مادرم هرگز اجازه نمی دهد گوش هایم را سوراخ کنم - این دلیل است که سرانجام در 42 سالگی این کار را کردم
پوست و آرایش

وقتی بیست و پنج ساله بودم ، دوستم یک جفت گوشواره طلای قلاب ویولون به من هدیه داد.
گفتم: 'من آنها را دوست دارم' و با خوشحالی به یاد می آوردم كه چگونه در دانشگاه با هم ویولن می نواختیم. 'اما من نمی توانم آنها را بپوشم.' موهایم را عقب کشیدم تا به او نشان دهم. 'من گوش سوراخ ندارم.'
دوستم ناباورانه نگاهم كرد. چگونه زندگی ام را بدون سوراخ شدن گوش سپری کردم؟ آیا هر زن بالغ گوش های سوراخ دار ندارد ، اگر نه چندتایی سوراخ کردن؟
او عذرخواهی کرد ، گفت آنها را با چیز دیگری عوض می کند.
گوشواره ها را در دست گرفتم و گفتم: 'نه'. من می خواستم آنها را نگه دارم.
وقتی دوازده ساله بودم ، از مادرم می پرسیدم که آیا می توانم گوش هایم را سوراخ کنم. او داشت مرا به بازار می برد تا به خرید لباس بپردازم.
'شما می خواهید گوش های خود را سوراخ کنید؟' او س questionال کرد ، چشمانش از جاده خارج نشده و انگشتان ظریفش فرمان را گرفته اند.
با اشتیاق گفتم: 'بله'.
مادرم سرش را تکان داد. او گفت: 'تو خیلی جوان هستی' 'ما شانزده ساله خواهیم شد در مورد آن صحبت خواهیم کرد.'
عادلانه به نظر نمی رسید. همه دوستانم گوش هایشان را سوراخ می کردند ، اگر قبلاً این کار را نکرده بودند.
'اما من می خواهم گوشواره بزنم!' من اصرار کردم
مادرم پاسخ داد: 'می توانی'. 'وقتی بزرگتر می شوید. سپس می توانی مثل من کلیپ ببندی. '
اما من کلیپ نمی خواستم. من چیز واقعی را می خواستم.
مادرم هرگز گوش هایش را سوراخ نمی کرد. او به من نگفت چرا ، اما من گمان می کنم دلیلش این بود که او از سوزن می ترسید. او لاله های گوش بزرگ و گوشواره های گیره ای متنوعی داشت تا با لباس کار و لباس های لباسش برای زمانی که با پدرم بیرون رفته بود مطابقت داشته باشد. من نگاه کردم که او گوشواره های خود را بسته و آرایش می کند ، نگاهش به انعکاس او در آینه متمرکز شد.
من طبق قوانین و اعتقادات مادرم زندگی می کردم ، که هرگز فکر نمی کردم آزادی مقاومت در برابر آنها را داشته باشم.
در بزرگسالی ، اجازه نداشتم آرایش کنم ، به جز براق کننده لب روشن یا صورتی روشن. وقتی شانزده ساله شدم ، مادرم اجازه داد فقط سایه چشم پاستلی بپوشم و رژ بزنم ، اما هرگز نحوه استفاده از آن را به من یاد نداد.
وی در هنگام فارغ التحصیلی از دانشگاه من را مورد انتقاد قرار داد وقتی دید که من خط چشم نیروی دریایی دارم: 'این باعث می شود سخت به نظر بیایید' ، القا self بیان خود بیانگر عمل خیانت بود. با پشت انگشتم آرایش را پاک کردم - گویی با این کار می توانم قضاوت مادرم را بردارم.
در شانزده سالگی ، وقتی برای دومین بار موضوع سوراخ کردن گوش را مطرح کردم ، مادرم با من صحبت کرد. وی گفت: 'شما گوشهای ریز و ظریف دارید.' 'چرا می خواهید در آنها سوراخ کنید؟ ظاهری زشت دارند و ممکن است آلوده شوند. '
من باور کردم
مادرم توضیح داد که با کلیپ ها می توانم در موارد خاص گوشواره بزنم بدون اینکه خودم را از چهره درآورم. او یک جفت برای من خرید تا بتوانم آن را به لباس حلقه های حلقوی آبی روشن با زیرکونیا مکعبی بپوشم. کلیپ ها لوب های من را نیشگون می گرفتند. بعد از مدت کوتاهی گوشهایم به شدت درد گرفت. نمی توانستم صبر کنم تا آنها را بردارم.
وی هشدار داد: 'اگر گوش هایتان را سوراخ کنید ، حتی بیشتر صدمه می بیند.'
من دوران نوجوانی و بزرگسالی خود را پشت سر گذاشتم و گوشهای سوراخ شده دوستانم را حسودی کردم ، اما دیگر ایده سوراخ کردن خودم را نداشتم. من طبق قوانین و اعتقادات مادرم زندگی می کردم ، که هرگز فکر نمی کردم آزادی س questionال یا مخالفت را داشته باشم - تا پس از مرگ او ، یک سال پس از تشخیص سرطان تخمدان ، زمانی که من سی و هفت ساله بودم.
من طبق قوانین مادرم زندگی می کردم - تا بعد از مرگ او ، زمانی که من سی و هفت ساله بودم.
در آن زمان ، از زمان تشخیص PTSD ، هنگامی که برای اولین بار سکوت در مورد سو abuse استفاده جنسی را که به عنوان یک دختر متحمل شده بودم ، شکستم ، من و مادرم چندین سال با یکدیگر فاصله داشتیم. او به من گفت که دیگر هرگز از این تجربه صحبت نکنم: 'من قادر به عملکرد نخواهم بود ،' با افشای من گفت: 'من می دانم که این اتفاق افتاده است ، نشانه هایی وجود دارد!' طاقت نیاورد. او ادعا کرد که حقیقت ، باعث می شود او نتواند به کارش برود ، وعده های غذایی اش را درست کند ، لباسشویی کند یا زندگی اش را بگذراند. با نگاه به گذشته ، فکر می کنم که آیا آگاهی گذشته او از سو abuseاستفاده به همین دلیل نبوده است که من آرایش کنم یا گوش هایم را سوراخ کنم ، زیرا این کار باعث جلب توجه بدن من می شود.
من به او گفتم كه من مبتلا به PTSD شده ام ، اما او اصرار داشت كه من به آرامي بهبود خواهم يافت - براي اينكه از سلامت خود محافظت كنم ، بايد ابراز وجود خود را سرکوب كنم. اما من اطاعت نکردم: من در مورد سو abuse استفاده و کار خود نوشتم و منتشر کردم تا بر اثرات آن بر زندگی خود غلبه کنم. وقتی مادرم درگذشت ، من فکر کردم که آیا این به خاطر من است ، زیرا من سکوت را کشته ام ، و هزار قاتل را در جریان خون او آزاد کردم. مجازات من برای عدم توجه به خواسته های مادرم این بود که او را برای همیشه از دست بدهم.
داستان های مرتبط

اما بعد از رد شدن او ، وقتی وسایلش را برای آماده کردن آپارتمانش برای فروش الك كردم ، در چندین دفتر با مارپیچ فهمیدم كه مادرم سكوت را شکسته است ، به طور خصوصی ، در ژورنالها می نوشت ، نثر و شعر می سرود. سعی کرد با تاریخ خانوادگی ما ، ازدواج سو marriage استفاده کننده او و آسیب های دخترانگی خود کنار بیاید. در صفحه ، او صمیمی ترین افکار و احساسات خود را در مورد ترس ، همدستی ، پشیمانی و عشقش به من به اشتراک گذاشت.
مادرم سعی کرده بود وقتی زنده بود مرا مهار کند ، اما اینجا ، پس از مرگ ، عمیق ترین و بدون سانسور او بود و در یک عمل ابراز وجود ، به من پیوست.
تمایل من به سوراخ کردن گوش هایم دوباره زنده شد ، اما با درمان PTSD این امید را از بین برد. همراه با مکالمه درمانی منظم ، من هفتگی تحت نوروفیدبک قرار گرفتم ، نوعی آموزش بیوفیدبک برای کمک به تنظیم سیستم عصبی ، تا اثر فیزیولوژیکی ضربه را بهبود بخشد. در جلساتم ، حسگرها را به پوست سرم چسبانده و به لاله های گوشم می بستند. گوشواره ممنوع بود ، زیرا فلز در خوانش سنسور اختلال ایجاد می کرد. فهمیدم اگر تصمیم دارم گوش هایم را سوراخ کنم ، فقط گوشواره هایم را برای جلسات برمی دارم. اما وقتی در مورد سوراخ کردن گوش در اینترنت تحقیق کردم ، فهمیدم که به مدت شش هفته نمی توانم اولین جفتم را بردارم. من به یک سوراخ کننده زنگ زدم که تایید کرد: 'حتی چند لحظه خطر بسته شدن سوراخ ها را دارد'.
داستان های مرتبط
من فهمیدم که گوش من سوراخ شده فقط داخل کارت نیست. من خودم را مانند 'نداشتم' دیدم. برخلاف همسن و سالانم ، من شریک زندگی یا بچه ها ، زندگی حرفه ای موفق یا گوش های سوراخ نشده نداشتم. چنین تفکری محدود کننده بود و یادآور مادرم بود.
چند سال بعد ، در نتیجه درمان عصبی فیدبک من ، در سن بلوغ 42 سالگی ، سرانجام به قدرت خود برای تغییر وضعیت 'ندارم' پی بردم. پس از صحبت با یکی از دوستان محلی که شش سوراخ گوش داشت ، به یک تالار خال کوبی و سوراخ کننده اولین نفر که او توصیه کرده بود ، در فاصله پیاده روی آپارتمانم رفتم.
من اعلام کردم ، 'من می خواهم گوش هایم را سوراخ کنم!' احساس کردم گوشم می سوزد.
'تبریک می گویم!' صاحب سالن ، الیور ، مردی تنبل ، ریش بلند وحشی و بدنی که با خال کوبی ها و سوراخ های زیادی تزئین شده بود ، گفت. او دستم را فشرد و توضیح داد که تصمیم به سوراخ کردن یک تصمیم شخصی برای ابراز وجود است که هیچ کس - حتی مادر یکی - نمی تواند برای من تصمیم بگیرد.

وی روش کار را توضیح داد: او ابتدا با نوک نشانگر در هر لاله گوش یک نقطه را علامت گذاری می کند ، اطمینان حاصل کند که محل قرارگیری را تأیید کرده ام ، سپس یک عامل بی حس کننده استفاده کرده و قبل از قرار دادن سوزن ، تا سه را بشمار. احساس خرج کردن می کنم ، شاید یک لحظه درد. به نظر می رسید این همه متفاوت از آنچه دوستان کودکی من از طریق سوراخ کردن گوش خود در بازار تجربه کرده بودند ، بود. الیور توضیح داد كه سوراخ كردن سوزن ایمن تر و موثرتر از تفنگ سوراخ كننده بازار است ، كه اغلب باعث ضربه به بافت گوش می شود.
من آماده بودم؟
احساس کردم قلبم تپیده است. اگر مادرم درست می گفت چه؟ اگر گوش های من زشت شود ، یا آلوده شود چه؟ اگر اشتباهی غیرقابل برگشت داشته باشم چه می شود؟
با خودم گفتم که الیور چقدر دانشمند به نظر می رسید. من فکر کردم که شاید مادرم اشتباه کرده است. می توانستم اجازه دهم دیدگاه او مانع من شود ، یا می توانم زندگی ام را ادامه دهم.
گفتم: 'من آماده هستم.'
وقتی سوزن لوب اول را سوراخ کرد ، احساس کردم بخشی از خودم که به مادرم وفادار بوده جایش را تسلیم کردم. کمی احساس سبکی هم کردم.
الیور گفت: 'بعضی از افراد وقتی گوشهایشان را سوراخ می کنند از دنیا می روند.' 'به همین دلیل شما را نشسته ام.'
وقتی کارش تمام شد ، آینه ای را بالا نگه داشت تا من سوراخ هایم را که با گل میخ های ببر تزئین شده بودند ، ببینم.
احساس لرزش می کردم اما خوشحالم: فکر می کردم گوش هایم زیبا هستند.
الیور مجموعه ای دقیق از دستورالعمل ها را برای مراقبت های مناسب بعد از مراقبت به من داد ، با عنوان 'هرگز سوراخ خود را لمس نکن' ، که چندین بار زیر آن خط زد و با قلم بازی کرد. دوستان دوران کودکی من مجبور بودند گوشواره های خود را 'بچرخانند' ، اما من فقط می خواستم روزانه محلول نمکی استحمام زخم استفاده کنم. قرار بود گوشواره هایم را به مدت سه تا شش ماه نگه دارم تا سوراخ سوراخ هایم خوب شود ، در آن زمان برای اولین تغییر (رایگان) جواهراتم برمی گشتم.
روزی که سه ماه را پشت سر گذاشت ، من با یک جفت گل میخ و یک جفت گوشواره آویز در درب الیور حاضر شدم. من آرزو داشتم گوشواره های آویز را ، که به نظر من 'تمام عیار' بود ، بپوشم ، در حالی که گل میخ ها بیشتر شبیه مکان نگهدارنده بودند. اولیور گوش های من را معاینه کرد: 'آنها به خوبی بهبود یافته اند' ، اما اظهار داشت که پوشیدن چیزی غیر از گل میخ خیلی زود است. قلاب های گوشواره آویزان سوراخ هایی را می کشید که برای تنظیم کامل آنها کمی بیشتر زمان لازم بود.
بنابراین گل میخ هایی خریداری کردم که دارای قطعات آویز سبک بودند.
در ابتدا ، گذاشتن و درآوردن گوشواره دشوارتر از تصور من بود. جلوی آینه دستشویی ایستاده و هماهنگی چشم و دستم از کار افتاد. من سوراخ هایم را دیدم اما مرتبا سوراخ ها را از دست دادم. وقتی موفق شدم گوشواره ها را وارد کنم ، یکی از قطعات آویزان افتاد و پایین سینک ظرفشویی رفت. درس آموخته شده: همیشه فاضلاب را وصل کنید.
چند ماه بعد ، در حالی که در کشوی دفتر خود را مرور می کردم ، به گوشواره های ویولن رسیدم. تقریباً دو دهه از دوستم آنها را به من سپرده بود. من آنها را پوشیدم من فکر کردم مادرم اگر الان مرا ببیند چه فکری می کند. می خواستم به او بگویم که بدبینی های او بی اساس بود.
با نگاه به انعکاس خود در آینه ، فهمیدم که تصمیم من برای سوراخ کردن گوش من سوراخ درون من را بهبود داده است. حالا پر کردن جای آن هدیه ارزش خودم بود. سرانجام فهمیدم که لازم نیست مادرم را از خودم انتخاب کنم. من همیشه او را دوست داشتم ، اما اکنون نیز دوست داشتم من .
برای داستان های بیشتر مانند این ، برای ما ثبت نام کنید خبرنامه .
تبلیغات - ادامه مطلب را در زیر ادامه دهید