این داستان روح بی نظیر نویسنده برنده جایزه ، لورا ون دن برگ ، زیر پوست شما قرار خواهد گرفت
کتابها

نویسنده لوری مور یک بار گفت: 'یک داستان کوتاه یک عشق است ، یک رمان یک ازدواج است.' با شلوارک یکشنبه ، OprahMag.com شما را دعوت می کند تا با خواندن داستان های اصلی برخی از نویسندگان مورد علاقه خود ، به داستان کوتاه داستان کوتاه ما بپیوندید.
در طول چهار کتاب - دو مجموعه داستان و دو رمان - لورا ون دن برگ هنر ساختن اتفاقات عجیب و غریب به اندازه هوا را کاملاً کامل کرده است.

برای مطالعه داستان های کوتاه و داستان های اصلی اینجا را کلیک کنید.
مضامین Oyeyolaتصور کنید سه نفری بین نیکولای گوگول ، موز یوشیموتو و فلانری اوکانر احساس توانایی های عجیب او را خواهید داشت. در 'مردم طبقه بالا' ، دقیقاً مانند آنچه در سال 2018 انجام داد هتل سوم ، ون دن برگ عجیب غم و اندوه را به طرز شگفت انگیزی ارائه می دهد.
نویسنده ای که پدرش تازه درگذشته است شروع به شک داشتن به آپارتمان تازه تخلیه شده بالای سر خود می کند که ممکن است تحت تعقیب باشد. ممکن است باشد ، یا او به راحتی یک ترفند بی رحمانه سوگواری را تجربه می کند؟
بخوانید تا متوجه شوید.
'مردم طبقه بالا'
پدر من یک سال است که فوت کرده است و من دقیقاً یک خواب درباره او دیده ام. این اتفاق شب بعد از مرگ او ، در اتاق مهمان خواهرم در فلوریدا رخ داد. در خواب دیدم که پدرم از طریق سگ خواهرم ، یک موتوی کوتاه مو قهوه ای و سفید ، با من صحبت می کند ، و بعد از آن با گوسفندی که به صورت ایستاده روی تختم نشسته بود ، بیدار شدم و با همان بی احترامی خسته پدرم ، و فک هایش به من خیره شدم. و بسته می شود مثل اینکه توسط رشته های ventriloquist کنترل شود. قبل از آن ، من هرگز سهام زیادی را در مفاهیمی مانند مهاجرت روح نگذاشته بودم ، اما آن لحظه ، عجیب و غریب ، باعث شد تا درباره همه چیز همه چیز را تعجب کنم.
کاش می توانستم به شما بگویم که پدرم از طریق حیوان خانگی خواهرم ، حکمت عمیقی را به او منتقل کرده بود ، نوعی که فقط از ورود به Great Great (فراتر از آن) قابل برداشت بود ، اما همه او گفت: به تلفن پاسخ ندهید ، به تلفن پاسخ ندهید ، به تلفن پاسخ ندهید.

دو هفته بعد از خواب ، تلفن من در ساعتی عجیب زنگ خورد. صبح زود ، آسمان هنوز بنفشه است. تا آن زمان من به شهر شمالی که در حال حاضر خانه من بود بازگشتم. خواهرم بسیار مشغول تأمین خانواده در فلوریدا بود و به ندرت با او تماس می گرفت و خیلی زود بود که یکی از مشتریان مستقل من در آنجا حضور پیدا کند. هنوز هم جواب دادم زیرا پدر من هنگام زندگی او به ندرت از توصیه های او استفاده می کردم و من این کار را نکردم. ببینم چرا من باید حالا که او مرده شروع کنم. همچنین ، معلوم شد همسایه من در حال تماس است و من معمولاً هنگام تماس همسایه تلفن را پاسخ می دهم ، حتی اگر ساعت عجیب باشد.
چگونه رابطه من و همسایه ام را توضیح دهم؟ ما آن طرف سالن روبروی هم زندگی می کردیم. هر دو ما از خانه کار می کردیم (من نویسنده ای بودم که در آن زمان زیاد نمی نوشتم ، همسایه ام یک حسابدار آنلاین). ما دقیقاً دوست نبودیم ما فعالیت های اوقات فراغت یا وعده های غذایی را به اشتراک نمی گذاشتیم. ما اعتماد نمی کنیم. در واقع ، ما حتی آنقدر همدیگر را ندیدیم ، که زودتر از سالن عبور می کردیم و در می زدیم. (بعد از بازگشت از مراسم خاکسپاری پدرم ، یک شب در را باز کردم تا یک سوسن صلح پیدا کنم روی حصیر من ، یک یادداشت تسلیت دست نویس که در برگهای سبز قرار دارد ، همراه با خفا یک دزد تحویل داده شده است).
با این حال ، به گونه ای ، زندگی ما با هم عجین شده بود. در واقع ، من نمی توانستم بدون او در این ساختمان آپارتمانی زندگی کنم. همچنین ، همسایه من دقیقاً ده سال از من بزرگتر بود و بنابراین رابطه به عنوان تحقیق انسان شناختی در مورد آینده من دو برابر شد. آیا یک دهه دیگر من هم همه چیز - مواد غذایی ، مواد تمیز کننده ، ویتامین ها ، گیاهان ، لباس های جدید ، علف های هرز - را به درب من تحویل می دهم و از بیرون رفتن کاملا بیرون می روم؟
همسایه ام وقتی جواب دادم گفت: 'این مردم طبقه بالا هستند.' 'آنها کوچ کرده اند.'
'میدانم. کامیون را دیدم. '
من به ندرت وقتی پدرم زندگی می کرد از توصیه های او پیروی می کردم و نمی دیدم چرا باید اکنون که او مرده شروع کنم.
اوایل ژوئن بود ، زمانی از سال که مردم رفت و آمد می کردند. افراد طبقه بالا یک زن و شوهر جوان بودند که برای تحصیل در مدرسه به منطقه جذب شده بودند. آنها با یک پیرنه بزرگ ، یک غول یک سگ با پوزه سلطنتی و کت باشکوه ، بلند و روان و سفید مانند برف وارد آنجا شده بودند. پنجره دفتر من رو به خیابان بود و از جایگاه نشسته ام توانسته ام این نتیجه را بگیرم که زن و شوهر فقط روزانه دو پیاده روی کوتاه به یک جانور فقیر انجام می دهند ، یک دور تنبل تنها در اطراف محله و سپس به خانه. ماهانه یک بار ، آنها مهمانی بسیار بلندی برپا می کردند که در مورد آن و همسایه ام از طریق تلفن تلخی شکایت کردیم. روزهای یکشنبه ، آنها به کتاب های صوتی گوش می دادند. یک بار همسایه من روی نردبان ایستاد و فنجانی را به سقف فشار داد. از طریق این نظارت موقت ، او فهمید که این زن و شوهر در راه خود کار می کنند ده عادت برتر میلیونرها .
هر وقت می دیدم یکی از آنها سگ را بیرون می آورد ، همیشه با بلوتوث نیمه فریاد می زد ، به پیرنه ها نگاه می کردم و فکر می کردم ، شما سزاوار بهتر هستید.
همسایه من گفت: 'این مشکل است ،' من هنوز مردم طبقه بالا را می شنوم. '
به همسایه ام اطمینان دادم: 'این فقط آژانس املاک است که آپارتمان را نشان می دهد.' من این نماینده را دیده بودم که در لابی ساختمان معلق شده بود ، یک زن جوان توده ای با لباس دامن نامناسب و آپارتمان های ارزان قیمت.
'اما چه کسی یک آپارتمان را نیمه شب نشان می دهد؟' همسایه جواب داد. 'من تمام شب صدای قدم ها را می شنوم. پیتر پاتر ، پیتر پاتر. عقب و جلو، عقب و جلو.'
همسایه من فکر می کرد ممکن است چمباتمه زنی یا شبح باشد. من خودم صداهای طبقه بالا را نشنیده بودم ، چون خوابیدم با یک دستگاه صدای سفید تنظیم شده روی 'جنگل باران'. من خواستار مدیریت ساختمان شدم ، اما همسایه سریع به من یادآوری کرد که مدیریت ساختمان به طور کلی بی فایده است. یک بار یک سوراخ کوچک در اتاق خشکشویی زیرزمین باز شد و یک هفته قبل از رسیدن کمک گذشت.
داستان های مرتبط


عصر آن روز ، من در حال کار در حال ویرایش پروژه مستقل خودم ، خاطره ای در مورد بی اشتهایی نوجوانان تحت درمان اسب بود. در حال حاضر ، داستان نویسی ژانر مورد علاقه من برای ویرایش پروژه ها بود. هرچه توصیف شده بود ، فقط می توانم فرض کنم که قبلاً اتفاق افتاده است. برخی از نویسندگان می ترسند که ارتکاب برخی از وقایع به صفحه ، آنها را به ذهن متبادر کند. من هرگز زیاد به چنین خرافاتی توجه نکردم ، اما پس از آن آخرین رمان من یک دختر نویسنده و یک پدر در حال مرگ بود و پس از مدت کوتاهی از انتشار ، پدر خودم یک تشخیص نهایی را صادر کرد و من فکر کردم: آره. همه نویسندگان دیگر حق داشتند که ترسیده بودند.
یا شاید نه
مسئله این است: هیچ کس نمی داند که هر یک از اینها چگونه کار می کند. که با توجه به همه آنچه ما غیرممکن به نظر می رسد انجام دادن می دانم ، اما درست است.
بعداً ، در رختخواب ، دستگاه صدای سفید خود را ساکت کردم و به صدای طبقه بالا گوش کردم. با توجه به اینکه ورودی ساختمان به یک کلید احتیاج داشت ، یک چمباتمه زدن بعید به نظر می رسید ، و من در موضوع ارواح بلاتکلیف بودم.
هر چه بیشتر گوش می کردم ، نظریه جدید و به همان اندازه نگران کننده ای حاکم می شد: زن و شوهر جوان پیرنه خود را به آپارتمان طبقه بالا رها کرده بودند. به گوش من ، رد پا فاقد توانایی انسانی بود. من به تصویر می کشیدم که لاف سفید بزرگ از اتاق کوچکتر به اتاق کوچکتر می رود و به دنبال کاسه لرزیدن یا دستی آرام است. البته این نظریه با توجه به اینکه سگ متروکه در لحظه شروع نمایش آپارتمان توسط بنگاه املاک و مستغلات کشف می شد ، مانند نظریه های دیگر چندان منطقی نبود.
مسئله این است: هیچ کس نمی داند که هر یک از اینها چگونه کار می کند.
وقتی خورشید در برابر نابینایان داغ شد ، دیدم که به داستانی فکر می کنم که خواهرم پس از فوت پدرمان برایم تعریف کرده بود. برای تولد وی ، ما صدها دلار صرف دیجیتالی شدن چندین جعبه از بانکداران به ارزش فیلم های خانگی کرده بودیم. قبل از اینکه وی برای آخرین بار به بیمارستان برود ، تمام آنچه پدر من می خواست انجام دهد ، به گفته خواهرم ، تماشای آن فیلم ها بود - هر سیصد ساعت آنها. بسیاری از شام های تعطیلات و همچنین تولدها و نمایش های مدرسه کاملاً مستند شده بودند (من همیشه در گروه کر یا پشت صحنه بودم). تولد و خاکسپاری حیوانات خانگی خانگی خانوادگی. تعطیلات به Florida Keys. هنگامی که خواهرم فیلم ها را مشاهده می کرد - هر ساعت ، مستقیماً - با پدر ما چیزهایی را دید که انتظارش را نداشت ، از جمله تصاویر Super 8 از پدر ما که در یک سالن سخنرانی با دیوار سفید ایستاده بود ، با یک لباس سفید ، سخنرانی می کرد ترکیب زمین شناسی کالیفرنیا. شوت آغازین نشان داد که این فیلم در باشگاه دانشگاه پسادنا ، در سال 1973 ، فیلمبرداری شده است - در همان سال او با مادر ما ملاقات کرد (که اکنون در یک جامعه روحانیت در مکزیک زندگی می کرد و به سختی وجود ما را تأیید کرد). هنگامی که خواهرم از پدر ما ، یک مجری که کل زندگی بزرگسالی خود را در فلوریدا گذرانده بود ، پرسید که چرا او در کالیفرنیا برای آرایش زمین شناسی سخنرانی می کرد ، او هیچ خاطره ای از این واقعه یا آنچه که از آن گذشته بود ، نداشت. حقایقی که او ظاهراً در مورد جمع و رسوب قاره می دانست. حتی به نظر نمی رسید که شخص موجود در صفحه را بشناسد. من زندگی های زیادی داشته ام - این تنها راه حسابداری او بود.



خواهرم تمام زندگی خود را در زادگاه ما گذرانده است. او مدل مادر ما را رد کرده است: مشکلات خود را جمع کنید و آنها را به جای دیگری منتقل کنید. او با مردی از این منطقه ازدواج کرده است. آنها سه فرزند دارند. وقتی او زنده بود ، پدر ما درست در خیابان زندگی می کرد و من غبطه می خوردم که ساعاتی که آنها تمام فیلم ها را تماشا می کردند ، در حالی که من یک بار در فصل پرواز می کردم و بیرون می آمدم ، به نظر می رسید که هرگز برای مدت طولانی جمع نمی شوم چیزی قابل توجه
این همان چیزی بود که فرزندی بود که دور شد - همه چیز را از دست دادید ، به جز زندگی شخصی خود.
روز بعد ، من بدون هدفون های کاهش دهنده سر و صدا کار کردم و به حرف های معاملات املاک و مستغلات گوشه گوشه راه پله گوش کردم ، و به دنبال آن جریان مستاجر احتمالی. هیچ کدام از این قرارها بیش از بیست دقیقه طول نکشید. تا دیر وقت عصر بود که یک بار دیگر شنیدم که به نظر می رسد حیواناتی در طبقه بالا ، چیزی که در اطراف و اطراف آن قدم می زد. تصمیم گرفتم ترفند جام همسایه ام را امتحان کنم. من یک پله پله را در اتاق نشیمن باز کردم و به سمت بالا صعود کردم. یک انتهای فنجان را محکم تا سقف نگه داشتم و گوشم را به لیوان فشار دادم. من شنیدم که به نظر می رسید میخ هایی که روی چوب کلیک می کنند. تنبلی. خیلی ضعف واو .
دستشویی را به دست گرفتم و به طبقه آخر صعود کردم و درب آپارتمان مورد نظر را نیمه کاره دیدم. صبح که به او زنگ می زدم چه داستانی برای همسایه ام تعریف می کردم! قبلاً در مورد پذیرش پیرنه و داشتن سگها برای گردش طولانی بعد از ظهر خیال می کردم.
در راهرو کوتاه جلویی ، مستطیل های کم رنگ دیوارها را مشخص می کردند - ارواح نقاشی یا عکس یا هر آنچه زوج در آنجا آویزان کرده بودند. من در گوشه ای تیز ، به اتاق نشیمن که اکنون خالی از فرش و مبلمان است ، نگاه کردم. پرده های پنجره باز بود ، اتاق گرد پر از مهتاب بود. هیزم سخت مثل اینکه تازه موم زده شده درخشان است.
ساعاتی پس از پایان آخرین قرار ملاقاتش ، آژانس املاک و مستغلات حضور داشتند و گامها را در پاهای مروارید دور می کردند.
این همان چیزی بود که فرزندی بود که دور شد - همه چیز را از دست دادید ، به جز زندگی شخصی خود.
باید روشن کنم که گرچه او به عنوان بنگاه املاک و مستغلات برای من قابل تشخیص بود ، اما او نیز تغییر شکل داده بود. اولین چیزی که متوجه شدم راه رفتن او بود: قدمهایش بلند و لوپی شده بود ، ستون فقراتش به شکل قلاب خمیده بود ، شانه هایش را بالا و قوز کرده بود. در همان زمان ، ظرافت جدیدی برای او اتفاق افتاده بود. استخوان های بازو و تنه او کاملاً کشیده به نظر می رسید. لباس دامن دیگر نامناسب نبود. موهایش که روزگاری لنگ بود ، اکنون پاشیده رنگ پریده و پر زرق و برق بود. وقتی او از کنار پنجره عبور کرد و به سمت آستانه اتاق نشیمن برگشت ، من توانستم نگاه او را به صورت سربه جلو نگاه کنم. او یک توپ تنیس ، گرد و سبز مانند یک سیب ، در دهانش محکم گرفته بود.
این زمانی بود که فهمیدم چه اتفاقی افتاده است: سگ در آپارتمان مانده بود و بنگاه املاک و مستغلات با این زن و شوهر راهی مسیر نیویورک یا شاید آنجا شده بودند.

هر چند وقت یکبار آژانس املاک و مستغلات قدم زدن او را قطع می کردند ، لبهایش را لیس می زدند یا پشت گوش او را می خاراندند ، و سپس لرزشی مانند جریان برق از او عبور می کرد و او ادامه می داد.
من می خواستم به او خطاب کنم ، اما چه چیزی برای گفتن وجود داشت؟ آیا شما ممکن است احساس کنید که یک تنهایی عمیق ، ظاهرا از هیچ جا ، شما را فرا گرفته است؟ آیا احساس می کنید که توسط اصرارهای عجیب و ناگهانی اسیر شده اید؟ آیا احساس می کنید مجبورید هر شب پیاده روی بسیار طولانی انجام دهید ، و در نهایت به اینجا برسید؟
از راهرو به عقب خزیدم و در را با احتیاط پشت سرم بستم. هنگامی که در طبقه پایین قرار داشتم ، در جلوی پنجره آپارتمان خود را تماشا می کردم و در همان اوایل صبح ، صدای قدم هایی را شنیدم که از پایین راه پله هجوم می آوردند و سپس بنگاه املاک و مستغلات در خیابان ظاهر می شوند ، در حال حرکت در یک شاخک بلند ، یک برآمدگی گرد در لباس دامن او دیده می شود جیب در اواخر آن هفته ، مستأجران جدید ، یک جفت دانشجوی دانشکده حقوق با سربندهای چهارخانه و برنزه های تقلبی ، به آپارتمان طبقه بالا نقل مکان کردند و من دیگر بنگاه املاک را ندیدم.
هنوز هم ، من گاهی اوقات تصور می کنم که آژانس املاک و مستغلات در اواخر شب در پارک ها غواصی می کند ، یک توپ تنیس در دهان او قرار دارد ، درست مثل اینکه من تصور می کنم مردم طبقه بالا در پیرنه ها قدم می زنند - که بدون شک به پیرنه اما به نوعی دیگر آنها پیرنه - در اطراف شهر نیویورک و سگ آنها را به سمت هر نشانه ای برای یک خانه باز می کشاند.
وقتی من و خواهرم میز پدرمان را تمیز کردیم ، دو پاکت نامه سفید پیدا کردیم ، نام او روی یکی ، نام من روی دیگری. پاکت ها پلمپ شده بودند و هر دو فرض کردیم که نامه هایی را در داخل پیدا می کنیم ، کلماتی که می خواست با ما در میان بگذارد وقتی دانست که می داند پایان کار نزدیک است ، اما وقتی پاکت ها را باز کردیم فقط یک برگ کاغذ داخل آن پیدا کردیم ، از هر دو طرف خالی است. ما نمی دانستیم که او در حال اظهارنظر با ما است ، یا در مورد ما ، یا اینکه فراموش کرده است هر آنچه را که می خواسته بگوید یادداشت کند یا وقتش تمام شده است.
با این حال ، بعد از آنچه در آپارتمان طبقه بالا مشاهده کردم ، شروع به درک مطلب کردم.
بعد از ناپدید شدن آژانس املاک و مستغلات در گوشه ای ، من یک کاغذ خالی از میز خودم برداشتم ، آن را جمع کردم و آن را در زیر درب همسایه ام لغزیدم ، تا سعی کنم آنچه را دقیقاً دیده ام توضیح دهم.
برای راه های بیشتر برای بهترین زندگی خود به علاوه همه چیز اپرا ، برای دریافت خبرنامه ما ثبت نام کنید!
این محتوا توسط شخص ثالث ایجاد و نگهداری می شود و برای کمک به کاربران در ارائه آدرس های ایمیل خود ، در این صفحه وارد می شود. شما می توانید اطلاعات بیشتر در مورد این و محتوای مشابه را در piano.io تبلیغات پیدا کنید - ادامه مطلب را در زیر بخوانید