک ، CBS امروز صبح ؛ سردبیر بزرگ ، اپرا روزانه
'من از کودکی در ترکیه زندگی می کردم و از مدرسه ابتدایی که در مورد آبراهام لینکلن و برده داری یاد می گرفتیم خاطره ای کاملاً متمایز دارم. بچه ای به من گفت: 'اگر آبراهام لینکلن نبود ، تو برده من بودی و من به تو می گفتم چه کاری انجام دهی.' بنابراین من به خانه رفتم ، به مادرم گفتم چه چیزی به من گفت. من ازش خواستم: ' می خواهد من برده او هستم؟ مادرم گفت ‘او نمی داند در مورد چه چیزی صحبت می کند. ' این می تواند یک کار بسیار آسیب زا باشد ، اما این نبود ، به دلیل روشی که او برای من انجام داد. این اولین درک من بود که متفاوت هستم و از آن زمان به بعد ، من بسیار مراقب نژاد شدم. اما این چیزی نبود که من روی آن تمرکز کنم. من قصد ندارم با تلاش دیگری برای نفی کردن من یا احساس کمتری نسبت به خودم تعریف شوم. من از تن دادن به آن امتناع می ورزم. '

نویسنده
'اولین باری که خودم را در چشم یک فرد سفیدپوست دیدم ، در مهمانی لباس هالووین یک دوست پسر 25 ساله بودم. او در یک شرکت کارگزاری کار می کرد. او مردی بود که کت و شلوار و کراوات می پوشید ، بسیار موفق بود. او خیلی از من دور بود جهان و من از او
من و پسر عمویم بدون اینکه از این موضوع آگاهی داشته باشیم کلیشه ای ترین لباس هایی را که احتمالاً لاتیناها می توانستند بپوشند انتخاب کردیم: من کارمن میراندا و پسر عمویم رقصنده فلامنکو اسپانیایی بودم. در اواسط مهمانی ، همکار پیشگام دوست پسر من ناگهان دچار هیستریک شد و گفت کیف پولش گم شده است. ما فکر می کردیم که او آن را جا به جا نکرده است ، اما او تصور می کرد کسی آن را دزدیده است. من و پسر عمویم خیلی بودیم بی گناه ، ما تا آن لحظه متوجه نشده بودیم که تنها افراد رنگارنگ مهمانی هستیم. انگار کسی نوعی گاز سمی را رها کرده است که ناگهان فهمیدیم ، ‘خدای من. او فکر می کند ما کیفش را دزدیده ایم. »البته کیف پول او پیدا شد. و در آن زمان او عذرخواهی کرد ، اما خیلی دیر بود. این همیشه با من مانده است. '

نمایشنامه نویس
'این خاطرات از حدود 4 سالگی شروع می شوند. من یک لاتین سفیدپوست در خانواده ای از زنان قهوه ای ، پورتوریکو هستم ، بنابراین من متفاوت از مادر ، خاله ها و مادربزرگم شناخته شدم. هنگامی که برای تهیه میان وعده با مادرم به Bodegas می رفتم یا با او از طریق فروشگاه های عتیقه فروشی نگاه می کردم ، دیدم که مادرم را دنبال می کنند و به او مشکوک نگاه می کنند ، در حالی که احترام فوق العاده ای برایم قائل شد. این برای یک کودک 4 یا 5 ساله قابل توجه است که متفاوت از مادرش رفتار می شود.
به همین دلیل نویسنده شدم. امتیاز عبور من نمای روشنی از برخورد متفاوت به من داد. من بارها شاهد آن بوده ام ، و سخنان متعصبانه ای را از همسن و سالمندان سفیدپوست می شنیدم که فکر می کردند من 'ایمن' هستم. فکر کردم ، کجای داستان ها می گویند که ما کی هستیم ، کجا داستان ها از انسانیت پیچیده ما صحبت می کنند؟ پیداشون نکردم آنها مطمئناً در مدرسه به من اختصاص داده نشده بودند. من آنها را در سالن سینما یا کتابفروشی ندیدم. بنابراین فکر کردم ، من این داستان ها را می دانم. من قصد دارم به آنها بگویم. '

روزنامه نگار
'من در دوران کودکی هر روز از زندگی من را آزار می دادند. این کار از زمانی شروع شد که برای اولین بار در مدرسه ابتدایی 'حلقه حلقه' نامیده شدم. و این فقط حلقه risa نبود ، بلکه 'Oh، ringa ring' [با لهجه تمسخرآمیز] بود. من فکر نمی کنم این سو mal نیت باشد ، زیرا اکثر افرادی که این کار را انجام دادند دوستان من بودند. من آن را خندیدم ، اما گاهی اوقات گریه من را به خانه می فرستاد ، زیرا وقتی بچه هستی ، آخرین چیزی که می خواهی این است که متفاوت از دیگران باشی. در حدود 21 سالگی هم یک اتفاق افتاد. من به عنوان گزارشگر در کانال یک کار می کردم و به عنوان یکی از 'داغ گزارشگران' رولینگ استون انتخاب شدم که بسیار جالب بود. بلافاصله بعد از وقوع آن ، کسی در محل کار من آن را قطع کرد و چشمهای مایل را روی چشمانش کشید و نوشت: 'بله درست است.' هرگز واقعاً از بین می رود.'
من 5 یا 6 ساله بودم و یک دختر جدید در یک مدرسه بین المللی آمریکایی در عربستان سعودی بودم. من تازه از کارولینای جنوبی نقل مکان کردم و یکی از انگشت شماری از دانشجویان آفریقایی آمریکایی بودم. یک روز در زمین بازی شنیدم که گروهی از بچه ها گفتند که آنها برای جشن تولد این دختر هیجان زده شده اند. من گیج شده بودم زیرا دعوت نشده بودم ، حتی اگر دوست بودیم. او گفت مادرش 'سیاه پوستان' را دوست ندارد و ما آدمهای بدی بودیم و نمی توانستیم وارد خانه شویم. واکنش فیزیکی که داشتم را هرگز فراموش نخواهم کرد - احساسی در گلو مانند اینکه نمی توانم نفس بکشم. آن زمان است که من به عنوان دیگران مشخص شدم ، و آگاهی من این را به خاطر می آورد. من از این ظلم درونی آموخته ام ، اما همچنین دانش لازم را برای ایجاد عزت به دست آورده ام و نیازی به تأیید دیگران ندارم. سعی می کنم اکنون این کار را در کتابهایی که برای جوانان منتشر و می نویسم انجام دهم. این هوشیاری به من در سنین جوانی کمک کرد تا یک جهان بینی شکل بگیرد که در من باقی بماند و به تکامل و رشد خود ادامه دهد. ' - جامیا ویلسون ، سردبیر اجرایی ، خانه تصادفی

روزنامه نگار
'اولین اقدام تبعیض آمیز که تجربه کردم زمانی بود که تقریباً توسط مأمور مهاجرت از مادرم گرفته شد. ما با هواپیما از مکزیکوسیتی وارد شدیم و مجبور شدیم در دالاس منتقل شویم تا پرواز بعدی را به شیکاگو برسانیم. در فرودگاه دالاس ، مامور - براساس آن قوانین ضد مکزیکی و کثیف مکزیکی در ایالت تگزاس که اساساً می گفت هر مکزیکی ای که به آمریکا می آید باید مورد جستجو قرار گیرد - در حال جستجوی بدن من بود. من بثورات پوستی داشتم ، و او گفت که من سرخک دارم و باید در قرنطینه قرار بگیرم ، بنابراین آنها می خواهند من را نگه دارند.
مادرم اساساً دچار بحران شد زیرا آنها سعی کردند دخترش را ببرند. من خیلی به بذرهایی فکر می کنم که در لحظاتی از این دست کاشته می شوند. دشوارترین قسمت این است که چگونه یک حافظه می تواند سلولی شود. وقتی این را فهمیدم ، مثل این شدم ، 'حالا من می دانم که چرا کاری می کنم که به عنوان یک روزنامه نگار انجام می دهم.' یکی از موارد اصلی این است که آن را کلامی بیان کنم ، در مورد آن صحبت کنم ، تصویری از آن ترسیم کنم و متوجه شوم: تو نیستی تنها. '

مدیر ارشد ، تحریریه و استراتژی ، اپرا روزانه
'پدر من سیاه پوست است و مادر من سفیدپوست پورتوریکوئی است. اوایل فهمیدم که من با بچه های مدرسه اکثراً سفیدپوستم متفاوت هستم. وقتی مادرم مرا سوار می کرد ، از آنها می پرسیدند که آیا او پرستار کودک من است؟ در زمین بازی ، سرگرمی مورد علاقه پسران این بود که یکدیگر را جسارت می کردند تا دم اسبی من را لمس کنند. اما تا کلاس پنجم بود که من این کلمه را فهمیدم نژاد پرستی . داشتیم می خواندیم هاکل بری فین در کلاس انگلیسی ، و ما به نوبت بخشهایی را با صدای بلند می خوانیم.
وقتی به بخشی با کلمه n **** r رسیدیم ، قلبم سریع شروع به تپیدن کرد. قبل از اینکه من این را بفهمم ، معلم از من ، تنها دختر سیاه پوست ، می پرسید: ‘چه کسی می خواهد این را بخواند؟ آریانا؟ ’همکلاسی هایم شروع به پوزخند زدن کردند. من آرام آرام قسمت را خواندم ، اما وقتی به کلمه نزدیک شدم نتوانستم کار را تمام کنم ، بنابراین پرسیدم که آیا می توانم عبور کنم. او شخص دیگری را فراخواند تا از قسمت بعدی عبور کند ، اما برای بقیه کلاس ، همکلاسی هایم زمزمه و قهقهه زدند و به من نگاه کردند و اشاره کردند.
فکر کردن در مورد آن هنوز قلبم را از عصبانیت تکان می دهد. اگر می توانستم با خود جوان ترم صحبت کنم ، به او می گفتم که بلند صحبت کند و به معلم نه بگو ، یا اعلام کند که این کلمه گفتن با صدای بلند ، در کتاب یا موارد دیگر اشکالی ندارد. اما من همچنین می دانم که این نوع بار اولاً هرگز نباید بر دوش یک کودک 10 ساله گذاشته می شد. '

مدیر دیجیتال ، بازار هارپر
'هنگامی که من کودک بودم ، بافته های جعبه ای داشتم ، و بچه های کوچک در مدرسه من در کلاس سوم موهای من را مسخره می کردند. آنها مرا صدا می کنند. خوب ، نام مستعار آنها 'Medusa Orange' بود ، که منطقی نیست. اگر بخواهید باهوش ترین سوختگی نیست ، اما همه این سال ها بعد ، با من گیر کرده است.
این به نوعی اولین باری بود که فکر کردم موهایم در نوارهای چسبان مشکلی ندارد. احساس کردم با موهایم شل شده است. خوشبختانه پدر و مادرم به من گفتند داشتن پارچه بافته شده جعبه ای یا مروارید یا هر کدام از آن مدل موها اشکالی ندارد. فکر می کنم روشی که اکنون به خودم حمل می کنم این است که من آرایش موی خود را دارم که حدس می زنم شما می توانید بگویید تیز است - بیانیه ای. من با این مدل مو احساس می کنم در خانه هستم. و من فکر می کنم این به این دلیل است که من همیشه به موهایم و آنچه که می تواند تلگراف کند به دلیل این لحظه نژادپرستی که من در سن ابتدایی بودم ، توجه بیشتری نشان داده ام. '

سردبیر ، اِل
'اولین باری که من تبعیض نژادی را تجربه کردم این بود که وارد حرفه ام شدم. من رئیس داشتم که 'شوخی' از من به عنوان دختر پابلو اسکوبار یاد می کند زیرا من از کلمبیا بودم. این یک روش مضر برای کلیشه سازی من و فرهنگ من بود. من می دانستم که آنها این کار را برای تضعیف و کوچک شمردن من انجام می دهند ، و این دردناک بود. زمان دیگری بود که یک برتر از من سوال کرد که چگونه من نقش مدیر مد را بدست آورده ام. به نظر می رسید یک عدم اطمینان ذاتی در مورد توانایی من وجود دارد. افراد رنگین پوست دائماً به طور نامتناسب باید ارزش خود را ثابت کنند.
در حال حاضر دختر بودن در این دنیا بسیار دشوار است و شما با لایه ای از تبعیض نژادی موانعی را که دختران جوان باید از آن عبور کنند اضافه می کنید. اکنون که من در موقعیت قدرت هستم ، می خواهم همه احساس کنند که دارای قدرت هستند و افکار و عقاید خود را به اشتراک بگذارند. من می خواهم برای نسل بعدی استعدادهای متنوع آنجا باشم ، و می خواهم آن در را باز کنم. '
دانشمندان و پزشکان

دانشمند تحقیق؛ بنیانگذار ، سیاه در هوش مصنوعی
'من یک مهاجر هستم ، و در سن 16 سالگی تحت پناهندگی سیاسی به ایالات متحده آمدم. در اولین روز تحصیل در آمریکا ، به کلاس شیمی رفتم. معلم من توضیح داد که قرار است در آن سال چه مواردی را پوشش دهد. در پایان کلاس ، نزد او رفتم و گفتم: 'من همه این موارد را پوشش دادم ، بنابراین می توانم یک سطح را بالا ببرم؟' او گفت ، 'من با بسیاری از افراد مانند شما که از کشورهای دیگر آمده اند ملاقات کردم ، فکر می کنم آنها فقط می توانند بیا اینجا ، سخت ترین کلاس ها را بگذران اگر در امتحانی که این افراد می دهند شرکت کنید ، شکست می خورید. ’من تصمیم گرفتم که به هیچ وجه شیمی نروم. در آن مدرسه دو سال نبرد پس از جنگ بود. مشاور راهنمایی من به من گفت که من وارد دانشگاه نمی شوم. وارد استنفورد شدم.
همه ما به دلیل برتری طلبی سفیدپوستان با موضوعات بسیار جدی روبرو هستیم. نحوه بروز آنها ممکن است متفاوت باشد ، اما این همان مبارزه است. این تجربیات به بسیاری از کارهایی که امروز انجام می دهم دامن زد ، از جمله کار من در زمینه کاهش تأثیر منفی هوش مصنوعی ، بیشتر در مورد افراد رنگین پوست. '

روانپزشک ارشد ، بیمارستان کودکان فیلادلفیا
'من توسط یک پدر تنها در سینسیناتی بزرگ شدم و به یاد دارم که او این داستان را برای من تعریف کرد که چگونه پس از مرگ همسرش کار خود را از دست داد. وی گفت برای رفتن به مراسم خاکسپاری مجبور شد کار را از دست بدهد و سرپرستش که مردم آفریقایی آمریکایی را دوست نداشت ، او را به دلیل از دست دادن کار در آن روز فسخ کرد. فکر کردم ، 'این امکان پذیر نیست.' فکر کردم حتماً اتفاق دیگری افتاده است ، یا پدر من کل داستان را به من نمی گفت. اما در دبیرستان ، این مرد بزرگ قفقازی - که دختر او همکلاسی من بود - از من پرسید که آیا پدر من جورج بنتون است؟ او برای من توضیح داد که او شخصی بود که پدرم را اخراج کرد.
او همچنین برای من توضیح داد که همیشه می خواست عذرخواهی کند زیرا او را به دلیل شرکت در مراسم تشییع جنازه همسرش اخراج کرد. او گفت این کار را انجام داد زیرا فکر نمی کرد سیاه پوستان باید در صنعت او کار کنند و احساس کرد پدر من مشغول کار یک مرد سفید پوست است. اما من قبلاً این ایده را درونی کردم که اگر اتفاقات بدی برای سیاه پوستان افتاده باشد ، به این دلیل است که آنها باعث شده اند که این اتفاق بیفتد. ما این چیزها را به مرور حمل می کنیم و اگر از طریق آنها صحبت نکنیم ، اعتماد به نفس ما را تضعیف می کند. '
'من خوشحال شدم كه معلمین قوی داشتم كه از من دفاع می كردند ، اما در دبیرستان ، هنگامی كه معلمی از ما خواست كه در مورد آنچه می خواهیم بزرگ شویم و برنامه ما برای رسیدن به آنجا بنویسیم ، مأموریت نوشتن وجود داشت. از همان دوران دبستان می خواستم پزشک شوم. بنابراین من همه چیز را در مورد چگونگی جذب علم نوشتم. او کاغذ مرا پس داد و با جوهر قرمز نوشت: 'شما سه اعتصاب دارید: شما سیاه پوست هستید ، زن هستید و فقیر هستید. هیچ شانسی برای پزشک شدن ندارم. با وحشت ، آن را با والدینم در میان گذاشتم. آنها عصبانی بودند و به من گفتند که اجازه نده این کار من را باز دارد. اکنون در کار خود به عنوان یک همیار مشارکت برای تنوع نهادی و فراگیری دانشجویان ، من کاملاً از قدرت کلمات و اینکه چگونه مشاوره و راهنمایی و حمایت مالی می تواند مردم را تسریع و انگیزه دهد ، کاملاً آگاه هستم. - دکتر توی بلاکلی هریس ، همیار پرووست ، کالج پزشکی بیلور ؛ روانپزشک کودکان

کارشناس هوش مصنوعی؛ بنیانگذار ، مسیر Bean
'در دبیرستان من برای شرکت در یک برنامه تابستانی در آکادمی فیلیپس اکستر ، یک مدرسه خصوصی برجسته در نیوهمپشایر انتخاب شدم.
یک شب برخی از ما دانشجویان سیاه در سالن غذاخوری نشسته بودیم و بستنی می خوردیم ، می خندیدیم و اوقات خوبی را سپری می کردیم. در کنار ما یک مرد قفقازی بود که همراه همسر و بچه هایش بود. او این چهره نفرت انگیز را از چهره خود دارد و سرانجام گفت: 'لطفاً ساکت شوید؟' سپس کلمه n را گفت. این اولین باری بود که کسی از آن کلمه برای صورت من استفاده می کرد.
این درد داشت زیرا از جکسون ، می سی سی پی ، جنبش حقوق مدنی در من متولد شد. من می دانم که تأثیر n-word و از کجا ناشی شده است. تمام آن تابستان دیدگاه من را شکل داد. این مرا در معرض بسیاری از چیزهای بزرگ قرار داد ، اما من همچنین متوجه شدم که چالش هایی که برای گذر از دنیا با آنها روبرو خواهم شد.
اکنون ماموریت من وکالت است که به جذب افراد رنگارنگ در زمینه های فناوری کمک می کند. همه چیز ارزشمندی دارند که روی میز بگذارند. '

روانشناس اجتماعی؛ استاد
'من یک حادثه را در مدرسه تمام سیاه پوستانم در کلیولند ، اوهایو به یاد می آورم و در آن یک معلم سیاه پوست وجود داشت. مدرسه ما کلاسهایی برای دانش آموزان تیزهوش داشت ، اما بیشتر بچه ها در کلاسهای عادی بودند و من هم یکی از آنها بودم. یادم هست در کلاس پنجم دبیر به ما نگاه کرد و گفت ما بزرگ می شویم تا هودل باشیم. من هرگز فراموش نخواهم کرد دریافت چنین نوع پیامی از شخصی که سعی در کمک به رشد و توسعه شما داشت ، چشمگیر بود. هنوز لحن و نوع نگاه او را به یاد دارم. واضح بود که حتی اگر دانش آموزانی در مدرسه بودند ، برای ما ارزشی قائل نبودند. وقتی نژادپرستی زودتر بروز می کند ، قطعاً اثری از شما برجای می گذارد. این یکی از مواردی است که شما به آن توجه می کنید ، که فراموش نمی کنید. این مورد به ویژه به یاد ماندنی شد زیرا این یک نشانه اولیه از ارزش شما برای جهان است. و وزنی وجود دارد که همراه آن است. پردازش و پیمایش کار سختی است. '
'من در سمت جنوب شیکاگو ، که عمدتا آفریقایی آمریکایی است ، بزرگ شدم. بنابراین در حال بزرگ شدن ، احساس دیگری نمی کردم. من در ابتدا به دانشگاه هوارد رفتم و سپس بورسیه ای دریافت کردم که مرا به دانشگاه Brandeis رساند. من در کلاس حساب بودم و با هر س questionالی که استاد می پرسید ، دستم را برای جواب دادن بلند می کردم. یک دانش آموز دیگر در کلاس بود - یک دختر جوان قفقازی - و فکر می کنم او از جواب دادن من به همه سالات عصبانی شده بود. او خیلی بلند گفت: 'به هر حال او چگونه به اینجا رسیده است؟' استاد یخ زد و کلمه ای گفت. همه دانش آموزان کلاس خندیدند.
من نمی خواستم به عنوان یک دختر سیاه پوست عصبانی درک شوم ، اما همچنین نمی خواستم به عنوان کسی ضعیف درک شوم. بنابراین من پاسخ دادم: ‘خوب ، با بورس تحصیلی ، شما چطور؟ پول بابا؟ 'پروفسور مرتباً سخنرانی می کرد گویی که اتفاقی نیفتاده است. من در نهایت سه سال را در Brandeis گذراندم و از نظر نمره لگد زدم ، اما حتی امروز به عنوان یک حرفه ای 40 ساله ، یادم می آید مثل دیروز بود. اکنون هر روز سعی می کنم درها را لگدمال کنم تا سایر دختران سیاه پوست بدانند که مهم نیست مردم چطور شما را درک می کنند ، شما می توانید هر کاری را که در این زندگی انجام داده اید انجام دهید. ' -دکتر. سوزت مک کینی ، کارشناس بهداشت عمومی

دین ، دانشکده پزشکی شیکاگو ؛ عضو کمیته مشاوره واکسن FDA
'من در هند متولد و بزرگ شدم. هنگامی که من کودک بسیار کوچکی بودم ، مادربزرگ پدری من را با نامی معادل کلمه n در هند صدا می کرد. اگر آن را ترجمه کنید ، 'darkie' خواهد بود - این نوع اصطلاحات است. من یک کودک بودم ، بنابراین برای من اهمیت زیادی نداشت. اما هر چه بزرگتر شدم ، به اهمیت صدا زدن او با این نام پی بردم. از نظر او ، من فکر می کنم این یک نوع علاقه است ، که واقعاً دیوانه است و فکر کردن در مورد آن درست است ، اما خانواده به من اینگونه ارجاع می دهند.
فهمیدم که اگرچه مردم رنگ پوست و جنسیت من را امری منفی می دانند ، اما من می توانم کارهای خوبی در این دنیا انجام دهم. و این همان چیزی است که من در تمام طول زندگی ام تلاش کرده ام انجام دهم. اگر کسی بخواهد چیزی از داستان من بردارد ، این واقعیت است که ما توانایی داریم - با حمایت دوستان و خانواده و همکاران و مربیان - بر تعصبات غلبه کنیم و مانند گذشته موفق باشیم همانقدر موفق باشیم. '

دانشمند اقلیم
'رفتن به مدرسه ای برای هاواییایی های بومی ، و همچنین بزرگ شدن در خانواده گره خورده من ، مرا از شدت تبعیض نژادی در کودکی پناه داد. اما من همیشه احساس می کردم متفاوت است. جامعه ما ، حتی اگر ما در هاوایی زندگی می کنیم ، عمدتا غیر هاوایی است و جمعیت زیادی از خارج از کشور و همچنین توسعه سریع و تهیه غذا برای گردشگری وجود دارد. بنابراین من همیشه این احساس را داشتم که یک فرد خارجی هستم.
وقتی بزرگتر شدم و به عنوان شغل علمی به دنبال علم رفتم ، به عنوان یک دانشمند زن بومی هاوایی با تجربیات بیشتری در مورد تبعیض نژادی روبرو شدم. حتی در داخل جامعه ، مواردی وجود دارد که ما هنوز به طور کامل از موفقیت های مردم خود آگاهی نداریم و ممکن است کلمه یک دانشمند سفیدپوست را بیش از سخنان من سنگین کند - فقط به دلیل شکل ظاهری و نمایندگی من. جایی که ما زمین بازی را شروع می کنیم همیشه برابر نیست. '

متخصص اطفال جراح عمومی کالیفرنیا
'من بچه فوق العاده عصبی ای بودم که عاشق یادگیری بودم. من خیلی معلم فوق العاده داشتم ، اما وقتی کلاس 5 بودم ، با یک دستیار معلم که این کلاس کنار کشیدن را می گذراند ، ریاضیات شتاب را انجام می دادم. در ابتدای سال ، او به من گفت که هیچ مشکلی انجام ندهی - مثل این بود که نمی خواست اذیت شود. اما وقتی زمان کنفرانس والدین و معلم فرا رسید ، او به مادرم گفت ، 'نادین کل سال هیچ مشکلی را تحویل نداده است.' وقتی از کلاس بیرون آمدیم ، من به مادرم نگاه کردم و توضیح دادم ، 'مادر او گفت من مجبور نبودم مشق شب را تحویل بدهم. 'من فکر کردم مادر من دیوانه خواهد شد ، اما او به من برگشت و گفت ، 'من می دانم. این نژادپرستی نامیده می شود.
فقط ایده دانستن از کودکی که یک بزرگسال فکر می کند شما بی ارزش هستید ، این یک احساس وحشتناک است. این می تواند ارزش شما را زیر سوال ببرد. بنابراین برای دختران رنگی که تجربه مشابهی داشته اند: اجازه ندهید کسی ارزش شما را از شما بگیرد. شما ارزشمند هستید ، ارزشمند هستید - حتی وقتی دنیا سعی می کند چیز دیگری به شما بگوید. '
مربیان و رهبران جامعه

رئیس جمهور ، دانشگاه ایالتی تنسی ؛ رئیس جمهور بین المللی ، Alpha Kappa Alpha Sorority
'هنگامی که من در مدرسه ابتدایی در ممفیس تحصیل می کردم ، آتش نشانی اجازه داد خانه دوستم در خیابان من بسوزد زیرا سیاست های تبعیض آمیز آن روز اجازه نمی داد آنها به یک محله سیاه بپیوندند. آنها گفتند به این دلیل است که خارج از محدوده شهر است. اما ما خیلی به بخش نزدیک بودیم ، و اگر می بینید آتش سوزی در حال سوختن است ، و شما یک آتش نشان هستید & hellip؛
آب و هوای نژادی اجازه نمی دهد آفریقایی آمریکایی ها در سیستم های آب ، آتش یا فاضلاب شرکت کنند. بنابراین وقتی دیدم این اتفاق افتاده است ، تأثیر زیادی روی من گذاشت. روز بعد ، پدرم راهپیمایی را در مرکز شهر هدایت کرد تا مطمئن شود می توانیم در محله مان از آتش سوزی استفاده کنیم. موفقیت آمیز بود و ما هم به آن دست یافتیم. این همان چیزی است که باعث فعال شدن و حمایت از من برای مبارزه برای عدالت اجتماعی شد. حتی اکنون به عنوان رئیس دانشگاه ایالتی تنسی ، دانشجویان را به مشارکت دعوت می کنم. من به آنها در مورد عدالت اجتماعی و اهمیت آموزش به عنوان مهمترین ماده نامشهود خود می آموزم. من به دانش آموزانم می گویم: شما ارزش دارید. خودت را باور کن. '

معلم سال مینه سوتا در سال 2020
'من در آتلانتا ، جورجیا با مادر و عموی خود بزرگ شدم ، که بسیار سخت گیرانه دوست داشتند فرهنگ و قومیت خود را به عنوان یک سومالیایی آمریکایی دوست داشته باشم. می دانستم به آنچه هستم افتخار می کنم. اما هنگامی که خانواده من در سال 2000 به اوهایو نقل مکان کردند ، همه چیز تغییر کرد زیرا آمار جمعیتی تغییر کرد. یک تجربه خاص بعد از مدرسه ، من وظیفه پیدا کردم ظروف و بشقاب های پلاستیکی مخصوص پیتزایی را که گروه رهبری دانش آموزان ما سفارش داده بودند ، پیدا کنم. برای جمع آوری آن وسایل به کمد لوازم رفتم و وقتی وارد شدم ، یک خانم سفیدپوست آنجا بود. وقتی شروع به دستیابی به وسایل کردم ، او مرا متوقف کرد و به من گفت که لازم است دیگر چیزها را نگیرم. او گفت ، 'شما مردم همیشه چیزها را می گیرید. و همه چیز را نابود می کنی. '
در حالی که یک جوان 14 ساله عصبانیت خود را می شنید ، خشونت در لحن او مرا لرزاند. این فقط یکی از بسیاری از تجربیاتی است که فکر می کردم وجود من یک مشکل است ، حتی اگر چیزی نگفته باشم یا کاری انجام ندهم. اکنون ، به عنوان یک معلم ، دانش آموزانی دارم که وارد کلاس من می شوند و هرگز به آنها گفته نشده است که سیاهی آنها زیبا است یا حجاب آنها لباس آنها را پاپ می کند. بنابراین من عمداً با دانش آموزانم جامعه سازی زیادی را انجام می دهم ، مخصوصاً در ابتدای سال تحصیلی تا هویت آنها را تأیید کنم و به آنها بفهمانم که هویت نژادی سالم چیست. '
مردم من حداقل 12000 سال در مشپی بوده اند. این یک جامعه اقیانوسی در کیپ کد است. هنگامی که افراد بیشتری به اینجا نقل مکان کردند ، یک زن سفیدپوست یک گروه دختران پیشاهنگی براونی ایجاد کرد ، و من خیلی دوست داشتم در آن حضور داشته باشم. زن سفیدپوست به من گفت برای عضویت در براونی ها باید پول بپردازم و هر هفته از من س askedال می کرد که آیا حق الزحمه ای داری یا نه. مجبور شدم به او بگویم ، نه ، مادرم هنوز پول آن را ندارد. شاید هشت هفته بعد ، من رفتم تا میان وعده ای بیاورم و او گفت: ‘شما نمی توانید آن میان وعده را داشته باشید زیرا شما بچه ها هرگز حق تعویض را ندارید. و هفته دیگر به اینجا برنگردید. ”من تحقیر شدم ، و فوراً فهمیدم منظور شما از بچه ها دختران Mashpee Wampanoag است. مجبور شدم به مادرم بگویم که نمی توانم برگردم و این قلبم را شکست. من هنوز آن زن را در اطراف شهر می بینم و احتمالاً حتی آن را هم به خاطر نمی آورد. اما من او درمورد نژادپرستی به من آموخت. او کسی است که من را به این واقعیت معرفی کرده است که به نوعی کمتر از من نگاه می کنند. - جسی کوچولوی زن جوان ، حافظ زبان بومی ؛ نایب رئیس ، قبیله Mashpee Wampanoag

رئیس هیئت ملی ACLU ؛ وکیل مدنی استاد
وی گفت: 'من در كودكتیكات كودكی از مهاجران جامائیكایی بزرگ شدم. اولین خاطره من از نژادپرستی زمانی بود که خانواده ام از هارتفورد به حومه طبقه کارگر نقل مکان کردند زیرا پدر و مادر من می خواستند زندگی بهتری به ما بدهند. ما فقط یکی از سه خانواده سیاه در محله بودیم و مشخصاً تحت تعقیب نبودیم. به یاد دارم که یک روز از خانه بیرون رفتیم تا به مدرسه برویم و متوجه شدیم که 'KKK' با اسپری روی خانه و ماشین ما رنگ آمیزی شده است. من دویدم تا به پدر و مادرم بگویم چه اتفاقی افتاده است. من تازه 9 یا 10 ساله بودم و آنها باید توضیح می دادند که معنی چیست. بعد از آن از اینکه در خانه مان باشم وحشت کردم و برای پدر و مادرم دل شکسته بودم. آنها بسیار سخت تلاش کردند تا ایمنی و فرصتی را برای خانواده ما ایجاد کنند.
من خیلی زود فهمیدم که می خواهم علیه نژادپرستی که والدینم هر روز از زندگی آنها می خواستند مبارزه کنم. ضربه ای که ناشی از نژادپرستی است - که طی روزها ، هفته ها ، سال ها و دهه ها جمع شده است - چیزی است که نمی توانیم آن را نادیده بگیریم. '

کشاورز شهری؛ بنیانگذار و مدیرعامل ، Urban Growers Collective
'در کلاس دوم ، یادم می آید که سوار اتوبوس مدرسه شدم و به من n **** r می گفتند و به من گفتند' با سر طناب زشت خودت را نگاه کن 'زیرا من دارای گره های بزرگ و ضخیم هستم. بهترین دوست من در آن زمان ، الین ، ایستاد و همه آنها را فریاد زد. او هنوز کسی است که من او را خیلی دوست دارم ، زیرا او جرات داشت از من محافظت کند.
در کلاس سوم یا چهارم نیز خاطره ای از پدرم دارم که وحشت زده و پر از گل به خانه می دوید. فهمیدم که او در مزرعه کشاورزی است و همسایه ها به سمت او تیراندازی می کنند. هنگامی که مادرم با پلیس تماس گرفت ، آنها گفتند که آنها فقط 'در حال شلیک به برخی پرندگان سیاه پوست هستند.' اینها واقعا خاطرات کودکی خام هستند. این برای من شر است و باید به آن توجه شود ، زیرا گاهی اوقات مردم می خواهند از شر شما خلاص شوند.
کاری که اکنون انجام می دهم در مورد تغذیه مردم است. این در مورد ایجاد فضا برای بهبودی است و افراد می توانند آن را آزاد کنند و داخلی سازی نکنند ، زیرا این ماده سمی است. '

نیروی هوایی ایالات متحده ، تاندربرد
'من از آغاز بسیار فروتنانه در داگلاسویل ، جورجیا آمده ام. در مدرسه ابتدایی ، مادرم در واقع یک مدرسه تعطیلات تابستانی کتاب مقدس را در یک کلیسا پیدا کرد ، و او با دو برادر من و من ثبت نام کرد. روز اول برنامه ، دختری را دیدم که کنار او در اتوبوس نشسته بودم ، بنابراین من به او گفت تا سلام کند ، اما او پرواز کرد. آنچه او نمی دانست این است که من یک ستاره کوچک آهنگ هستم. من عاشق دویدن هستم. بنابراین او را تعقیب کردم و پرسیدم که آیا می توانم دوست او باشم. او گفت نه ، 'من نمی خواهم با دختران سیاه پوست دوست باشم.'
مادرم قبلاً به من گفته بود که قرار است افرادی پیدا شوند که به خاطر پوستت دوستت نداشته باشند. اجازه ندهید این باعث ناراحتی شما شود. من می دانستم که این چیزی است که مادر من در مورد آن صحبت می کند ، و من نمی توانم نگران چیزهایی باشم که نمی توانم آنها را کنترل کنم. درعوض باید انرژی خود را بر روی چیزهایی که می توانم تغییر دهم ، اعتماد به نفس در مورد اینکه کی هستم و آنچه روی میز می آورم متمرکز کنم و مطمئن شوم که طرفدار کسانی هستم که احساس می کنند صدایی ندارند. '

بنیانگذار ، درمان برای Latinx ؛ مدافع سلامت روان؛ کارآفرین
'یک سال پدر و مادرم کلاس های اسنوبرد و من را برای برادرم خریدند. ما پول زیادی نداشتیم ، بنابراین اینکه بتوانیم به چیزی شبیه به آن برویم ... این یک معامله بزرگ بود.
به یاد دارم که ترسیده بودم زیرا اسنوبورد سخت بود و من در ابتدا قادر به انجام آن نبودم. مربی یک مرد سفیدپوست مسن تر بود ، و من یادم می آید که یک بار وقتی واقعا به سختی به لب افتادم ، گفت: 'تو چه احمقی؟ شما بچه ها می آیید اینجا ، و حتی نمی توانید زبان را در این کشور یاد بگیرید. ' من آنقدر شوکه شدم که یک فرد بزرگسال از این طریق با من صحبت می کرد. مدام احساس می کردم که حتما کار اشتباهی انجام داده ام. تا زمان بزرگسالی هرگز چنین چیزی را به خانواده ام نگفتم.
جالب اینجاست که از کودکی احساس می کردم اشتباه می کنم و تا اوایل 20 سالگی نمی فهمیدم که این فرد نسبت به من نژادپرست است. سالها آن را درونی کردم. رها کردنش سخت است. بزرگترین چیز این است که خود را سرزنش نکنید. '

قدیمی ترین پارک تکاور پارک ملی ایالات متحده
'من در یک کلاس درام بودم ، و داشتم بخشی از ماریامن را از آنجا می خواندم وینترست ، نمایشنامه ماکسول اندرسون. وقتی کارم تمام شد ، معلم از من خواست که لطفاً بعد از کلاس هم بمانم. من فرض کردم که او می خواهد به من تبریک بگوید زیرا خواندن بسیار خوب بود. او اشاره كرد كه من در حال خواندن قسمت مقابله با پسری به نام ادی - كه سفیدپوست بود. وی گفت: 'می دانید ، ما نمی توانیم به شما اجازه دهیم چنین کاری انجام دهید & hellip ؛ والدین هرگز چنین اجازه ای نمی دهند.' من در راهرو بیرون رفتم و گریه کردم. من هنوز آن را به یاد می آورم و 99 ساله هستم. '

دارا تیلور
مدیر عامل ، تنوع ، برابری ، شمول و دسترسی در انجمن تاریخی میسوری
'هنگامی که من 18 ساله بودم ، یک CVS در شهر کالج من وجود داشت که من و دوستانم همیشه در آن خرید می کردیم. فهمیدیم که یکی از صندوقداران منتظر ما نیست. ما در صف می ایستادیم و او در دسترس نخواهد بود ، اما وقتی یک سفیدپوست آمد ، ناگهان او شد. در ابتدا فکر کردیم ، این چیزی نیست که اتفاق می افتد. اما وقتی شروع به صحبت با دانشجویان دیگر سازمان های رنگی در دانشگاه کردیم ، آنها دقیقاً می دانستند که درباره چه کسی صحبت می کنیم.
مدیر محلی CVS کاری انجام نمی داد ، بنابراین ما در نهایت نامه نوشتیم و آن را به گل سرسبد CVS رساندیم و آنها او را رها کردند. این اولین باری بود که فهمیدم مهم نیست که به چه مدرسه ای می روم ، یا چگونه لباس می پوشم. فقط به دلیل رنگ پوست من ، مردم می توانند مرا نادیده بگیرند. این یک زنگ خطر بزرگ بود ، زیرا قبل از آن ، تمام تجربیات من عمدتا در جوامع سیاه پوستان بود. '

معلم؛ ناخن کار؛ کارآفرین
'وقتی من کلاس سوم بودم ، ما در حال دیدار با خانواده ای در آتلانتا بودیم. صدای قهقهه ای از ما بود که از طریق مرکز خرید قدم می زدیم - من کوچکترین بودم - و هرگز فراموش نخواهم کرد وقتی در کنار گروه دیگری از افراد با سن سفید و باسابقه سفید قدم می زدیم ، شنیدم که دو نفر کلمه 'ch * nk' را فریاد زدند جای خالی. شنیدن این کلمه در مراجعه به خودم چنین واقعیت سختی بود. همانطور که دور می شدم ، آنها مرتباً آن را می گفتند و سرانجام یکی از پسر عموهای پسر بزرگ من برگشت و با گروه روبرو شد. با هم درگیر شدند.
آسیب زا بود. بعد از آن ، من واقعاً سعی کردم خودم را شبیه سازی کنم و فرهنگ آسیایی خود را نفی کنم ، فقط برای اینکه دیگر این احساس را نداشته باشم. اکنون که به آن نگاه می کنم ، فکر می کنم ، 'چرا من فقط آن را نپذیرفتم؟' اکنون ، رشد K-pop و کره کره ای قطعاً کمک کرده است. دیدن افرادی مانند من در فرهنگ و رسانه های پاپ - حتی اکنون به عنوان یک مادر و بزرگسال کاملاً رشد یافته - بر احساس من در مورد دیدگاه خودم تأثیر گذاشته است. همه بارها و بارها آن را می گویند ، اما نمایندگی واقعاً مهم است. '
زنان تاجر و کارآفرین

مدیر ارشد حسابداری در Reputation.com ؛ عضو هیئت مدیره ، بنیاد جامعه سیلیکون ولی
'من 5 ساله بودم و خانواده ام در خیابان مدرسه ابتدایی من در آرلینگتون ، ویرجینیا زندگی می کردند. وقتی از مدرسه به خانه می آمدم ، همسایه مان ، اوتیس مرا تماشا کرد. او یک آقا بزرگتر بود که انگلیسی را روان صحبت نمی کرد. من روزنامه را برایش خوانده ام. یک روز به خانه آمدم و به اوتیس و پدر و مادرم گفتم که نمی توانم بخوانم. در ابتدا آنها از این کار خندیدند اما بعد از یک یا دو هفته ، آنها مانند 'یک لحظه صبر کنید ، چرا این حرف را می زند؟' مادرم در مدرسه من جای تعلیم بود و وقتی از کلاس من عبور کرد ، همه بچه های سیاه در یک جدول رنگ آمیزی می کردند ، و همه بچه های سفید در حلقه دایره بودند و با معلم مطالعه می کردند. پدر و مادرم نزد مدیر مدرسه رفتند و واقعاً بوی تعفن زدند. مورد بعدی که می دانستم ، می توانم دوباره بخوانم.
والدینم دائماً از من حمایت می کردند و می گفتند: ... شما می توانید این کار را انجام دهید. می توانید بخوانید. 'اگر کسی دارید که می گوید در گوش شما ، به خصوص به عنوان یک بچه کوچک ، می توانید آن را باور کنید. '

بنیانگذار شرکت شاهدانه هالینگسورث ؛ کارآفرین
'من در سیاتل ، واشنگتن به دنیا آمدم و بزرگ شدم و در نمایشگاه واقع در جنوب سیاتل بودم. من در این سوارکاری هستم و ظاهرا پاهایم در جایی نبودند که قرار بود آنها را داشته باشم. نمی دانستم ، من یک بچه 10 ساله هستم. من صدای آنها را فریاد زدم ، ‘هی ، بلکی. سلام ، بلکی. من هیچ جوابی ندادم چون نمی دانستم معنای آن چیست. سرانجام ، مدیر سوار گفت: 'سلام ، دختر سیاه. پاهایت را کنار دیوار درحال حرکت قرار ده. 'من چیزی نگفتم ، اما وقتی سوار ماشین شدیم تا به خانه برویم از مادرم پرسیدم:' بلکی یعنی چه؟ 'دیدم او عصبانی است ، بنابراین می دانستم که یک کلمه خوب برای تماس با یک نفر از رنگ.
تا 20 سالگی بود که شروع به پردازش آنچه اتفاق افتاد ، کردم. پیش از این ، سیاه پوستی گاهی اوقات به عنوان یک نقطه ضعف احساس می شد ، اما اکنون خیلی خوشحالم که سیاه پوست هستم. من همه چیز در مورد فرهنگ ما را دوست دارم. این به من احساس غرور و قدردانی بیشتری می دهد و از میزان مقاومت مردم ما قدردانی می کند. هنگامی که به داشتن مزرعه شاهدانه خود فکر می کنم ، این بنا بر رویای مادربزرگ و اجداد ما بنا شده است. '
هنگامی که کلاس سوم را می گذراندم ، پسری با موهای شنی مرا تعقیب کرد و مرتباً در یک سرود آواز-آهنگ-y شعار 'ch * nk-ch * nk-ch * nky-ch * nk' را سر می داد. آنچه در آن زمان فهمیدم این بود که من باید متفاوت باشم - و این تفاوت به معنای تعلق نداشتن من بود. اکنون ، من قدردانی بیشتری نسبت به کسانی دارم که ممکن است احساس کنند بیرون هستند. این به سبک رهبری امضا تبدیل شده است ، همانطور که به من گفته شده است که تمایل دارم کسانی را که در محیط هستند تماشا کنم و به آنها فرصت صحبت بدهم. من می خواهم همه احساس کنند که صدایی دارند و برای این صدا احساس ارزشمندی می کنند. من احساس امتیاز می کنم که می توانم آن کار را برای یک تجارت خانوادگی چند فرهنگی انجام دهم که از طریق غذا پر شدن فرهنگ های متنوع را جشن می گیرد. - آندره چرنگ ، مدیر ارشد برند ، Panda Express

مدافع معلولیت ، رئیس جمهور و مدیرعامل Easterseals
'من در دهه 60 ، فرزند وزیر باپتیست در کارولینای جنوبی به دنیا آمدم. در 5 سالگی ، پدرم به عنوان روحانی به نیروی دریایی پیوست و ما به جنوب کالیفرنیا نقل مکان کردیم. با رفتن از محله ای در کارولینای جنوبی که عمدتا سیاه پوستان بود به سن دیگو می رفتم ، من یکی از معدود بچه های سیاه کلاس خود بودم و بچه های دیگر به من گفتند که پوست تیره ای دارم و می گویند خدا من را در کوره فراموش کرده است و به همین دلیل من سوخته بودم این اولین لرزشی فرهنگی بود که در سن 5 سالگی داشتم.
من واژگان لازم برای گفتن کلمه نژادپرستی را نداشتم. تنها چیزی که می دانستم این بود که بچه های دیگر به رنگ پوست من نگاه می کردند و می دیدند که این رنگ نه تنها متفاوت است بلکه کمبود دارد. اکنون به عنوان یک بزرگسال ، به من آموخته است که ترس و اعتماد به نفس داشته باشم ، و هویت و هدف خود را درک کنم. به همین دلیل ، من مدافع محرومیت ها بوده ام ، و مدافع افرادی بوده ام که صندلی روی میز نگذاشته اند. '

مهندس عمران ، رئیس و مدیر عامل شرکت McKissack McKissack
'پدرخوانده خواهرم یک رهبر حقوق مدنی در نشویل بود. من حدود 6 ساله بودم و در خانه او بودیم که یک صلیب عظیم در بیرون سوخت. من و خواهرم وحشت کرده بودیم. چیزی شبیه به آن بخشی از کودکی شما را از بین می برد. تا آن زمان احساس راحتی می کردم که والدینم می توانند از من محافظت کنند - اما نژادپرستی حتی از کنترل آنها خارج است. من هنوز می توانم آن صلیب را ببینم. این باعث شد که احساس کنم باید در هر کاری که انجام می دهم سرآمد باشم زیرا همیشه تحت مراقبت دیگری قرار دارم. من بارها و بارها آن را می بینم ، جایی که من واجد شرایط ترین هستم ، اما به عقب اتوبوس رانده می شوم. من تازه داشتم در حال مذاکره با شرکتی بودم که سعی داشت یک تکه بزرگتر از پای را بدست آورد که آنها قطعه بسیار کوچکتری را روی میز آوردند. مجبور شدم آنها را صدا کنم. و هنگامی که آنها به من گفتند تلفن را قطع کن ، دو ساعت به این موضوع فکر کن و با آنها تماس بگیری ، من فقط تلفن را قطع کردم ، یک لیوان شراب نوشیدم و خوابیدم. سپس ، آنها تماس گرفتند من بازگشت.'

بنیانگذار و مدیر عامل ، BeautyBlender
'من 10-12 ساله بودم و در کلاس های سوارکاری شرکت می کردم. تابستان ها ، به عنوان بخشی از برنامه در اصطبل می ماندم. اما من همیشه کار شسته و رفته تمیز کردن غرفه ها را داشتم. یک روز به سرپرست تیمم گفتم که می خواهم کار دیگری مثل خنک کردن اسبها انجام دهم. او به سمت رئیس خود رفت ، که گفت: 'نه ، او مکزیکی است. او باید دکه ها را تمیز کند ، این همان کاری است که مکزیکی ها می کنند. 'وقتی پدر و مادرم برای سوار شدن من آمدند ، من به آنها گفتم که چه اتفاقی افتاده است ، و پدرم ماشین را برگرداند ، به انبار رفت و به همه آنها گفت. این درک بسیار شدیدی بود که من به دلیل مکزیکی بودن مادرم مورد تبعیض قرار گرفتم. اما این باعث شد که من از لاتین بودن بسیار افتخار کنم. مثل شما بود والدین من پس از آنکه برای من توضیح دادند که برخی از افراد فقط مشکل دارند ، کار بسیار خوبی انجام دادند. این راهی است که آنها آن را برای من در نظر گرفتند. اینطور نیست شما مشکل ، این است دیگران که مشکل دارند.

موسس ، چیلهاوس
'من در یک محله عمدتا لاتین در کوئینز بزرگ شدم ، اما هرچه بزرگتر می شدم ، مادرم موفق تر می شد ، و ما در نهایت به یک محله عمدتا سفید پوستان نقل مکان کردیم. من خدمه ای از دوستان داشتم و سرگرم کردن با یکدیگر امری عادی بود. نام مستعار آنها برای من Cindi Bindi برای سالها بود. اول از همه ، این نژاد من نیست. من کلمبیایی هستم بنابراین شما نه تنها سرخپوستان را آزرده اید ، بلکه من را نیز آزرده خاطر کرده اید ، زیرا مرا با چیزی فقط بر اساس پوست من همراه می کنید. در آن زمان احساس بی رحمی می کرد اما به نوعی عادی شده بود. این همیشه بر من تأثیر می گذاشت.
اگرچه در آن لحظه ها بسیار ناراحت شده ام ، اما در پایان روز ، فکر می کنم این باعث قدرتمند شدن من شده و مرا برای کارآفرینی به عنوان یک زن رنگین پوست آماده کرده است. احساس می کنم که کف زدن نهایی من این بوده است که توانسته ام در حرفه خود برتری داشته باشم. همه این موارد برای ما اتفاق می افتد تا بتوانیم به نوعی پیام بهتری به نسل بعدی منتقل کنیم. درست؟'

توسعه دهنده نرم افزار کارآفرین
'با بزرگ شدن در می سی سی پی ، اولین خاطره من از نژادپرستی از دوران راهنمایی است. من بیرون با این دو پسر سفید پوست بسکتبال بازی می کردم. بعد از پایان بازی ، کوچکتر - که می گویم حداکثر 7 سال داشت - مرا 'براونی' صدا کرد. من نمی توانستم برای زندگی خودم بفهمم که منظور او از 'براونی' چیست و نمی توانم به یاد بیاورم در چه مرحله ای فهمیدم که این یک لجن نژادی است. یک خاطره دیگر زمانی اتفاق افتاد که من دانشجوی سال اول دانشگاه بودم. من و چند نفر از هم تیمی های کراس کانتری ام در حال قدم زدن بودیم که کامیونی با چند پسر سفیدپوست از آنجا عبور می کرد. آنها سپس در خیابان چرخش کردند ، برگشتند ، سرعت خود را کم کردند ، و در نور روز فریاد زدند.
این تجربیات قطعاً من را به ایجاد مشاغل شخصی و تشویق افراد دیگر سوق داد. مهم نیست که کجا باشید ، مهم نیست در چه فضایی قرار دارید ، بودن بسیار مهم است. شما هدیه دارید و نباید اجازه دهید چیزی سرکوب آن کند. '
هنگامی که من با سربازان دختر پیشاهنگان خود در لینچبورگ ، تنسی بودم ، ما در حال رفتن به یک سفر صحرایی به پیست اسکیت در یکی از شهرهای همسایه بودیم. به محض ورود ، رهبر پیشاهنگی ما به کناری کشیده شد تا به او اطلاع دهد که من نمی توانم آنجا اسکیت بازی کنم. رهبر پیشاهنگی ما یک خانم سفیدپوست بود ، اما او خیلی آزرده شد و هیچ یک از ما اسکیت بازی نکرد - همه ما آنجا را ترک کردیم. ما به لینچبورگ ، به خانه شخص دیگری برگشتیم و آنجا لذت بردیم. بعداً ، او اتفاقاتی را با عمه و مادربزرگم به اشتراک گذاشت.
این برای من دلخراش بود ، اما آنها مراقب بودند که مرا بسازند و به من اطلاع دهند که در دنیا افرادی وجود دارند که به خاطر تو سیاه پوست بد فکر می کنند. برای نادانی آن را گچ کردم. آنها اینگونه به من نشان دادند - که افراد نادان در جهان هستند که بر اساس رنگ پوست شما فرضیاتی می گیرند. افراد من همیشه افراد مغروری بوده و هستند ، بنابراین فکر می کنم این مسیری طولانی را با من همراه داشته است. - ویکتوریا ایدی باتلر ، استاد بلندر ، عموی نزدیکترین ویسکی ممتاز

صاحب کسب و کار کوچک
'من در منطقه مونترال بودم و بعد از مدرسه در مترو قدم می زدم و فکر خودم را می کردم. یادم می آید که با کسی که یک مجری بود صفحه کلید را قفل می کردم. وقتی من را دید ، فریاد زد به سمت من: ‘به چیکا نگاه می کنی. چرا به کشور خودتان برنمی گردید؟ ’من یک شخص غیر مقابله ای هستم ، بنابراین به هیچ وجه واکنش نشان ندادم. من فقط هرچه سریعتر ادامه دادم. اما این من را از خواب بیدار کرد و به من فهماند که ، بله ، افرادی هستند که بر اساس ظاهر شما فرض می کنند. این کشور به عنوان یک بومی بومی ، سرزمین نیاکان ما در آمریکای شمالی است. و این مرد که مشخصاً بومی نبود ، ادعای این قلمرو را داشت و به من می گفت که به خانه برگردم. این فقط صورتم را از آب درآورد. '

SVP و مدیر ارشد DEI ، کارگاه کنجد
'نقاط قوت و برکات در تربیت من این است که من در یک محله عمدتا سیاه پوستان بزرگ شدم و به مدارسی رفتم که بیشتر سیاهپوستان بودند. بنابراین تأثیرات اولیه من در خانواده ، زنان سیاهپوست قوی بود. اما در دبیرستان ، من معلم های رنگی زیادی ندارم. بنابراین به یاد نمی آورم که با نژادپرستی آشکاری روبرو شده باشم ، اما در عین حال مربیانی نداشتم که مرا تحت فشار قرار دهند یا مرا تشویق کنند که فکر کنم می توانم هر کاری را که می خواهم انجام دهم یا بکنم. برای من ، این اتفاق در اواخر زندگی رخ نداد ، زمانی که من کارآموزی داشتم و مربیان زن سیاه پوستی واقعاً قوی ای بودم که از برتری نیروی کار برای من الگو می گرفتند. آنها این ظرفیت را به من نشان دادند که باید هر کاری را که می خواستم انجام دهم. دنبال فرصت ها باشم و واقعاً صدایم را پیدا کنم. به همین دلیل است که من به شدت به مشاوره اعتقاد دارم و همیشه می خواستم این هزینه را پرداخت کنم. '

مجری امور مالی
'اولین باری که n-word نام گرفتم ، 5 ساله بودم. یک دختر سفیدپوست جوان مرا صدا کرد و من هرگز قبلاً این کلمه را نشنیده بودم ، اما احساس خوبی نداشت. من به مادرم گفتم ، و او به من گفت كه دختر را واژه n بنامم ، زیرا من نمی توانم مالك آنچه هستم نیستم. بنابراین من این کار را کردم ، و آن دختر کوچک کاملا گریه کرد. دیدن واکنش او فقط باعث تعجب من شد در مورد این کلمه که باعث واکنش او می شود وقتی تمام کاری که من کردم این بود که او را همانطور که خودش صدا می کرد صدا کنم. اما درسی که مادر من همیشه به ما یاد می داد این بود که من مجبور نیستم کلماتی داشته باشم که مشخص نکند من کی هستم. این نام به من تعلق ندارد ، بنابراین به فرستنده برگردید.
تا امروز می گویم عنوانم را اجاره می کنم ، شخصیت خودم را دارم. من مدیر عامل هستم ، اما وقتی دیگر مدیر عامل نیستم ، این عنوان به JP Morgan Chase تعلق دارد. اما Thasunda Brown Duckett ، زنی با شخصیت ، اصالت ، الهام ، ذکاوت ، سرسختی ، پشتکار - این آنچه را برمی دارم و با خود می برم. این قدرت شماست ، این جادوی شماست ، و این چیزی است که هیچ کس نمی تواند از شما بگیرد. و به همین دلیل است که فکر می کنم این مسئله به ویژه برای دختران جوان رنگارنگ که اکنون بزرگ می شوند بسیار مهم است: اجازه ندهید کسی قدرت دارایی شما را تخفیف دهد. '