گزیده ای از گوتیک مکزیکی ، راز خانه خالی از سکنه سیلویا مورنو-گارسیا را بخوانید

کتابها

مضامین oyeyola مضامین Oyeyola

کمی مخلوط کنید ربکا با Haunting of Hill House و شما احساس هیجان طلسم Silvia Moreno-Garcia را خواهید داشت گوتیک مکزیکی ، یک داستان شبح است که شما را با عصبانیت ورق پیچ می کند.

داستان های مرتبط تمام 86 کتاب موجود در کلوپ کتاب اوپرا 25 مورد از جذاب ترین رمان های مهیج وقتی نمی توانید بخوابید چه بخوانید

این داستان در 1950s مکزیک ، در یک معاشرت اجتماعی ، نوئمی ، که از زندگی طلاکاری شده اش به یک عمارت مرموز خوانده می شود ، هم پسر عموی تازه عروس خود را (که ظاهراً به جنون می رسد) ، و هم بسیاری از اسرار عجیب و غریب.

در این گزیده ، ما شاهد تعامل نوئمی با پسر عموی خود ، کاتالینا ، شوهر انگلیسی کاتالینا و پزشکی هستیم که معتقد است کاتالینا ممکن است از بیماری سل رنج می برد. البته ، همه چیز آنطور که به نظر می رسد نیست ...


کاتالینا آن روز صبح دوباره کنار پنجره نشست. او مانند آخرین باری که نوئمی او را دیده بود دور افتاده به نظر می رسید. نوئمی به فکر نقاشی اوفلیا افتاد که قبلاً در خانه آنها آویزان بود. اوفلیا که توسط جریان کشیده می شود ، از دیواره نیزارها خلاصه می شود. آن صبح کاتالینا بود. با این حال خوب بود که او را دیدم ، کنار هم نشستیم و پسر عمویش را در مورد مردم و چیزهای مکزیکوسیتی به روز کردیم. او جزئیات نمایشگاهی را که سه هفته قبل از آن بوده است ، دانست ، زیرا می دانست کاتالینا به چنین چیزهایی علاقه مند است ، و سپس با دوستی از دوستان خود با چنان دقت تقلید کرد که لبخندی روی لب های پسر عمویش شکل گرفت و کاتالینا خندید.

گوتیک مکزیکیamazon.com اکنون خرید کنید

'وقتی برداشت می کنی خیلی خوب هستی. به من بگو ، آیا هنوز روی آن کلاسهای تئاتر خم شده ای؟ ' کاتالینا پرسید.

'نه من به انسان شناسی فکر کرده ام. مدرک کارشناسی ارشد به نظر جالب نمیاد؟ '

'همیشه با یک ایده جدید ، Noemí. همیشه یک پیگیری جدید. '

او اغلب چنین پرهیز را شنیده است. او تصور می کرد که خانواده اش درست است که به تحصیلات دانشگاهی خود با شک و تردید نگاه می کند ، زیرا می بیند که او قبلاً سه بار نظر خود را در مورد مکان علاقه خود تغییر داده است ، اما او به شدت می دانست که می خواهد کار خاصی را در زندگی خود انجام دهد. او دقیقاً نمی دانست که این دقیقاً چه خواهد بود ، اگرچه مردم شناسی برای او امیدوار کننده تر از اکتشافات قبلی بود.

به هر حال ، وقتی کاتالینا صحبت می کرد ، نوئمی از این بابت مخالفت نمی کرد ، زیرا کلمات او هرگز مانند ملامت والدینش نبود. کاتالینا موجودی از آه و عبارات ظریف مانند بند بود. کاتالینا یک ر dreamیاپرداز بود و بنابراین به رویاهای نوئمی اعتقاد داشت.

'و تو ، چه کاری انجام داده ای؟ فکر نکنید من متوجه نشده ام که به سختی می نویسید. آیا تظاهر کرده اید که مانند یک کوه لنگر بادی روبرو هستید ارتفاعات Wuthering ؟ ' نوئمی پرسید. کاتالینا صفحات آن کتاب را فرسوده کرده بود.

'نه این خانه است خانه بیشتر وقت من را می گیرد. ”کاتالینا دست خود را دراز کرد و پارچه های مخملی را لمس کرد.

او نسبتاً شدید می دانست که می خواهد کار خاصی را در زندگی انجام دهد.

'آیا قصد بازسازی آن را داشتید؟ من شما را سرزنش نمی کنم اگر آنرا تسویه کنید و از نو بسازید. این نسبتاً ترسناک است ، نه؟ و همچنین خنک. '

'نم دار. این یک رطوبت است. '

'من دیشب بیش از حد مشغول انجماد و مرگ بودم تا بتوانم رطوبت هوا را حفظ کنم.'

'تاریکی و نم. همیشه مرطوب و تاریک و بسیار سرد است. '

همانطور که کاتالینا صحبت می کرد ، لبخند روی لب هایش از بین رفت. چشمانش که دور شده بودند ، ناگهان با تندی تیغ به نوئمی افتاد. دستان نوئمی را گرفت و کم حرف زد و به جلو خم شد.

'من به شما احتیاج دارم که لطفی به من بکنید ، اما نمی توانید در این باره به کسی بگویید. شما باید قول دهید که نمی گویید. وعده؟'

'قول میدهم.'

'یک زن در شهر است. نام او مارتا دووال است. او برای من یک دسته دارو درست کرد ، اما من تمامش کردم. شما باید به او بروید و بیشتر دریافت کنید. آیا می فهمی؟'

'بله حتما. چه نوع دارویی است؟ '

'مهم نیست. مهم این است که شما آن را انجام دهید. آیا شما لطفاً بگویید که این کار را می کنید و در این باره به کسی نگویید.

'بله ، اگر شما می خواهید من.'

کاتالینا سری تکون داد. او چنان محکم دستان نوئمی را می گرفت که ناخن هایش در گوشت نرم مچ دستانش فرو می رفت.

'کاتالینا ، من با شما صحبت خواهم کرد -'

'ساکت باش. آنها می توانند شما را بشنوند. ”کاتالینا گفت و ساکت شد و چشمانش مانند سنگهای صیقلی روشن بود.

'چه کسی می تواند من را بشنود؟' نومی به آرامی پرسید ، در حالی که چشم های پسر عمویش به او خیره شد ، از حالت پلک چشم باز شد.

کاتالینا به آرامی به او نزدیکتر شد و در گوشش زمزمه کرد. او گفت: 'این در دیوارها است.'

داستان های مرتبط

44 کتاب برای خواندن نویسندگان سیاه

بیش از 100 نویسنده عجیب و غریب کتابهای FGB خود را به اشتراک می گذارند 13 بهترین رمان سفر جاده ای

'چیست؟' نوئمی س askedال کرد و این س questionال بازتابی بود ، زیرا او فکر نمی کرد که با چشمهای خالی پسر عمویش چه بپرسد ، چشمانی که به نظر نمی رسید. این مانند خیره شدن به صورت یک خواب آلود بود.

'دیوارها با من صحبت می کنند. آنها به من اسرار می گویند. به آنها گوش نده ، دستهایت را روی گوشهایت فشار ده ، نوئمی. ارواح وجود دارد. آنها واقعی هستند. در نهایت آنها را خواهید دید. '

ناگهان کاتالینا پسر عموی خود را آزاد کرد و ایستاد ، پرده را با دست راست گرفت و به پنجره خیره شد. نوئمی می خواست از او بخواهد در مورد خودش توضیح دهد ، اما فلورانس سپس وارد کار شد.

'دکتر. کامینز از راه رسیده است. او باید کاتالینا را معاینه کند و بعداً شما را در اتاق نشیمن ملاقات خواهد کرد. '

نوئمی پاسخ داد: 'من ماندن بدم نمی آید.'

فلورانس با قطعیت قطعی به او گفت: 'اما او بدش می آید.' نوئمی می توانست موضوع را فشرده کند ، اما او تصمیم گرفت که برود و نه اینکه درگیر شود. او می دانست که چه موقع باید عقب نشینی کند و می توانست احساس کند که اصرار اکنون منجر به امتناع خصمانه خواهد شد. در صورت ایجاد سر و صدا حتی ممکن است برای او بسته بندی بفرستند. او مهمان بود ، اما خودش را می دید که یک مهمانی ناخوشایند است.

او مهمان بود ، اما خودش را می دید که یک مهمانی ناخوشایند است.

اتاق نشسته ، در روز ، هنگامی که پرده ها را کنار می زد ، به نظر می رسید استقبال کمتری نسبت به شب دارد. برای اولین بار هوا خنک بود ، آتشی که اتاق را گرم کرده بود ، به خاکستر تبدیل شد و با روشن شدن روز از میان پنجره ها ، هر نقصی به طرز شگفت انگیزی از بین می رفت. تخته های مخملی محو به نظر می رسد یک گیاه بیمارگونه ، تقریباً صفراوی است ، و ترک های زیادی در پایین کاشی های مینای دندان تزئین شومینه وجود دارد. کمی نقاشی رنگ روغن ، که یک قارچ را از زوایای مختلف نشان می دهد ، از قضا مورد حمله قالب قرار گرفته است: لکه های سیاه و سفید رنگ آن را خدشه دار کرده و تصویر را مخدوش می کند. پسر عموی او در مورد رطوبت حق داشت.

نوئمی مچ های خود را مالید و به محلی كه كاتالینا ناخن هایش را روی پوستش حفر كرده بود نگاه كرد و منتظر آمدن پزشك به طبقه پایین بود. او وقت خود را گرفت و وقتی وارد اتاق نشیمن شد ، تنها نبود. ویرژیل او را همراهی کرد. او روی یکی از ستونهای سبز نشسته و دکتر دیگری را برد و کیف چرمی مشکی او را کنار او گذاشت. ویرجیل ایستاده باقی ماند.

دکتر گفت: 'من آرتور کامینز هستم.' 'شما باید خانم نوئمی تابوادا باشید.'

دکتر لباس هایی با برش خوب پوشید ، اما یکی دو دهه دیگر از مد نبود. به نظر می رسید همه کسانی که از High Place دیدن می کنند به موقع گیر کرده اند ، اما پس از آن تصور کرد که در چنین شهر کوچکی دیگر نیازی به به روزرسانی کمد لباس نیست. اما لباس ویرجیل مد روز به نظر می رسید. یا آخرین بار که برای حضور در مکزیکو سیتی بود یک کمد لباس جدید برای خود خریده بود یا خود را استثنایی می دانست و لباس هایش را لایق هزینه بیشتر می کرد. شاید این پول همسرش بود که اجازه یک تجمل گرایی خاص را می داد.

'آره. از اینکه وقت گذاشتید و با من صحبت کردید متشکرم. '

'این لذت من است. اکنون ، ویرژیل می گوید شما چند سوال از من دارید. '

'انجام میدهم. آنها به من می گویند پسر عموی من سل دارد. '

'دیوارها با من صحبت می کنند. آنها به من اسرار می گویند.

قبل از ادامه کار ، دکتر سر تکان می داد و صحبت می کرد. 'او می کند. جای نگرانی نیست او استرپتومایسین دریافت کرده است تا به او کمک کند از پس آن برآید ، اما درمان 'بقیه' هنوز درست است. خواب زیاد ، آرامش فراوان و رژیم غذایی مناسب راه حل واقعی این بیماری است. '

دکتر عینک خود را درآورد و یک دستمال درآورد و در حین صحبت کردن ، به تمیز کردن لنزها پرداخت. 'کیسه یخ روی سر یا مالش الکل ، واقعاً همان چیزی است که همه اینها راجع به آن است. می گذرد به زودی او درست مثل باران می شود حالا اگر مرا ببخشید - '

دکتر لیوان ها را در جیب پستان ژاکت خود فرو برد ، بدون شک قصد داشت گفتگو را رها کند ، اما نوبت نومی بود که حرف او را قطع کند.

'نه ، من هنوز شما را بهانه نمی کنم. کاتالینا بسیار عجیب و غریب است. هنگامی که من یک دختر کوچک بودم ، به یاد می آورم که خاله ام بریژیدا سل داشت و او اصلاً مانند کاتالینا رفتار نمی کرد. '

'هر بیمار متفاوت است.'

نوئمی سعی کرد برداشت های خود را به زبان بیاورد: 'او نامه ای بسیار نامشخص به پدرم نوشت و به نظر می رسد که او برخلاف خودش نیست.' 'او تغییر کرده است.'

'سل شخص را تغییر نمی دهد ، بلکه صفات بیمار را از قبل تشدید می کند.'

داستان های مرتبط 30 رمان عاشقانه مقاومت ناپذیر با سرب های سیاه لیست خواندن ضد نژادپرستی که توسط ابرام کندی انتخاب شده است درباره لیست # پرفروش ترین مشکوک چه باید دانست

'خوب ، پس ، قطعاً مشکلی در کاتالینا وجود دارد ، زیرا او هرگز این بی حالی را نداشته است. او چنین نگاه عجیب و غریب نسبت به خود دارد. '

دکتر عینکش را بیرون آورد و دوباره روی آن گذاشت. حتماً از آنچه دیده بود خوشش نیامده و اخم هایش را اخم کرده بود.

دکتر گفت: 'تو نگذاشتی من کارم را تمام کنم' چشمانش سخت بود. لبهایش را به هم فشرد. 'پسر عموی شما دختری بسیار مضطرب ، کاملا مالیخولیایی است و این بیماری او را تشدید کرده است.'

'کاتالینا مضطرب نیست.'

'شما تمایلات افسردگی او را انکار می کنید؟'

نوئمی آنچه پدرش در مکزیکو سیتی گفته بود را به خاطر آورد. او کاتالینا را ملودرام می نامید. اما ملودرام و مضطرب اصلاً یک چیز نبودند و کاتالینا قطعاً هرگز در مکزیکو سیتی صدایی نشنیده بود و آن حالت عجیب و غریب را در چهره خود نداشت.

'چه تمایلات افسردگی؟' نوئمی پرسید.

ویرژیل گفت: 'وقتی مادرش درگذشت ، او گوشه گیر شد.' 'او دوره های مالیخولیایی زیادی داشت ، در اتاقش گریه می کرد و حرفهای بیهوده می زد. اکنون بدتر است. '

او تا آن زمان صحبتی نکرده بود ، و اکنون تصمیم گرفت این موضوع را مطرح کند ، و نه تنها آن را مطرح کند بلکه با یک جدائی دقیق صحبت کند ، گویی که به جای همسرش غریبه ای را توصیف می کند.

نوئمی پاسخ داد: 'بله ، و همانطور که گفتید مادرش فوت کرده است.' 'و این سالها و سالها قبل بود ، زمانی که او یک دختر بود.'

وی گفت: 'شاید متوجه شوید برخی چیزها برمی گردند.'

وی گفت: 'شاید متوجه شوید برخی چیزها برمی گردند.'

دکتر توضیح داد: 'گرچه سل به سختی حکم اعدام دارد ، اما هنوز هم می تواند برای بیمار ناراحت کننده باشد.' 'انزوا ، علائم جسمی. پسر عموی شما دچار لرز و تعریق شبانه شده است. به شما اطمینان می دهم که آنها منظره زیبایی نیستند و کدئین تسکین موقتی می دهد. شما نمی توانید انتظار داشته باشید که او شاد و شیرینی پخته باشد. '

'من نگرانم. بالاخره او پسر عموی من است. '

'بله ، اما اگر شما هم شروع به تحریک کنید ، حال ما وضعیت بهتری نخواهیم داشت؟' دکتر گفت ، سرش را تکان داد. 'حالا ، من واقعاً باید بروم. هفته آینده می بینمت ویرژیل. '

او گفت: 'دکتر'

دکتر تکرار کرد: 'نه ، نه ، من می روم' ، مثل مردی که از یک شورش قریب الوقوع در کشتی مطلع شده است.

داستان های مرتبط کتابهایی که زندگی اپرا را تغییر دادند بهترین کتاب های خواندن در حالی که از نظر اجتماعی فاصله دارند جعبه های اشتراک کتاب Ingenius

دکتر دست نوئمی را فشرد ، کیفش را گرفت و از آنجا بیرون رفت و او را به سمت مأمور گروتسک گذاشت ، لبهایش را گاز گرفت و نمی دانست کاملاً چه بگوید. ویرجیل در جایی که دکتر خالی کرده بود قرار گرفت و دور افتاد و به عقب خم شد. اگر هرگز مردی بود که در رگهای خود یخ داشته باشد ، این یکی بود. صورتش بی خون بود. آیا او واقعاً از کاتالینا خواستگاری کرده بود؟ از کسی خواستگاری شده است؟ او نمی توانست از او در حال ابراز علاقه نسبت به هیچ موجود زنده ای تصویر کند.

'دکتر. کامینز یک پزشک بسیار توانمند است. ”او با صدایی بی تفاوت گفت: صدایی که نشان می داد اگر کامینز بهترین یا بدترین پزشک روی کره زمین نبود به او اهمیتی نمی داد. 'پدر او پزشک خانواده بود و اکنون مراقب سلامتی ما است. من به شما اطمینان می دهم که هیچ وقت به هیچ وجه فاقد هیچ کس شناخته شده است. '

'من مطمئن هستم که او پزشک خوبی است.'

'شما مطمئن نیستید.'

شانه بالا انداخت و سعی کرد آن را سبک کند ، فکر می کرد اگر لبخندی روی لبش بماند و سخنانش هوا بریزد ، او ممکن است پذیراتر باشد. به هر حال ، به نظر می رسید که او همه این ماجرا را سبک می گرفت. 'اگر کاتالینا بیمار است ، پس ممکن است در یک آسایشگاه نزدیک به مکزیکو سیتی ، جایی که می توان به طور مناسب به آن تمایل داشت ، بهتر باشد.'

'شما باور ندارید که من می توانم به همسرم تمایل داشته باشم؟'

'من این را نگفتم. اما این خانه سرد است و مه مهیج ترین منظره تماشاگران نیست. '

'آیا این ماموریتی است که پدر شما به شما داده است؟' ویرجیل پرسید. 'اینکه شما به اینجا بیایید و کاتالینا را بدوزید؟'

سرش را تکان داد. 'نه'

او سریع گفت: 'این احساس به وجود می آید' ، هرچند که ناراحت به نظر نمی رسید. کلمات سرد باقی ماندند. 'من می فهمم که خانه من مدرن ترین و شیک ترین خانه موجود نیست. High Place زمانی یک چراغ راهنما ، یک جواهر درخشان یک خانه بود ، و معدن آنقدر نقره تولید کرد که ما می توانستیم زره پوش ها را با ابریشم و مخمل بچرخانیم و فنجان های خود را با بهترین شراب پر کنیم. دیگر اینطور نیست.

'اما ما می دانیم که چگونه از افراد بیمار مراقبت کنیم. پدر من پیر است ، او از سلامتی خوبی برخوردار نیست ، اما ما به اندازه کافی به او تمایل داریم. من برای زنی که ازدواج کرده ام کم کاری نمی کنم. '

'هنوز. می خواهم بپرسم ، شاید آنچه کاتالینا به آن نیاز دارد ، متخصص در امور دیگر است. روانپزشک - '

او با صدای بلند خندید و او کمی در صندلی خود پرید ، زیرا تا این لحظه چهره او بسیار جدی بود و خنده ناخوشایند بود. خنده او را به چالش کشید و نگاهش به او نشست.

'یک روانپزشک. و کجا ممکن است یکی از این قسمت ها را پیدا کنید؟ فکر می کنید ممکن است او را از هوای کم احضار کنند؟ یک کلینیک عمومی در شهر وجود دارد که تنها یک پزشک دارد و نه چیزی دیگر. شما به سختی می توانید یک روانپزشک در آنجا پیدا کنید. شما باید به Pachuca بروید ، شاید حتی به مکزیکو سیتی بروید و یکی را بیاورید. من شک دارم آنها بیایند. '

Gods of Jade and Shadow توسط سیلویا مورنو-گارسیا 'class =' ​​lazyimage lazyload 'src =' https: //hips.hearstapps.com/vader-prod.s3.amazonaws.com/1592754941-51QqVP-0UL.jpg '> Gods of Jade and Shadow توسط سیلویا مورنو-گارسیاamazon.com 17.00 دلار8.79 دلار (تخفیف 48٪) اکنون خرید کنید

'حداقل دکتر در کلینیک ممکن است نظر دوم را ارائه دهد ، یا ممکن است ایده های دیگری در مورد کاتالینا داشته باشد.'

'یک دلیل وجود دارد که پدر من دکتر خود را از انگلستان آورده است ، و دلیل آن این نیست که مراقبت های بهداشتی در این مکان بسیار باشکوه بود. این شهر ضعیف است و مردم آن درشت ، بدوی هستند. این مکانی نیست که با پزشکان می خزد. '

'من باید اصرار کنم -'

وی گفت: 'بله ، بله ، من معتقدم که شما اصرار خواهید کرد' ، و در حالی که چشم های چشمگیر آبی هنوز با کمال مهربانی روی او دوخته بودند ، ایستاد. 'شما در بیشتر کارها راه خود را می گیرید ، مگر خانم تابوادا؟ پدرت هر طور که می خواهی انجام می دهد. مردان هر طور که می خواهید انجام می دهند. '

او او را به یاد یکی از همرزمانش که تابستان قبل در یک مهمانی با او می رقصید ، یادآوری کرد. آنها سرگرم شده بودند ، سریع به یک دانزون قدم می گذاشتند ، و سپس زمان اجرای تصنیف ها فرا رسید. در طی 'بعضی شبهای افسون شده' مرد او را خیلی محکم گرفت و سعی کرد او را ببوسد. سرش را برگرداند و وقتی دوباره به او نگاه کرد ، تمسخر خالص و تاریکی از ویژگی های او وجود داشت.

نوئمی به ویرجیل خیره شد و او با همان تمسخر به او خیره شد: نگاهی تلخ و زشت.

'منظورت چیه؟' او پرسید ، چالش پرسیدن سوال

'من كاتالینا را به یاد می آورم كه وقتی می خواهی یك زیبا برای انجام پیشنهادات خود را انجام دهی چقدر می تواند اصرار داشته باشد. من با تو نمی جنگم اگر می توانید نظر دوم خود را بگیرید ، 'او در حالی که از اتاق بیرون می رفت با قاطعیت نهایی گفت:

او از سوزن زدن او کمی احساس خوشحالی کرد. او احساس كرد كه او انتظار داشته است - همانطور كه ​​پزشك انتظار داشت - كه سخنان او را بی سر و صدا بپذیرد.

این محتوا از {embed-name} وارد می شود. شما ممکن است بتوانید همان مطالب را در قالب دیگری پیدا کنید ، یا ممکن است بتوانید اطلاعات بیشتری را در وب سایت آنها پیدا کنید.

برگرفته از MEXICAN GOTHIC توسط سیلویا مورنو-گارسیا. حق چاپ 2020 توسط سیلویا مورنو-گارسیا. با مجوز Del Rey ، اثری از خانه تصادفی پنگوئن. کلیه حقوق محفوظ است هیچ بخشی از این گزیده بدون اجازه کتبی ناشر اجازه تکثیر یا چاپ مجدد ندارد.

این محتوا توسط شخص ثالث ایجاد و نگهداری می شود و برای کمک به کاربران در ارائه آدرس های ایمیل خود ، در این صفحه وارد می شود. شما می توانید اطلاعات بیشتر در مورد این و محتوای مشابه را در piano.io تبلیغات پیدا کنید - ادامه مطلب را در زیر بخوانید