چگونه با همسر سابق شوهرم جبران خسارت کردم
روابط و عشق

من به شوهرم گفتم: 'او مادر فرزندان تو است و قصد ندارد آن را بسازد.'
من او را تشویق می کردم که علی رغم احساسات سختی که بین آنها وجود داشت ، همسر سابقش الیزابت را ببیند.
من دور مانده بودم زیرا احساس می کردم مکان من نیست که در اتاق بیمارستان او حضور پیدا کنم ، جایی که او - در آن زمان تحت مراقبت از بیمارستان - از سرطان ریه در حال مرگ است. احساسات سختی که بین او و من وجود داشت پیچیده تر بود و کمتر تصدیق می شد.
چند روز بعد ، من خودم را در حال رانندگی به بیمارستان دیدم زیرا ، به گفته شوهرم - که سرانجام به ملاقات او رفته بود - الیزابت در حال صلح با مرگ قریب الوقوع خود بود ... با صلح با آنها او پشت سر گذاشت. به خصوص کسانی که او روابط تنش زا داشت . حالا گفت ، نوبت من است.
او در مرحله صلح با کسانی بود که می خواست پشت سر بگذارد.
صندلی را کنار تخت بلند کردم و به طور آزمایشی دست او را گرفتم. او خودش را بیدار کرد و با صدای دنده سیگار گفت: 'هیچ کدام از این دست دادن گریه نمی کند ... من می خواهم آغوش بگیرم.'
به آنجا که رسیدم ، من با دقت دستهایم را دور بدن او حلقه کردم ، جسمی که همیشه ریز بود اما اکنون تقریباً وجود نداشت.
در سکوت ناجور آنجا نشستم. به زنی که روزگاری با شوهرتان ازدواج کرده بود و اکنون فعالانه در حال مرگ است ، چه می گویید؟ مادر سه فرزند بزرگسال شگفت انگیز و یک مادربزرگ از یک پسر بچه گرانقدر سه ساله؟ زنی که دوست دارید دوست نداشته باشید؟ مادری که قرار بود تمام کارهایی را که اکنون با فرزندانش خواهید داشت از دست بدهد؟ داستان مرتبط

'هی مامان - یک شیردوش چطور؟' دخترش پرسید.
به دنبال هر بهانه ای برای ترک ، از جا پریدم. من گفتم: ' 'او چه نوع را دوست دارد؟'
قبل از اینکه گلویم سفت شود و اشک پشت چشمهایم جرقه بزند ، به سختی از اتاق بیرون آمدم. وقتی سوار آسانسور شدم ، هق هق گریه می کردم.
من به دو پرستار که با من به کافه تریا می روند گفتم: 'این خیلی دیوانه است.' 'همسر سابق شوهرم در حال مرگ است. من نباید خیلی ناراحت باشم. '
یکی از آنها در حالی که دستم را تکان داد گفت: 'آه عزیزم'. در حالی که اشک صورتم را می شست ، در سکوت سوار می شدیم.

من و شوهرم در روز عروسی مان.
حسن نیتهنگامی که در سال 1997 با شوهر سابق او ازدواج کردم ، 35 ساله بودم ، از نظر انتخاب بدون فرزند ، و بعنوان سردبیر مجله تجارت صنعت پلاستیک فعالیت کردم. بچه ها - دو پسر و یک دختر - در آن زمان 18 ، 15 و 12 ساله بودند ، به اندازه کافی بزرگ شده بودند که ملاقات منظم در کنار جاده انجام می شد ، اگرچه آخر هفته دیگر کوچکترین آنها با ما بود.
من با افتخار نشان 'مادر نیستم' را پوشیدم. من اعلام می کنم ، 'پله نوعی مادر است که قرار بود من باشم' ، نه تنها از نقش من ، بلکه از خود من مطمئن هستم. من می خواستم باور کنم که من Super Stepmom هستم ، اینجا برای نجات بچه های قدم خود را از شر شروری که به نظر من مادری ناپایدار و شاید بیمار روحی است نجات می دهم.
در همین حال ، او احتمالاً من را برای چه چیزی دیده است من بود: یک زن-کودک با قضاوت بسیار ناامن و ناامن که سعی داشت جایگاه خود را در خانواده شوهر جدیدش تثبیت کند.
من بین ترحم او و احساس خشم خودخواهانه برگشتم.
من در طول سالها چیزهای خیلی خوبی درباره او فکر کردم. او کودکی و تجربه های دردناکی داشته است که باعث می شود نفس نفس بزنید و بعداً چالش هایی ایجاد می شود که هرکسی را به زانو در می آورد.
من بین ترحم الیزابت و احساس خشم خودخواهانه برگشتم ، زیرا او به نظر نمی رسید از نظر جسمی یا عاطفی از خودش مراقبت کند. من اعتقاد داشتم که او با نادیده گرفتن نیازهای عاطفی آنها ، با نظافت نکردن خانه ای تمیز و با دستکاری ، برای کودکان درد ایجاد می کند.
من قضاوتش کردم سخت.
داستان مرتبط
آنچه من اکنون می دانم و آن زمان نمی دانستم این است که مادر شدن هرگز ، هرگز کامل نیست - و هیچ کودکی بدون آسیب بزرگ نمی شود. چون من هم ترومای حل نشده ای داشتم. من هم ، بیشتر زندگی ام را صرف مراقبت از خودم نکردم.
و من نیز برای فرزندان او درد ایجاد کردم. مثل زمانی که من و شوهرم سعی کردیم حضانت دختر آن زمان نوجوان آنها را بگیریم - حتی اگر او نمی خواست با ما زندگی کند. یا زمانهایی که سعی کردم آنها را به شیوه ای نظم دهم من به جای اعتماد به روشهای معتدل تر و منصفانه شوهرم ، نظم داده شده بود. یا همه مواردی که وقتی بچه ها از او به ما شکایت می کردند ، مخفیانه هیجان زده می شدم.
اما زمان هایی وجود داشت که من و الیزابت با هم تفریح می کردیم. برخی از خاطرات خوب من شامل نشستن با او در جایگاه در بازی های لیگ کوچک و دیدارهای ژیمناستیک است. و برخی از تعطیلات وجود دارد. و زمانی که ما دختر 12 ساله و دو نفر از دوستانش را به دیدن هانسون بردیم. 'MMMMBop' را به خاطر دارید؟ باید فریاد را می شنیدید.
استپ نوعی مادری است که قرار بود من باشم.
شوهرم هرگز تشویق نکرد یا رابطه ما را دلسرد کرد. او به مرزهای من اعتماد داشت. و فارغ التحصیلی وجود داشت. یک ازدواج. تولد نوه ماست. در آن لحظات ، الیزابت بخشنده بود. او شامل حال من شد. او مرا در تصاویر می خواست - با او بچه ها او گفت: 'تو نیز بخشی از خانواده هستی'.
در لحظات دیگر ، او مرا نسبت به هرکسی که گوش کند بی آبرو می کند. حتی برای فرزندانش که من این را می دانستم. و من هم همین کار را کردم ... به جز در مورد بچه هایش ، که باعث بهتر شدن من از او شد. یا همینطور فکر کردم.
داستان های مرتبط

من با میلک شیک برگشتم ، که علی رغم تشویق ما ، دست نخورده باقی ماند.
الیزابت با چشمان بسته گفت: 'لب های من شکفته است.'
دخترش Chapstick را پیشنهاد داد که با دست تکان داد.
'من چیزی نرم تر می خواهم.'
یک گلدان کوچک از مرهم لب وازلین صورتی کنار تخت قرار داشت.
'آیا می خواهی بعضی از اینها را بپوشم؟' دخترش بلند شد ،
او با خشونت گفت: 'نه'
'آیا می خواهی این کار را انجام دهم؟' پسرش پرسید.
دوباره ، نه
من تنها نفر دیگر در اتاق بودم. آنها به من نگاه کردند ، ابروهایش را بالا انداختند و پسرش پرسید: 'می خواهی کارن این کار را بکند؟'
انگشت خود را به هوا بلند کرد و با کنایه از علامت تجاری خود پاسخ داد: 'دینگ دینگ دینگ!' کمی مومیایی به انگشتم زدم و آن را روی لبهای خشک و ترک خورده اش مالیدم.
الیزابت دو روز بعد ، فقط خجالتی از 57 سالگی ، درگذشت.
آخرین چیزی که از او انتظار داشتم درس انسان بودن بود. در واقع ، من نمی دانستم که به آن نیاز دارم یا حتی می خواستم آن را یاد بگیرم. و حتی اگر این کار را می کردم ، مطمئناً تصمیم نمی گرفتم از او بیاموزم.
آخرین چیزی که از او انتظار داشتم درس انسان بودن بود.
من وقتی او زنده بود دوست نداشتم. اما وقتی او در حال مرگ بود ، فهمید که برای من - و فرزندانش که تماشا می کنند - مهم است که من بتوانم از او ابراز مراقبت کنم ... و اینکه او آن را دریافت کند. چقدر برای ما مهم بود که بالاخره دو زن ناقص و از نظر عاطفی بالغ باشیم.
Godspeed ، الیزابت. متشکرم که معلم من هستید
برای مقاله های شخصی بیشتر مانند این ، برای دریافت خبرنامه ما ثبت نام کنید .
این محتوا توسط شخص ثالث ایجاد و نگهداری می شود و برای کمک به کاربران در ارائه آدرس های ایمیل خود ، در این صفحه وارد می شود. شما می توانید اطلاعات بیشتر در مورد این و محتوای مشابه را در piano.io تبلیغات پیدا کنید - ادامه مطلب را در زیر بخوانید