در این متن اختصاصی از خاطرات تگان و سارا ، دبیرستان ، سارا به عنوان همجنسگرایان ظاهر می شود

کتابها

صورت ، مو ، ابرو ، چانه ، لب ، مدل مو ، پیشانی ، گونه ، بینی ، سر ، ترور بردی

در مجموعه OprahMag.com بیرون آمدن ، تغییر دهندگان LGBTQ در سفر خود به سمت پذیرش خود تأمل می کنند. در حالی که زیباست که شجاعانه هویت خود را با دنیا به اشتراک بگذارید ، انتخاب این کار کاملا به شما بستگی دارد - دوره.


برای دیدن داستان های بیشتر اینجا را کلیک کنید

راکرهای پاپ تگان و سارا کوئین با استفاده از شیمی خواهرانه ذاتی - یین و یانگی ، بله ، اما همزمانی عجیب و غریب آنها ، یک حرفه موسیقی موفقیت آمیز را رقم زده اند. پس تعجب آور نیست که خاطرات جدید آنها ، دبیرستان ، که سالهای نوجوانی این دو را بازگو می کند ، یک تلاش مشترک ، یک هماهنگی رفت و برگشت بین دو دوقلو است. با این حال این کتاب همچنین در مورد ظهور هویت و صدای مشخص آنها است. پیشگفتار این کتاب با انتقال تگان به دبستان به بیمارستان به پایان می رسد و سارا را با این تفکر تنها می گذارد: 'بدون تگان من تبدیل شده بودم من . و افتضاح بود.

یکی از راههای تفاوت داستانهای تگان و سارا ، که هر دو خود را کروی می دانند ، فرایندهای بیرون آمدن آنهاست. سارا در این گزیده اختصاصی از کتاب ، اولین باری را به یاد می آورد که صریحاً به شخص دیگری اعتراف کرده است - و از همه مهمتر ، خودش - که همجنس باز است. گیرنده این پذیرش یکی از دوستانش ، زوئی ، یک رقصنده مشتاق بود ، که نام او 'مانند یک آهنگ' در ذهن سارا حلقه زد.


این یکی از آخرین جمعه های سال تحصیلی بود و اسپنسر پیشنهاد داد که مهمانی را در خانه او برگزار کند.

'اتفاقات دیوانه وار زیادی برای شما اتفاق می افتد ، ها؟' زوی مست بود ، یکی از چشمانش نیمه بسته بود. هنگام صحبت ، پاهای برهنه خود را در دستان خود قرار داد.

لبخند زدم ، اجازه دادم زانوم در مقابل او قرار بگیرد.

'مادر ما می گوید ما نمی توانیم قرارداد ثبت را تا ماه سپتامبر امضا کنیم. او می خواهد ما هجده سال داشته باشیم. '

'من حسودم. شما احتمالاً قبل از من از کلگری خارج خواهید شد. '

'سال آینده می خواهید چه کار کنید؟'

'من می خواهم به لس آنجلس بروم و یک رقصنده جانت جکسون باشم.'

می خواستم به او بگویم که چطور هرچه از ال.اس می دانستم باعث شد به او فکر کنم - چیزهای عظیم و دائمی ، مانند خورشید. چگونه تصور می کردم که خودم هزار بار از عکسی که از دیوار چوبی اش به دیوار اتاق خوابش چسبیده بود ، با او در آپارتمان ریخت و پاش زندگی می کردم - احاطه شده توسط هرم دختران زیبایی که تابستان گذشته زندگی کرده و می رقصیدند.

گفتم: 'من همه آن را با شما عوض می کردم'

او خندید.

'منظورم این است. تو تنها چیزی هستی که به آن فکر می کنم. '

و بعد او دیگر لبخند نمی زد.

او طوری به سمت در برگشت که گویی دوست پسرش ممکن است درست بیرون منتظر باشد. او گفت: 'داستین.' 'من باید بروم.'

دبیرستانamazon.com 27.00 دلار17.99 دلار (تخفیف 33٪) اکنون خرید کنید

بعد از بستن در پشت سرش ، روی زمین نشستم و سرم را در دست گرفتم. هراس و کنجکاوی روده ام را می خزید. من به دوستانم در اتاق نشیمن ملحق شدم ، و كم كم دستم را روی چشمانم كشیدم. چند دقیقه بعد زوئی را دیدم که داشت گامهایی پرتلاطم از روی پاهای همه و کوله پشتی های پرشده روی فرش برمی داشت. دوست پسر او ، داستین ، همین کار را می کرد ، دستانشان به هم گره خورده بود. آنها نقطه ای در نزدیکی دیوار یافتند و با هم نشستند. او با لباس ورزشی ، شبیه مربی یک تیم ورزشی ، یا یک وزیر جوانان بود. او یک مسیحی متولد شد و فحش یا الکل نمی خورد. او تابستان گذشته در دیوانه با دیگو ظاهر می شد. هنگامی که او و زوئی شروع به معاشرت کردند ، من آرامش خود را در این حقیقت جلب کردم که اعتقادات مذهبی او مانع از رابطه جنسی با او شد. در طول تابستان ما برای دیدن رفته بودیم سرتاسر من در تئاتر. این یک داستان داستانی همجنسگرایانه داشت و در طی صحنه هایی که این دو گروه در حال رابطه جنسی بودند ، داستین سر خود را خم نگه داشت و از تماشای آن امتناع ورزید. پس از آن ما پشت سر او خندیدیم. اما این باعث خشم من شد.

وقتی اسپنسر سرانجام بعد از نیمه شب ما را از خانه والدینش بیرون کرد ، من زوئی را دیدم که به ماشین اسپرت زرد داستین صعود می کند ، صورتش از اشک ریخته است.

صبح روز یکشنبه بدتر از هر خماری با گلوله آتشین در روده بیدار شدم. از حسرت اسیدی شدم. با پدر تماس گرفتم و پرسیدم اشکالی ندارد که آن شب کنار او بمانم. وقتی تحمل حضور در خانه را نداشتم و یا نسبت به کاری که انجام داده بودم احساس گناه می کردم ، عقیم بودن اتاق خواب ما در خانه او - تخت های دو طبقه ای که از پنج سالگی تاکنون داشتیم ، مبلمان قبل از آن - مکانی برای بازنشانی ، ناپدید شدن بود.

گیتار ، ساز موسیقی ، ساز زهی ، سازهای زهی کشیده ، نوازنده ، گیتار الکتریک ، لوازم جانبی ساز زهی ، لوازم جانبی ساز موسیقی ، ساز زهی ، موسیقی ،

سارا کوئین

با احترام از نویسندگان

بعد از شام کمی روی تکالیفم کار کردم ، اما افکارم به اعتراف من و زوی بارها و بارها برمی گشت. موقع خواب داشتم از جلدم می خزیدم. غیرقابل تحمل بود که تصور کند در مدرسه حضور دارد بدون اینکه ابتدا با او صحبت کند. در خانه یک تلفن واحد بود و آن کنار تخت پدر بود. من اجازه استفاده از او را گرفتم ، سپس در کمدش را زیرچشمی کردم ، لباسهایش را تا آینه در حالی که خودم جرات فراخواندن او را داشتم ، در آینه نگه داشتم. سرانجام تلفن را بلند کردم و شماره گرفتم و با زنگ خوردن به موقع قدم زدم.

وقتی او پاسخ داد که من تقریباً تلفن را قطع کردم احساس خیلی حیرت کردم.

داستان های مرتبط مصاحبه ای با تگان و سارا بهترین کتابهای LGBTQ 2019 12 پادکست شگفت انگیز LGBTQ

صحبت های کوچکی کردیم. من می توانم صدای مادرش و تلویزیون را در پس زمینه بشنوم. وقتی او به اتاق خواب رفت و صف ساکت شد ، دندانهایم را فشار دادم و گفتم آنچه را که تمام روز برای تمرین گذرانده ام.

'من فکر کردم که باید در مورد شب گذشته صحبت کنیم.' صورتم را در پیراهنم دفن کردم. سالها قلاب های مست و چشمک های لحظه های تعریف نشده بین ما ، دیدم را کدر کرد. چرا اینقدر منتظر مانده ام تا در موردش با او صحبت کنم؟

'داستین پرسید آیا چیزی بین ما اتفاق می افتد.'

'چی گفتی؟'

'من به او گفتم که ما فقط صحبت می کردیم ، و تو به من گفتی. . ' او ایستاد.

صورتم را به صفحه فلزی پنجره باز فشار دادم. گوشی را از یک گوش به گوش دیگرم منتقل کردم. گفتم: 'این كه من تو را دوست دارم'. فک من مثل مشت محکم بود. صبر کردم تا جواب او را بدهم ، صد قدم جلوتر ، با او آینده ای را تصور می کنم که هرگز به خودم اجازه نمی دادم قبل از آن با یک دختر ببینم.

او آرام گفت: 'من در مورد تو چنین احساسی ندارم.' 'من دختران را دوست ندارم.'

به نظر می رسید که من به تنهایی در خلا v مکیده شده ام ، و سرانجام گفته های او مانند مرگ ماندگار است.

شیشه جلو اتومبیل ، وسیله نقلیه موتوری ، وسیله نقلیه ، درب خودرو ، اتومبیل ، شیشه ، قسمت پنجره خودرو ، قطعات خودرو ، نمای خارجی خودرو ، نحوه حمل و نقل ، MCD

بعد از اینکه تلفن را قطع کردیم ، مدت زیادی در دستشویی نشستم و گریه کردم در یکی از حوله های نخ بابا.

بعداً با خاموش کردن چراغ ها ، روی تخت پایین دراز کشیدم. من متناسب خوابیدم. ذهنم بارها و بارها حرفهایش را لمس می کرد. من نمی کنم در مورد خودت اینطور احساس کن صبح بدنم بی حس شد.

برای اولین بار دیر رسیدم و به سرعت بین کلاس راه افتادم و از مرکز دانشجویی و راهروها جلوگیری کردم. در زمان ناهار که خودم را فولاد کردم ، در خارج از مدرسه با تگان آشنا شدم و به سمت چمنی که دوستانمان کنار چمن روی آن نشسته بودند راه افتادیم. Zoe البته در لباس های راه راه بسیار ناراحت کننده و زیبا بود.

استفانی به سمت من بست و گونه هایش صورتی رنگ بود. 'سلام!' او یک دست تسکین دهنده روی شانه من قرار گرفت. 'تو خوبی؟'

می ترسیدم گریه کنم.

'من باید دیگو را ملاقات کنم.' خداحافظی مرا بغل کرد.

میز ، بازی های داخل سالن و ورزش ، کالاهای پخته شده ، شمع ، به اشتراک گذاری ، دسر ، کیک ، مهمانی ، شمع تولد ، تولد ، حسن نیت

وقتی که من در لبه بیرونی گروه به او پیوستم ، صورت زویی نرم شد. در اینجا علت درد و رنج من ، بلکه درمان نیز وجود داشت. آیا ممکن بود احساس کنم بیشتر عاشق حالا که می دانستم او مرا دوست ندارد؟ یا این صمیمیت اعتراف من بود که او را نزدیکتر کرد؟

'خواب شما چطور بود؟' او پرسید.

گفتم: 'خوب است' و مشت های چمن را بین انگشتانم گرفتم.

'به استفانی گفتی؟'

او رنگ پریده شد.

گفتم: 'اشکالی ندارد' 'من می توانم بگویم که او می دانست.'

'من فقط به او گفتم ، خوب ، حدس می زنم من فقط همه چیز را به او بگویم.'

موضوع را تغییر دادم و زنگ بعد از ظهر ، راه های جداگانه خود را به مدرسه برمی گشتیم. برای بقیه روز به همه پسرهایی فکر کردم که از من خواسته اند بیرون بروم ، که با آنها درباره دوستانشان خندیده ام ، یا از آنها جدا شده ام و دیگر هرگز با آنها صحبت نکرده ام. آیا من به هر یک از آنها اینگونه صدمه زده ام؟ غیرممکن است که تصور کنیم هرگز چنین نیرویی داشته باشیم.

داستان های مرتبط 30 فیلم LGBTQ برای تماشا اکنون آیا بازیگران مستقیم باید شخصیت های LGBTQ را بازی کنند؟

من آن روز با صفحاتی از شعرهای جدید که با عصبانیت با مداد ضخیم در دفتر خود حک شده بودند ، به خانه رفتم. کلماتی که از صفحه به سمت من فریاد می زدند. در اتاق خوابم با گیتار چهار دست و پا روی فرش نشستم و شروع به کار روی آهنگ جدید کردم. این تنها کاری بود که می دانستم چگونه انجام دهم تا حال خودم بهتر شود.

'این آخرین آهنگی است که من برای شما می نویسم. این آخریشه آهنگی که برای شما می خوانم این آخرین آهنگ شماست. ' با خواندن آن کلمات احساس کردم اشک از چانه ام سرازیر شده است.

آن شب با ناراحتی از خواب بیدار شدم و دوباره مکالمه را با زوی در ذهنم تکرار کردم تا اینکه

فکر کردم ممکن است بیمار باشم. خودم را به سمت دستشویی رساندم و یکبار دیگر با هق هق گریه نشستم. وقتی خودم را خسته کردم ، ایستادم و از پنجره به ماه نگاه کردم. من همجنسگرا هستم . این اولین باری بود که به خودم اجازه می دادم کلماتی را که به شدت از آنها می ترسیدم بگویم. از آن شب به بعد ، کلمات را به دهانم حمل کردم ، وسوسه شدم که به همه و به کسی بگویم.


برگرفته از دبیرستان توسط سارا کوئین و تگان کوئین. منتشر شده توسط MCD ، اثری از Farrar ، Straus and Giroux 24 سپتامبر 2019. حق چاپ 2019 توسط Sara Quin و Tegan Quin. کلیه حقوق محفوظ است


برای راه های بیشتر برای بهترین زندگی خود به علاوه همه چیز اپرا ، برای دریافت خبرنامه ما ثبت نام کنید!

تبلیغات - ادامه مطلب را در زیر ادامه دهید