آنچه جنبش زندگی سیاهها در مورد سفیدی من به من آموخته است
بهترین زندگی شما
هفته دیگر که شوهرم و من از مشاغل در حال رانندگی به خانه بودیم ، متعجب شدم و دیدم ، در امتداد یک بخش طولانی از خیابان اصلی شهر شمالی نیوجرسی ، کسی تابلوهای حیاط را در نوار چمن بین پیاده رو فرو کرده است و خیابان - تابلوهایی مانند حیاط مانند نامزدی سیاسی ، اما این علائم مربوط به شرکتی است که من با آن شرکت X می نامم: بیایید و در شرکت X کار کنید و 2000 دلار جایزه بگیرید!
بعد از علامت بعد از علامت امضا کنید - باید بیش از 200 پسر عموی له شده آن تابلوهایی که 'در خانه $ $ کسب کنید' که در تیرهای تلفن می بینید وجود داشته باشد. چه جهنمی؟ از چه زمانی یک شرکت انتفاعی دست به چنین کاری می زند؟ این شهر مالک آن نوار زمین است. مطمئناً شهر كوچك مترقی من این شركت فروش را كه شركت گسترده ای برای بهره برداری از كارگرانش داشت ، بركت نداد؟ و چه در مورد من برکت ، به عنوان یک مayدی؟ آیا من هم ، مالک بخشی از آن نوار چمنزار نبودم؟
وقتی به خانه رسیدیم ، من به دختر 18 ساله خود آنچه را که دیده بودیم گفتم و از او پرسیدم که آیا می خواهد با من بیاید تا برخی از علائم را بر دارد. با احساس درست بودن ، خانه را 26 عقب کشیدیم. یا بهتر بگویم ، من مثل همیشه هنگام برداشتن زباله احساس حق می کردم. دخترم ، در حالی که موافق این بود که این علائم مشکل ساز هستند ، فکر کرد که ما ممکن است بدزدیم.
مطمئن نیستیم که با آنها چه کنیم ، تابلوهای موجود در گاراژ خود را جمع کردیم و برای پیاده روی به بیرون قدم زدیم. وقتی به گوشه نزدیک می شدیم ، یک ماشین پلیس از آنجا عبور می کرد. خیلی دیر ، کلیک کرد: ما می توانیم از پلیس بپرسیم!
سعی کردم حدس بزنم که رزمناو به کدام طرف رفته است ، به یک جهت رفتم و دخترم را به راهی دیگر فرستادم. سرانجام ، هنگامی که افسر بالا آمد ، پنجره خود را غلتاند و با انتظار به من نگاه کرد ، خود را با هم دیدیم. از او پرسیدم آیا علائم را دیده است و آیا علائم قانونی بوده است؟ او آنها را دیده بود ، بله ، اما نه ، او نمی دانست. بنابراین از او سال کردم: اگر مقداری بردارم چه؟ که قانونی باشد؟ او دقیقاً می فهمید که من چه می گویم - که س myال من فرضی نیست ، که من واقعاً قبلاً برخی را گرفته ام. و او در این مورد گفت ، من باید مراقب باشم ، زیرا اگر شهر اجازه می داد ، این یک سرقت یا 'شرارت جنایی' بود. واقعاً ، او گفت ، من باید به شهر دسترسی پیدا كنم و بفهمم كه آیا علائم آنجا بوده است. او نمی خواهد من به دردسر بیفتم.
هر نفسی که یک سفیدپوست در قرن بیست و یکم زندگی می کند با امتیاز سفید افزایش می یابد.
او سیاه بود. اگر تاکنون حدس نزده اید ، من سفید هستم. من او را جستجوی کردم ، به معنای واقعی کلمه به دنبال او دویدم ، زیرا او یک افسر پلیس بود ، و مطمئن نبودم که مرتکب جرمی شده ام یا نه ، و فکر کردم یک افسر پلیس بهترین فرد برای پرسیدن است. چه کسی بهتر است که من را از قلاب رها کند؟
هر نفسی که یک سفیدپوست در قرن بیست و یکم زندگی می کند با امتیاز سفید افزایش می یابد. به عبارت دیگر ، تمام زندگی من: از خانه هایی که در آنها زندگی کرده ام گرفته تا مدارسی که در آنها تحصیل کرده ام ، تا فعالیت هایی که دخترم در آنها شرکت کرده است ، تا انتظار من از پلیس محلی من ، به قول معروف ، برای محافظت و خدمت در آنجا باشد. من ، به معنای واقعی کلمه هوایی است که وارد ریه های من می شود ، از آنجا که سفیدپوستان - از یک سیستم قرن ها مزیت اقتصادی و سیاسی بهره مند می شوند - احتمالاً در مناطقی با کیفیت هوا بهتر از افراد رنگی زندگی می کنند.
اگرچه این سطح از رنگ سفید کاملاً نامرئی نیست ، اما چنان عمیق است که باید برای دیدن آن بدنبال آن باشید. و برخی از سفیدپوستان (نه سفیدپوستان پیر ، بلکه افراد مسن تر TBH ، بلکه بسیاری دیگر از سفیدپوستان نیز) ، آنها هرگز شاهد دیدن آن نخواهند بود. هنوز هم چیزهایی وجود دارد که مردم سفیدپوست هر روز انجام می دهند - فعالیت ها و اقداماتی - که امتیاز را به منصه ظهور می رسانند. امتیاز سفید اضافی. مواردی که می توانید از خود بپرسید 'اگر یک سیاه پوست این کار را انجام دهد چه اتفاقی می افتد؟' و جواب می تواند چیزی باشد از 'بسیاری از سیاه پوستان حتی در انجام این کار خطرناک نیستند' ، تا 'آنها می توانند کشته شوند'
حذف علامت من یکی از این موارد بود. احساس کردم حق دارم تابلوها را بردارم ، دخترم را برای گرفتن تابلوها ببرم. احساس کردم - دوباره ، با دانستن اینکه ممکن است مرتکب جرمی شده باشم - حق داشتم به دنبال یک افسر پلیس بروم و به او بگویم چه کاری انجام داده ام. احساس حق كردم كه از دخترم بخواهم كه به رئيس دهكده ما پست الكترونيكي بدهد و از آنها بپرسد آيا علائم با اجازه گذاشته شده اند معلوم است که آنها نکرده اند. رئیس دهکده گفت که از شما برای جلب توجه آنها متشکرم ، و از اینکه برخی را پایین آورده اید متشکرم. هر چند حتی اگر او آنها را می خواست ، من فکر نمی کنم که به مشکل خورده باشم. من یک مادر (به طور کلی) پیرو قانون در میانسالان قانون هستم. و بالاتر از همه ، من سفید هستم. این سیستم برای کار با من طراحی شده است.
لازم نبود یک ثانیه به این فکر کنم که افسر ممکن است به من دستبند بزند ، لگدمال کند ، مرا بکشد.
مثال دیگر: در حین قرنطینه ویروس کرونا ، من و همسرم ، زمان زیادی را در حیاط خانه خود گذرانده ایم. ما حیاط خانه خود را دوست داریم و در مدت 15 سالی که اینجا زندگی می کنیم کارهای زیادی برای بهبود آن انجام داده ایم. اما در هفته های اخیر آرزو کردم کاش سایه بیشتری داشته باشد ، و صبح که فهمیدم راهی برای تحقق آن وجود دارد هیجان زده شدم: کاشتن درخت. بنابراین در حالی که ما پیاده روی روزانه و دوچرخه سواری خود را به خانه های مردم نگاه می کردیم ، اکنون شروع به بررسی درختان مردم کرده ایم. و وقتی می بینیم یکی را دوست داریم ، عکس می گیریم.
همانطور که در خیابان مکث می کنید تا از حیاط یک غریبه عکس بگیرید. همانطور که وارد حیاط می شوید تا از نزدیک پوست آن را بگیرید. مثل این ، شاخه را به آرامی بکشید تا برگها بهتر به دوربین بروند. هر وقت این کار را انجام دادیم ، خودم را امیدوار کرده ام که صاحبخانه بیرون بیاید تا ببیند ما چه کار می کنیم. من صحنه كوچك همسایگی را تصور می كنم: 'لطفاً ما را برای تعدی به ما ببخشید ، اما ما در حال كاشتن درخت هستیم و این یکی بسیار عالی است!' خوشحالم که لذت آنها را از طرف درختشان تصور می کنم ، انگار که به آنها هدیه می دهیم.
آیا یک سیاه پوست به مال یک غریبه تخلف می کند و تصور می کند که آن غریبه آن را یک هدیه بداند؟ دقیقا. این تفکر عمیق نیست. برای دیدن و درک استاندارد دوگانه نیازی به درک نژادپرستی سیستمی و نابرابری های ساختاری نیست. آنجاست من ستم کردم ، دزدی کردم ، انتظار نداشتم عواقبی داشته باشد. من نگران نبودم که کسی با من پلیس تماس بگیرد. من اساساً پلیس را به خودم زدم. لازم نبود یک ثانیه به این فکر کنم که ممکن است آن افسر به من دستبند بزند ، من را مشت کند ، من را با باتوم کند ، مرا به زمین مجبور کند ، مرا شلیک کند ، بکشد.
داستان های مرتبط

من می دانستم که آزادی می گیرم و آنها را گرفتم. همه ما می دانیم که وقتی آزادی می گیریم ، و برای خودم ، من تصمیم دارم که از این به بعد وقتی یکی را می گیرم ، سه اقدام دیگر نیز انجام دهم.
شماره یک: خودم را بررسی کنم. 'سلام ، شما فقط کاری کردید که بدون مصونیت از مجازات انجام دهید زیرا شما سفیدپوست هستید.' شماره دو: به خانه بروید و 'پلیس سیاه پوستان [با هر کاری که من انجام دادم جای خالی را پر کنید] Google' را به Google برسانید. در حال گول زدن در مورد 'پلیس سیاه پوستان که به حیاط تخلف می کند' ، داستان مایکل هیز ، یک سرمایه گذار در املاک و مستغلات را پیدا کردم که وقتی خانه همسایه حساب خود را از دلیل حضور در آنجا نمی پسندید ، به خانه ای در ممفیس که قصد داشت آن را بخرد ، نگاه می کرد. و با پلیس تماس گرفت به طور هم زمان ، من همچنین داستان زید اتکینسون ، یک دانشجوی دانشگاه در کلرادو را پیدا کردم که در حال جمع آوری زباله بود - درست مثل من با علائم شرکت X ، به جز اتکینسون در خارج از خانه او بود - وقتی یک افسر پلیس تصمیم گرفت که او متعلق نیست و اسلحه را روی او کشید.
من هرگز در مورد مایکل هیز یا زید اتکینسون نشنیده بودم ، اما دانستن داستان های آنها معنی دار است - و هرگز فراموش نکنید که پشت سر آنها تعداد ناگفته دیگری از سیاه پوستان وجود دارد که داستان آنها به گوگل نرسیده است ، پلیس آنها را فراخواند یا اسلحه ای به سمت آنها کشیده شد اما 'فقط' مورد آزار و اذیت قرار گرفت.
هرچند ، شماره سه من حتی معنی دارتر است: کاری کنید که ضد نژادپرستی پیشرفت کند. به گروه هایی که در تلاشند تا وظیفه خود را تغییر دهند و از حق رأی محافظت کنند پول بپردازید (ابتدا برای من: allontheline.org ) درباره پلیس شهر من تحقیق کنید - چه کسی آنها را دستگیر می کند. سیاست های آنها در مورد سو records استفاده از زور و سو officer استفاده افسران. آنها بودجه . به جای اینکه احساس آرامش درمورد زندگی در شهری که آنها را دارد ، به جلسه ائتلاف جامعه در مسابقه بروید. فرا گرفتن همه رستوران های محلی که متعلق به سیاه پوستان هستند ، و با تجارت من از آنها پشتیبانی می کنند.
و صحبت کردن صحبت کردن صحبت کردن صحبت کردن با سفیدپوستان دیگر در مورد نژاد و امتیاز: آنچه ما باور داریم ، آنچه ما را گیج می کند ، آنچه را نمی فهمیم ، آنچه را که در مورد آن توافق نداریم ، چه چیزی ما را به هم می زند. در پی نشانه های شرکت X ، خانواده من از نظر نژادی درباره آنها صحبت کردند. انتهای غربی شهر ما منجر به مجموعه ای از شهرهای همیشه سفیدتر و ثروتمندتر می شود. انتهای شرقی به نیوارک منتهی می شود ، جمعیت آن حدود 50 درصد سیاه پوستان است. علائم در انتهای شهر نیوآرک قرار داده شده بود. این باعث ناراحتی من شد ، همانطور که استخدام نظامی در این کشور مرا آزار می دهد. این احساس نسبت به سیاه پوستان و قهوه ای درنده بود. شوهرم این را دید ، اما همچنین دید که در اقتصاد همه گیر ، جایزه امضای 2000 دلار می تواند به معنای تفاوت بین پناهگاه و اخراج باشد. چه چیزی به من این حق را داد که تصمیم بگیرم چه کسی علائم را ببیند؟ اگر این عمل من پدر یا مادر سیاه پوستی را از کار منصرف می کرد که می توانست خانواده آنها را نجات دهد ، چه می کرد؟
داستان های مرتبط


این اولین باری نبود که خانواده ام درباره نژاد صحبت می کنند. این اولین باری نبود که امتیاز سفید خود را تشخیص می دادم. اما همانطور که برای بقیه کشور انجام شد ، کشته شدن جورج فلوید چیزها را برای من تغییر داد تا اینکه من مرد سیاه پوستی را دیدم که به آرامی به دست مرد سفید پوستی که به نظر می رسید فقط در آن روز غرق شده است می میرد ، کاملاً آگاه بودن از امتیاز من به نظر می رسید. سردبیر مجله بودن که روی داستان های مربوط به آن کار می کرد اختلاف نژادی در مراقبت های بهداشتی و ثروت نسلی به نظر می رسید کافی است. عصبانیت - به دلیل قتلهای نژادی ، انبارهای سیاه پوستان توسط سیستم زندان ، اعمال مجازات اعدام توسط نژادپرستانه ، نمایش مداوم پرچم های کنفدراسیون ، رفتار NFL با کالین کاپرنیک ، سخنان سوت های سیاستمداران - به نظر می رسید که به اندازه کافی دیگر اینطور به نظر نمی رسد. اگر جنبش Black Lives Matter چیزی به من نشان داده باشد ، این همان است بودن همان چیزی نیست که در حال انجام .
این به اینجا می رسد: من نمی توانم از سفیدی ام خلاص شوم. من در یک سیستم سفید متمرکز و سفید متمرکز هستم که قرن هاست که ساخته شده و نمی توان آن را یک شبه از بین برد. حتی اگر ممکن باشد ، ما برای مدت طولانی و طولانی با اثرات ماندگار نژادپرستی سیستمی زندگی خواهیم کرد. بنابراین امتیاز بخشی از بسته است. اما من می توانم کارهایی را انجام دهم که امتیاز من را کاهش دهد ، نوع کارهایی که روز به روز به تخریب کمک می کند. من در مورد اقدامات معنی دار صحبت می کنم. ارسال یک مربع سیاه یا به اشتراک گذاشتن الگوی رفتاری یا پوشیدن یک تی شرت همبستگی کاملا کافی نیست.
هدف نهایی من این است که این اقدامات به عادت تبدیل شود. از آنجا که البته این فقط در مورد آزادی هایی نیست که مردم سفیدپوست از آن استفاده می کنند ، در مورد آزادی هایی است که ما در اختیار داریم دارند بدون نیاز به بلند کردن انگشت این شامل آزادی رویگردانی است ، همانطور که من دور شده ام ، از چیزهایی که قابل تأمل است ، دردناک است. این شامل آزادی خشمگین بودن است ، زیرا من اغلب در مورد بی عدالتی نژادی چنین بوده ام ، گرچه من کنجکاوی را از جمله بزرگترین فضایل می دانم. من آنقدر کنجکاو نبوده ام که بتوانم خودم را کاملاً آموزش دهم. من می دانم اما واقعاً اذیت نمی شوم. واقعاً دانستن به معنای دیدن و احساس است که من بخشی از مشکل هستم. به عنوان یک سفیدپوست ، احساس اینکه نژاد چیزی است که در خارج به آن نگاه می کنید بسیار آسان است ، چیزی که می توانید به میل خود فرو رفته و خارج شوید. اما تمام زندگی من درگیر مسابقه است.
و همین حالا که من ، سرانجام ، کاری را انجام می دهم که سفیدپوستان باید انجام دهند - زیرا انجام این کار کاملاً غلط و ناعادلانه است ، زیرا شغل من - از آنجا که من نسبت به فراگیر امتیاز و سهم خود در تداوم آن بیدارتر می شوم ، می بینم که بیدار شدن کافی نیست. ما باید بیدار شویم و بلند شو . برخیز و به کار خود بپرداز.
برای داستان های بیشتر مانند این ، برای ما ثبت نام کنید خبرنامه .
این محتوا توسط شخص ثالث ایجاد و نگهداری می شود و برای کمک به کاربران در ارائه آدرس های ایمیل خود ، در این صفحه وارد می شود. شما می توانید اطلاعات بیشتر در مورد این و محتوای مشابه را در piano.io تبلیغات پیدا کنید - ادامه مطلب را در زیر بخوانید