خامی اولین کریسمس (همانطور که کتاب مقدس گفته است)

تعطیلات

لوری کولبو دوست دارد در مورد ایمان مسیحی خود و کتاب مقدس بنویسد تا دیگران را تشویق و الهام بخشد.

داستان واقعی اولین کریسمس بسیار کمتر از آن چیزی است که جشن‌های مدرن نشان می‌دهند.

داستان واقعی اولین کریسمس بسیار کمتر از آن چیزی است که جشن‌های مدرن نشان می‌دهند.

Congerdesign l Pixabay

کتاب مقدس درباره اولین کریسمس چه می گوید؟

برای مدت طولانی، کریسمس در مورد مجلل، چراغ های زیبا، تزئینات زیبا، تلاش های عاشقانه در کنار آتش، زنگ های سورتمه و برف بوده است. فیلم های مدرن کریسمس به ندرت درباره واقعیت اولین کریسمس هستند. حتی برای کسانی که کریسمس را به عنوان جشن میلاد مسیح می شناسند، هنوز هم تمایل به تزئین اولین کریسمس وجود دارد.

سرود زیبای 'شب خاموش' تولد عیسی مسیح را رمانتیک می کند و ادعا می کند که 'همه چیز آرام است، همه روشن است.' نه آرام و روشن بود و نه بهداشتی. مریم و عیسی هاله های درخشانی نداشتند و حیوانات با تعجب به آن نگاه نمی کردند. با این وجود، اولین کریسمس یک رویداد مقدس باقی می ماند. هدف این مقاله حذف تزیینات مدرن داستان و برجسته کردن واقعیت خام و فروتنانه آن است که در کتاب مقدس به تفصیل آمده است.

بازدید کننده فوق العاده مریم معمولی

مریم دختر نوجوانی از خانواده ای فقیر بود. آن‌ها در ناصره زندگی می‌کردند، دهکده‌ای کوچولو و مبهم در فاصله‌ای دور از مسیر پرتگاه. مری همیشه با کنجکاوی در دلش به چیزهایی فکر می کرد و سعی می کرد همه چیز را بفهمد. قلب او صندوقچه گنجی بود که تمام این تفکرات و پاسخ ها را در آنجا ذخیره می کرد. یکی از کتاب مقدس به دست می آورد که او یک پرستنده عابد خدا بود. او را نامزد یوسف، نجار پیشه و مردی نیکو و شریف بود. به احتمال زیاد این یک ازدواج ترتیب داده شده بود، همانطور که در آن زمان مرسوم بود.

یک روز، مریم مشغول انجام روز خود بود. شاید او در حال انجام کارهای خانه، دوشیدن گاو، ورز دادن خمیر، غذا دادن به جوجه ها، یا آوردن آب بود. فقط یک روز دیگر بود. اما از هیچ جا فرشته جبرئیل بر او ظاهر شد. و آیا می دانید او به این دختر جوان بی ادعا که در یک روستای کوچک زندگی متوسطی داشت، چه گفت؟ او گفت: «خوشحال باش ای محبوب، خداوند با توست. خوشا به حال تو در میان زنان! (لوقا 1:28).

او بدون شک مبهوت شده بود، اما او نیز بسیار مضطرب بود، بنابراین فکر کرد که این سلام چگونه است. جبرئیل اضطراب او را شناخت و به او گفت نترس زیرا لطف خدا بر اوست. سپس به او گفت که یک واقعیت غیرقابل درک در راه است: 'اینک، تو در شکم خود آبستن می‌شوی و پسری به دنیا می‌آوری و نام او را عیسی خواهی خواند. او بزرگ خواهد بود و پسر اعلی نامیده خواهد شد. و یهوه خدا تخت پدرش داود را به او خواهد داد. و او بر خاندان یعقوب تا ابد سلطنت خواهد کرد و پادشاهی او پایانی نخواهد داشت. (لوقا 1:31-33).

چی؟ این هیچ معنایی نداشت. مریم از او پرسید: 'چطور ممکن است چنین باشد، زیرا من مردی را نمی شناسم؟'

جبرئیل پاسخ داد: روح القدس بر تو نازل خواهد شد و قدرت حق تعالی بر تو سایه خواهد افکند. بنابراین، همچنین، آن قدوس که قرار است متولد شود، پسر خدا نامیده خواهد شد. (لوقا 1:35)

به طور قابل توجهی، مری جوان متفکر گفت ، «من خادم خداوند هستم. باشد که تمام آنچه در مورد من گفتی محقق شود. او این پیام را پذیرفت علیرغم این واقعیت که برای یک دختر باکره جوان رسوایی ایجاد می کرد که قبل از ازدواج باردار شود. این باعث شرمندگی یوسف و خانواده اش می شود و قلب آنها را می شکند. اما دوباره با یک فرشته بزرگ صحبت می کرد. شاید او به عواقب آن فکر نمی کرد. مریم جوان خدمتگزار متواضع و فروتن خداوند بود. آن زن اعتقاد داشت.

دوراهی یوسف

تصور کنید که خانواده یوسف و مریم پس از اطلاع از بارداری مریم چه احساسی داشتند. داستان او به طرز وحشتناکی غیرقابل تصور بود. یوسف قصد نداشت ازدواج را به پایان برساند، اما از آنجایی که مردی شریف بود، نمی خواست مریم را با طلاق علنی رسوا کند، بنابراین قصد داشت نامزدی را مخفیانه قطع کند.

خدا در خواب با او صحبت کرد و به او گفت هر آنچه که مریم گفت درست است و اینکه او باید با او ازدواج کند و کودک را عیسی صدا کند. پس با وجود سختی‌هایی که با آن روبرو می‌شدند، اطاعت کرد و با مریم ازدواج کرد. او یک همسر و پدر فداکار بود.

تولد غیربهداشتی عیسی

واقعاً در اولین کریسمس شلوغی و شلوغی وجود داشت. سزار آگوستوس خواستار سرشماری جهانی شده بود. مردم قرار بود به مکان‌هایی بروند که ریشه اجدادی خود را داشتند. مریم و یوسف هر دو از نوادگان داوود بودند، بنابراین با بسیاری از زائران دیگر راهی بیت لحم شدند. این یک سفر چهار تا هفت روزه از ناصره تا بیت لحم بود. مری نه ماهه باردار بود، پس شاید زمان بیشتری طول کشید. راه می رفتند. مریم ممکن است سوار یک الاغ بوده باشد، اما کتاب مقدس مشخص نکرده است. سفر سختی بود. آنها زیر ستاره ها یا در پناهگاه های خام می خوابیدند. پاهایشان خسته و کثیف بود. از آنجایی که مری در دوران بارداری خود قرار داشت، باید بدبخت بوده باشد.

زمانی که مریم به بیت لحم رسیدند، زایمان کرده بود. شهر متورم شده بود و تقریباً از انسانیت منفجر شده بود، و جایی برای ماندن وجود نداشت تا مری بتواند زایمان کند. یوسف دیوانه بود تا جایی برای آنها پیدا کند. مسافرخانه پر بود، اما اصطبل را به آنها پیشنهاد دادند. به همه مردمی که شهر را پر کرده اند فکر کنید. اصطبل احتمالا پر و کثیف بود. زمان زیادی برای تمیز کردن آن وجود نداشت. عیسی با بوی کود و صدای زوزه حیوانات روی زمین خاکی و یونجه نه چندان تازه متولد شد. گهواره او خوراكی بود. من شک دارم که آن را با سفید کننده تمیز کرده باشند. سرد بود. بو گرفت. با همه زائران بیرون سر و صدا بود و حیوانات فقط چند متر دورتر بودند و در حال خرخر کردن، غر زدن و غرغر کردن بودند.

یوسف باید ماما بازی می کرد. چقدر باید برای او ناراحت کننده بود. اگر فقط می توانست برای او یک اتاق تمیز با کسی پیدا کند که از او مراقبت کند. مریم بیچاره حتما ترسیده بود و مادرش را می خواست. مریم مثل همه زنان زایمان کرد. گریه کرد و با انقباضات غرغر کرد. در هم ریختگی معمول پس از زایمان برای تمیز کردن وجود داشت. این چیزی نبود که مریم و یوسف برنامه ریزی کرده بودند.

به عنوان یک مادر، من از آن لحظه جادویی که نوزاد شما به دنیا می آید، می دانم. همه دردها فراموش می شوند و تو در شگفتی. تولد عیسی برای مادر و پدر زمینی‌اش، علی‌رغم محیط، شگفت‌انگیز بود، زیرا به آنها گفته شده بود که او نجات‌دهنده جهان است.

کشف چوپان کثیف

در آن شب در مزارع بالای بیت لحم، چوپانان مراقب گله های خود بودند. به گفته بسیاری از مورخان، چوپان ها تحقیر شده بودند. آنها فقیر، کثیف، بداخلاق، بد بو، رانده شدگان بی سواد و فاقد موهبت اجتماعی بودند. اما من به لوک اجازه می دهم داستان را تعریف کند:

اکنون در همان روستا چوپانانی بودند که در مزارع زندگی می کردند و شب ها مراقب گله خود بودند. و اینک، فرشته خداوند در برابر ایشان ایستاد و جلال خداوند در اطراف ایشان درخشید و آنها بسیار ترسیدند. آنگاه فرشته به آنها گفت: نترسید، زیرا اینک من شما را به شادی عظیمی که برای همه مردم خواهد بود مژده می‌دهم. زیرا امروز در شهر داوود نجات دهنده ای برای شما متولد شد که همان مسیح خداوند است. و این نشانه برای شما خواهد بود: نوزادی را خواهید یافت که در قنداق پیچیده شده و در آخور خوابیده است. و ناگهان با فرشته، انبوهی از لشکر آسمانی بودند که خدا را ستایش می کردند و می گفتند: 'جلال خدا در برترین ها، و بر زمین سلامتی، و نیکی برای مردم!' (لوقا 2: 15-19).

آسمان بالای مزارع بیت لحم با عشوه گری زنده بود. خداوند این موجودات باشکوه را برگزید تا جلال پادشاه تازه متولد شده را به دسته ای از شبانان ژولیده بشارت دهد. من آن را دوست دارم. خدا به شبانان علاقه داشت زیرا ما در مورد همه آنها در کتاب مقدس می شنویم. هابیل پسر آدم و حوا، موسی، داوود، ابراهیم، ​​اسحاق و یعقوب شبان بود. آن دوران چوپان آنها را برای چیزهای بزرگتر در آینده آماده کرد. عیسی خود را شبان نیک نامید و پیروانش را گوسفندان خود نامید.

شبانان که از آنچه دیده بودند مات و مبهوت گله های خود را رها کردند و به شهر رفتند و عیسی را همانطور که فرشته به آنها گفته بود یافتند. آنها منفجر نشدند که عیسی در انباری در انبار حیوانات بود. این برای آنها عادی بود. اما آنها از آن نوزاد کوچک وحشت داشتند زیرا او نجات دهنده همه مردم بود. «همه مردم» شامل آنها می‌شد. چه امید و شگفتی داشتند. آنها آنقدر هیجان زده بودند که در بیت لحم دویدند و درباره تولد مسیح خداوند به همه گفتند.

خون در خیابان های بیت لحم

کتاب مقدس جدول زمانی دقیقی از زمان آمدن حکیمان از شرق ارائه نمی دهد، اما در اصطبل نبود. دانشمندان می گویند روزها، ماه ها یا حتی یک یا دو سال پس از تولد عیسی مسیح بوده است. کتاب مقدس همچنین مشخص نمی کند که سه مرد حکیم وجود داشته است. می گوید 'بعضی' عاقل. ما اغلب به این خردمندان شرق فکر می کنیم که جامه سلطنتی بر تن دارند. به احتمال زیاد آنها در لباس مسافرتی بودند. آنها صدها مایل را طی کردند تا عیسی را پیدا کنند.

حکیمان به نحوی از پیشگویی های تولد مسیح آگاهی داشتند. محققان می گویند که احتمالاً با پیشگویی های دانیال آشنا بوده اند زیرا دانیال در ایران بوده است. صرف نظر از اینکه چگونه می دانستند، آنها ستاره ای را دنبال کردند که آنها را به پادشاه پادشاهان می رساند. آنها در اورشلیم توقف کردند تا بپرسند پادشاه تازه متولد شده کجاست زیرا می خواستند او را پرستش کنند. این امر هیرودیس پادشاه و کل شهر اورشلیم را تکان داد. هیرودیس از شنیدن خبر پادشاهی دیگر احساس خطر کرد. او از رهبران دینی پرسید که مسیح در کجا متولد می شود و آنها بیت لحم را به او گفتند. سپس با حکیمان صحبت کرد و به آنها گفت که وقتی عیسی را یافتند به او اطلاع دهند تا او نیز بتواند او را پرستش کند. اما نقشه های او قتل او بود.

حکیم خسته اما هیجان زده محل کودک را پیدا کردند و طلا، کندر و مر را به او هدیه دادند. اینها هدایایی بود که می شد به یک پادشاه تقدیم کرد. آنها از خوشحالی غافلگیر شدند. خداوند در خواب به آنها هشدار داد که نزد هیرودیس برنگردند و در عوض مسیر دیگری را طی کنند. هیرودیس خشمگین شد. او خواستار قتل همه پسران دو ساله و کوچکتر در منطقه شد. خون بسیار ریخته شد و ناله و اندوه و اندوه بود.

در خواب به یوسف هشدار داده شد که برود و خانواده خود را به مصر ببرد تا عیسی در امان بماند. نیمه های شب فرار کردند.

خامی کریسمس

کریسمس خام بود. این شامل مردم عادی، فقر، رسوایی، مسافرت با پای پیاده، کمبود مسکن، تولد مسیح در انبار، شبانان کثیف، خیانت، کشتار دسته جمعی کودکان، و فرار مخفیانه برای نجات نوزاد مسیح از شمشیر هرود بود.

داستان کریسمس با شکوه است زیرا مسیح خداوند با آن همه بی رحمی از راه های خارق العاده خدا به جهان آمد. مریم و یوسف عیسی را به خانه ناصره بردند تا زندگی عادی داشته باشند. آنها فرزندان بیشتری داشتند. در سن 12 سالگی، مریم و یوسف نشانه های حکمت و دانش الهی پسرشان را مشاهده کردند. هنوز تا سی سالگی در یک شهر معمولی با خانواده ای معمولی به عنوان نجار فروتن کار می کرد.

وقتی عیسی خدمت خود را آغاز کرد، همه اینها گل و تک شاخ نبود. پس از تعمید او، روح القدس او را به بیابان هدایت کرد تا توسط شیطان وسوسه شود. چهل شبانه روز نه خورد و نه آشامید. آن وقت را به نماز گذراند. شیطان ظاهر شد و سعی کرد او را وسوسه کند. عیسی البته پیروز شد زیرا او خداست.

او خستگی و گرسنگی را تجربه کرد، جمعیت مانند پاپاراتزی او را دنبال کردند و شاگردانش ممکن بود سخت باشند. او توسط رهبران مذهبی که همیشه او را متهم می‌کردند یا آزمایش می‌کردند، تعقیب شد تا بتوانند او را زمین بزنند و بکشند. بالاخره موفق شدند. مسیح بر روی صلیب مرد، و این یک مرگ طولانی، دردناک و تحقیرکننده بود. اما او با کمال میل به سراغش رفت، زیرا به فکر من و تو بود.

ما نمی توانیم راه خود را به سوی زندگی ابدی با خدا بدست آوریم. فقط بره کامل بهشتی می تواند این کار را انجام دهد. اما او یک نجات دهنده مرده باقی نماند. او برخاست و اکنون مکانی را برای کسانی که تصمیم می گیرند از گناهان خود توبه کنند و جان خود را به او بسپارند، آماده می کند.

به این فکر کنید—عیسی خدا بود که در سمت راست پدر در آسمان باشکوه نشسته بود و به عنوان یک نوزاد انسان به زمین فرود آمد. او کاملاً خدا و کاملاً انسان بود. او از تاج و تخت به اصطبل پر از سرگین و دنیای بیمار گناه رفت زیرا ما را دوست دارد.

من عاشق این قسمت از عبرانیان 12 هستم. فصل قبلی که با علاقه 'تالار ایمان' نامیده می شود، در مورد ایمان همه مردان و زنان بزرگ خدا از عهد عتیق - ابر بزرگ شاهدان - می گوید. و فصل 12 با این شروع می شود:

«بنابراین، از آنجایی که ما توسط چنین جمعیت عظیمی از شاهدان زندگی ایمانی احاطه شده‌ایم، بیایید هر وزنی را که ما را کند می‌کند، از خود دور کنیم، مخصوصاً گناهی که به راحتی ما را به زمین می‌اندازد. و بیایید با استقامت در مسابقه ای که خدا پیش روی ما قرار داده است بدویم. ما این کار را با نگاه داشتن به عیسی، قهرمانی که ایمان ما را آغاز و کامل می کند، انجام می دهیم. از آنجا که شادی در انتظار او بود، صلیب را تحمل کرد و شرم آن را نادیده گرفت. اکنون او در مقام افتخار در کنار عرش خدا نشسته است. به تمام خصومتی که او از افراد گناهکار متحمل شد فکر کنید. آنگاه خسته نخواهی شد و تسلیم نخواهی شد.

از تو متشکرم، عیسی، برای تمام کارهایی که برای ما انجام دادی.